پارت دو
ادامه یه ات ویو
رفتم خونه که با پدر و مادرم شام بخوریم همچی خوب داشت پیش میرفت که یهو پدرم شروع به صحبت کرد
پ.ات: دخترم ات تو باید برایه خودت خونه داشته باشی تو که نمیخوای تا اخر عمرت پیش ما باشی؟
م.ات: دخترم بابات... راست میگه تو باید... برایه خودت... خونه و زندگی داشته... باشی...
ات: باشه...... از فردا شروع..... میکنم دنبال خونه..... گشتن..ـ. اما مامان بابا....ـ مطمئنین؟؟...
م.ات: اره.... دخترم...... ما مطمئنیم.....
پ.ات: خوب... حالا غذا.... تونو بخورین....
ات غذاشو خورد....... از پدر و مادرش تشکر...... کرد و رفت برایه خواب....... ات تویه فکر بود که نفهمید......... کی خوابش... برد......
ات صبح پاشد.... کاراش کرد..... لباسشو پوشید.... رفت که صبحانه بخوره..... سلام به پدر و مادرش کرد........ و بعد خداحافظی کرد.....
رفتم داخل بیمارستان.... بعدش هی.... مریض میفرستادند...... اما کارم زود تموم شد.....که همون پسره یه با اون ششتا مرد بود........ تا دید.... از اتاقم اومدم بیرون.... با سرعت اومد پیشم......
ات: تو اینجا چیکار میکنی.....؟؟؟
شوگا: من اسم دارم..... اسمم مین یونگی هست........ که شوگا صدام میکنند.......
ات: حالا اقایه مین یونگی... اینجا چیکار داری.....؟؟؟؟
شوگا: اولن شوگا صدام بزن..... دومن اومدم.... اگه وقتت...... خالیه بریم بیرون باهم.....
ات: نه وقتم خالی نیست.... باید دنبال خونه بگردم...... حالا هم اگه کاری نداری بای...
شوگا: الا وقته... خوبیه برایه... خودم بکنمش...(تو ذهنش)
شوگا: نه کاری....ـ ندارم بای....
(ات رفت)
شوگا: بچه ها..... الا وقته خوبیه.... براخودم بکنمش......
کوک: اره
شوگا: نقشمون اینه که...... یه خونه هامو بهش بفروشم...ـ. اما بدون اینکه بفهمه من بهش فروختم.....
اعضا: اره فکر.... خوبیه.....
شوگا: پس بیاین.... عملیش کنیم.....
اعضا: باشه....
ات ویو
داشتم تو.... اینترنت دنبال خونه میگشتم..... که یه خونه خیلی نظرمو جلب کرد.... (بچه ها اون خونه ای که نظر ات رو جلب کرد همون خونه یه شوگاست )
ات رفت..... تا خونرو ببینه و بخره نقشه.... یه شوگارو عملی کردن.....
ات ویو
بلخرع بد از کلی کاغذ امضا کردن.... تموم شد.... و الا این خونه مال خودمه......
.
.
&ادامه دارد&
♡پایان پارت 2♡
رفتم خونه که با پدر و مادرم شام بخوریم همچی خوب داشت پیش میرفت که یهو پدرم شروع به صحبت کرد
پ.ات: دخترم ات تو باید برایه خودت خونه داشته باشی تو که نمیخوای تا اخر عمرت پیش ما باشی؟
م.ات: دخترم بابات... راست میگه تو باید... برایه خودت... خونه و زندگی داشته... باشی...
ات: باشه...... از فردا شروع..... میکنم دنبال خونه..... گشتن..ـ. اما مامان بابا....ـ مطمئنین؟؟...
م.ات: اره.... دخترم...... ما مطمئنیم.....
پ.ات: خوب... حالا غذا.... تونو بخورین....
ات غذاشو خورد....... از پدر و مادرش تشکر...... کرد و رفت برایه خواب....... ات تویه فکر بود که نفهمید......... کی خوابش... برد......
ات صبح پاشد.... کاراش کرد..... لباسشو پوشید.... رفت که صبحانه بخوره..... سلام به پدر و مادرش کرد........ و بعد خداحافظی کرد.....
رفتم داخل بیمارستان.... بعدش هی.... مریض میفرستادند...... اما کارم زود تموم شد.....که همون پسره یه با اون ششتا مرد بود........ تا دید.... از اتاقم اومدم بیرون.... با سرعت اومد پیشم......
ات: تو اینجا چیکار میکنی.....؟؟؟
شوگا: من اسم دارم..... اسمم مین یونگی هست........ که شوگا صدام میکنند.......
ات: حالا اقایه مین یونگی... اینجا چیکار داری.....؟؟؟؟
شوگا: اولن شوگا صدام بزن..... دومن اومدم.... اگه وقتت...... خالیه بریم بیرون باهم.....
ات: نه وقتم خالی نیست.... باید دنبال خونه بگردم...... حالا هم اگه کاری نداری بای...
شوگا: الا وقته... خوبیه برایه... خودم بکنمش...(تو ذهنش)
شوگا: نه کاری....ـ ندارم بای....
(ات رفت)
شوگا: بچه ها..... الا وقته خوبیه.... براخودم بکنمش......
کوک: اره
شوگا: نقشمون اینه که...... یه خونه هامو بهش بفروشم...ـ. اما بدون اینکه بفهمه من بهش فروختم.....
اعضا: اره فکر.... خوبیه.....
شوگا: پس بیاین.... عملیش کنیم.....
اعضا: باشه....
ات ویو
داشتم تو.... اینترنت دنبال خونه میگشتم..... که یه خونه خیلی نظرمو جلب کرد.... (بچه ها اون خونه ای که نظر ات رو جلب کرد همون خونه یه شوگاست )
ات رفت..... تا خونرو ببینه و بخره نقشه.... یه شوگارو عملی کردن.....
ات ویو
بلخرع بد از کلی کاغذ امضا کردن.... تموم شد.... و الا این خونه مال خودمه......
.
.
&ادامه دارد&
♡پایان پارت 2♡
۳.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.