رمان ازدواج اجباری پارت 26
بعد 10سال
ات - تو بیمارستان بودم منتظر جهویپ بودم
بعد چنددقیقه جهویپ رسید
جهویپ _ مامان خوبی
ات_ مشکلی نیست پسرم خوب میشم
جهویپ _ بایدم خوبشی بخاطر من باید خوب شی
ات_ ای لخندی بهش زدم
به گذاشته فکر کردم چه اتقای های بارون افتاد هعیی
رایو چند سال قبل
بعد از اینک پلیس هاا مارو بردن همه چیو توجهی دادیم اونیک به مین چو شلیک کرد گرفتن مارو هم ازاد کردن
ات هم به هوش اومد از هیچی خبرا نداشت همه چیو بهش گفتم الان تو شوک بود بعدش خانواد هامون اومدن
همه چی تموم شد بود
منو ات ازدواج کردیم خوشحال بودم ولی از اونیک مین چو بخاطر من مرد داشت اذیتم میکرد چند سالی گذاشت ات حامله شده خوشحال بودم از انیک داشتم بابا مشدم وقتی داشتم از شرکت برمیگشتم ایهوی یک منو تو جدا گرفت تهیونگ بود بعد از اون اتفاق اصلن پیداش نشد از ماشین پیدا شدم
جونگکوک_ تهیونگ چخبرا دادش
ات - تو بیمارستان بودم منتظر جهویپ بودم
بعد چنددقیقه جهویپ رسید
جهویپ _ مامان خوبی
ات_ مشکلی نیست پسرم خوب میشم
جهویپ _ بایدم خوبشی بخاطر من باید خوب شی
ات_ ای لخندی بهش زدم
به گذاشته فکر کردم چه اتقای های بارون افتاد هعیی
رایو چند سال قبل
بعد از اینک پلیس هاا مارو بردن همه چیو توجهی دادیم اونیک به مین چو شلیک کرد گرفتن مارو هم ازاد کردن
ات هم به هوش اومد از هیچی خبرا نداشت همه چیو بهش گفتم الان تو شوک بود بعدش خانواد هامون اومدن
همه چی تموم شد بود
منو ات ازدواج کردیم خوشحال بودم ولی از اونیک مین چو بخاطر من مرد داشت اذیتم میکرد چند سالی گذاشت ات حامله شده خوشحال بودم از انیک داشتم بابا مشدم وقتی داشتم از شرکت برمیگشتم ایهوی یک منو تو جدا گرفت تهیونگ بود بعد از اون اتفاق اصلن پیداش نشد از ماشین پیدا شدم
جونگکوک_ تهیونگ چخبرا دادش
۳.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.