پارت ۱۵
_اوممم بغلم کن(دستمو باز کرد)
اومد نزدیک تر و بغلم کرد و سرمو بوسید
(نمیدونم چی بنویسم هی کص میگم😂)
برش زمانی به چند روز بعد
از زبان کوک
برگشتیم عمارت من چند روز نبودم هووووف چقدر کار ریخته سرم یونا رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد و منم یه راس رفتم تو اتاق کارم و مشغول به کار شدم که دیدم در اتاق زده شد
+بیا تو
یونا بود اومد داخل
_هنوز نیومده که دوباره اومدی اینجا
+خیلی کار دارم
_بیا این قهوه رو بخور جون بگیری
+مرسی عسلم (چقدر کصشر میگم😂)
قهوه رو گذاشت رو میزم
_خب من میرم تو کاراتو کن
داشت میرفت که دستشو گرفتم و نشوندمش رو پاهام بغلش کردم و سرمو بردم تو گردنش
+نه نرو بمون پیشم
_باشه
بوسه ای به گردنش زدم و همونطور که تو بغلم بود مشغول به کار شدم و کم کم قهومو میخوردم خستگی از بدنم بیرون رفت و بهتر تونستم کارامو انجام بدم
از زبان یونا:
دیدم یه پیام برام اومد بازش کردم داداشم بود نوشته بود:یونا هر جا هستی زود تر فرار کن و از سئول برو مامان بابا دنبالتن و به پلیس گفتن که بگیرنت و تحویل تیمارستان بدن زود تر فرار کن به خاطر حفظ جون خودت میگم
این پیامو که خوندم قلبم اومد تو دهنم و اشکام شروع کرد به چکیدن از شدت ترس جونکوک متوجه شد دارم گریه میکنم
+یونا عشقم چرا گریه میکنی قوربونت برم
یهو چشام سیاهی رفت از شدت ترس و بیهوش شدم....
اومد نزدیک تر و بغلم کرد و سرمو بوسید
(نمیدونم چی بنویسم هی کص میگم😂)
برش زمانی به چند روز بعد
از زبان کوک
برگشتیم عمارت من چند روز نبودم هووووف چقدر کار ریخته سرم یونا رفت تو اتاق و لباساشو عوض کرد و منم یه راس رفتم تو اتاق کارم و مشغول به کار شدم که دیدم در اتاق زده شد
+بیا تو
یونا بود اومد داخل
_هنوز نیومده که دوباره اومدی اینجا
+خیلی کار دارم
_بیا این قهوه رو بخور جون بگیری
+مرسی عسلم (چقدر کصشر میگم😂)
قهوه رو گذاشت رو میزم
_خب من میرم تو کاراتو کن
داشت میرفت که دستشو گرفتم و نشوندمش رو پاهام بغلش کردم و سرمو بردم تو گردنش
+نه نرو بمون پیشم
_باشه
بوسه ای به گردنش زدم و همونطور که تو بغلم بود مشغول به کار شدم و کم کم قهومو میخوردم خستگی از بدنم بیرون رفت و بهتر تونستم کارامو انجام بدم
از زبان یونا:
دیدم یه پیام برام اومد بازش کردم داداشم بود نوشته بود:یونا هر جا هستی زود تر فرار کن و از سئول برو مامان بابا دنبالتن و به پلیس گفتن که بگیرنت و تحویل تیمارستان بدن زود تر فرار کن به خاطر حفظ جون خودت میگم
این پیامو که خوندم قلبم اومد تو دهنم و اشکام شروع کرد به چکیدن از شدت ترس جونکوک متوجه شد دارم گریه میکنم
+یونا عشقم چرا گریه میکنی قوربونت برم
یهو چشام سیاهی رفت از شدت ترس و بیهوش شدم....
۴۱.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.