فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁵⁷
دستمو روی لبم گذاشتم و با لحن رضایت بخشی بلند چیزی گفتم که جونگکوک حرصش بگیره.
+: ولی اونقدرا هم بد نشده! اگر همین حالتشو حفظ بکنه تا اون روزی که رابرت روث بیاد اینجا خیلی خوب میشه.. راستی تو بچه بودی میشناختیش دیگه؟ اون چطور آدمیه؟ اون طور که بابا میگفت باید خیلی جذاب باشه.
_: ات....س..ساکت شو!*حرصی*
خیلی سعی میکرد خودشو کنترل کنه ولی کار سختی بود براش.
+: خدایی...
دیگه این دفعه داد زد.
_: خفهشو ات!!
با دادش از جا پریدم. سرمو پایین انداختم و آبدهمنو قورت دادم. این دفعه واقعا ترسناک بود.
متوجه ترسم شد و منو محکم توی آغوشش کشید و سرم رو بوسید.
_: ببخشید دخترکم. نمیخواستم بترسونمت.*آروم، محبتآمیز*
_: ولی خب آخه خوشگلم خودت میدونی که من روت حساسم.. نمیتونم تحمل کنم.
دستاشو روی شونههام گذاشت. منو از خودش جدا کرد و توی چشمام زول زد.
_: ولی قول بده که حتی واسه شوخی هم که شده دیگه اینکارو نکن.
سری تکون دادم و دوباره خودمو تو بغلش جا دادم.
ویو رز
قرار بود با جیمین و کلا خانواده جئون بریم ویلای جنگلیشون. خارج از شهر.
کنار ات و خانم جئون نشسته بودیم و به سوارکاری جیمین و جونگکوک نگاه میکردیم. آقای جئون هم نمیدونم کجا بود.
▪︎: خانم یهلحظه میبخشین؟
€: الان برمیگردم دخترا.
به محض رفتن مامان جهت نگاه ات رو دنبال کردم.
ویو ات
زیادی قشنگ بود. توی هر حالتی قشنگ بود! این زیبایی غیرقانونیه!
×: هوی زنیکه!
+: ها؟... ب..بله بله؟
×: کجا رو داری نکا میکنی؟
+: هیجا.. هیجا بگو چیشده؟
دوباره حواسم رفت سمت خنده های جئون.
ناگهانی رز دستمو محکم کشید سمت خودش.
×: ببینم ت..تو با جونگکوکی!؟*آروم،جدی*
+: هیسسس الان مامان میاد!*آروم*
€: دخترا من میخوام برم آشپزخونه به یسری کارای خدمتکارا برسم.
×: آهان پس من و ات هم میریم پیش پسرا.
مایل به کامنت؟
ادامشو وسط هفته اگر بتونم میدارم براتون
دستمو روی لبم گذاشتم و با لحن رضایت بخشی بلند چیزی گفتم که جونگکوک حرصش بگیره.
+: ولی اونقدرا هم بد نشده! اگر همین حالتشو حفظ بکنه تا اون روزی که رابرت روث بیاد اینجا خیلی خوب میشه.. راستی تو بچه بودی میشناختیش دیگه؟ اون چطور آدمیه؟ اون طور که بابا میگفت باید خیلی جذاب باشه.
_: ات....س..ساکت شو!*حرصی*
خیلی سعی میکرد خودشو کنترل کنه ولی کار سختی بود براش.
+: خدایی...
دیگه این دفعه داد زد.
_: خفهشو ات!!
با دادش از جا پریدم. سرمو پایین انداختم و آبدهمنو قورت دادم. این دفعه واقعا ترسناک بود.
متوجه ترسم شد و منو محکم توی آغوشش کشید و سرم رو بوسید.
_: ببخشید دخترکم. نمیخواستم بترسونمت.*آروم، محبتآمیز*
_: ولی خب آخه خوشگلم خودت میدونی که من روت حساسم.. نمیتونم تحمل کنم.
دستاشو روی شونههام گذاشت. منو از خودش جدا کرد و توی چشمام زول زد.
_: ولی قول بده که حتی واسه شوخی هم که شده دیگه اینکارو نکن.
سری تکون دادم و دوباره خودمو تو بغلش جا دادم.
ویو رز
قرار بود با جیمین و کلا خانواده جئون بریم ویلای جنگلیشون. خارج از شهر.
کنار ات و خانم جئون نشسته بودیم و به سوارکاری جیمین و جونگکوک نگاه میکردیم. آقای جئون هم نمیدونم کجا بود.
▪︎: خانم یهلحظه میبخشین؟
€: الان برمیگردم دخترا.
به محض رفتن مامان جهت نگاه ات رو دنبال کردم.
ویو ات
زیادی قشنگ بود. توی هر حالتی قشنگ بود! این زیبایی غیرقانونیه!
×: هوی زنیکه!
+: ها؟... ب..بله بله؟
×: کجا رو داری نکا میکنی؟
+: هیجا.. هیجا بگو چیشده؟
دوباره حواسم رفت سمت خنده های جئون.
ناگهانی رز دستمو محکم کشید سمت خودش.
×: ببینم ت..تو با جونگکوکی!؟*آروم،جدی*
+: هیسسس الان مامان میاد!*آروم*
€: دخترا من میخوام برم آشپزخونه به یسری کارای خدمتکارا برسم.
×: آهان پس من و ات هم میریم پیش پسرا.
مایل به کامنت؟
ادامشو وسط هفته اگر بتونم میدارم براتون
۶.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.