بابایی جونم 💛 ▪︎Part 44▪︎
یونا: دوست داری بغلش کنی؟
جانا: آره ولی میترسم
یونا: ترس نداره که من مواظبم اتفاقی نیوفته
به جانا کمکم کردم تا جیارو بغل کنه اون خیلی مواظب بود تا جیا نیوفته و خب برای جانا سنگین بود که جیارو نگه داره
جانا: مامان بگیرش دستم درد گرفت خیلی سنگینه
سریع بچرو از جانا گرفتم و هرکی اونجا بود شروع به خندیدن کرد
جانا: چیه مگه سنگین بود خب
جیمین: خواهر خودته دیگه باهاش صحبت کن وزن کم کنه
یونا: یاا جیمین شی به بچم چیکار داری خب توپولوعه دیگه مگه چیه؟
جیمین: هیچی عزیزم خیلیم خوبه
م.ج: خب دیگه بیاین ناهار بخورین انقدر غر نزنین سر بچم
جیمین: چشم
جیارو گذاشتم رو تختش و همگی رفتیم سر میز نشستیم و مشغول خوردن غذا شدیم و بعدش همگی نشستیم داخل پذیرایی و فقط پدرشوهرم یه کاری براش پیش اومد که رفته بود شرکت منم مشغول دادن شیر خودم به جیا بودم و جانا و جیمینم کنارم نشسته بودن بعد از اینکه جیا خوابید بردم تو اتاقش گذاشتمش و در رو بستمو رفتم هدیه جانارو از توی اتاقم آوردم چون جانا توی بارداری خیلی بهم کمک کرد باید بهش یه جایزه میدادم لااقر ، رفتم کنارش نشست و کادو رو جلوش گرفتم
یونا: بفرما اینم جایزه شما بخاطر اینکه دختر خیلی خوبی
جانا: مرسی
یونا: خواهش میکنم
جانا کادو رو ازم گرفت و بهش نگاه کرد
یونا: چیه به نظرت؟
جانا: نمیدونم
یونا: پس بازش کن
جانا کادوش رو باز کرد و وقتی باربی مورد علاقش رو دید کلی خوشحال شد
جانا: وووییی مرسی مامانی
یونا: خواهش میکنم عزیزم
همون موقع مادر جیمین با یه سری لیوان توی سینی اومد داخل پذیرایی
م.ج: خب بفرمایین اینم شیر کاکائو داغ
جیمین: وای مامان دستت درد نکنه خیلی تو زحمت افتادی
م.ج: خواهش میکنم
همگی شروع به خوردن شیر کاکائومون کردیم و بعد از اون هم با هم درباره موضوعات مختلف صحبت کردیم
کپی ممنوع ❌
جانا: آره ولی میترسم
یونا: ترس نداره که من مواظبم اتفاقی نیوفته
به جانا کمکم کردم تا جیارو بغل کنه اون خیلی مواظب بود تا جیا نیوفته و خب برای جانا سنگین بود که جیارو نگه داره
جانا: مامان بگیرش دستم درد گرفت خیلی سنگینه
سریع بچرو از جانا گرفتم و هرکی اونجا بود شروع به خندیدن کرد
جانا: چیه مگه سنگین بود خب
جیمین: خواهر خودته دیگه باهاش صحبت کن وزن کم کنه
یونا: یاا جیمین شی به بچم چیکار داری خب توپولوعه دیگه مگه چیه؟
جیمین: هیچی عزیزم خیلیم خوبه
م.ج: خب دیگه بیاین ناهار بخورین انقدر غر نزنین سر بچم
جیمین: چشم
جیارو گذاشتم رو تختش و همگی رفتیم سر میز نشستیم و مشغول خوردن غذا شدیم و بعدش همگی نشستیم داخل پذیرایی و فقط پدرشوهرم یه کاری براش پیش اومد که رفته بود شرکت منم مشغول دادن شیر خودم به جیا بودم و جانا و جیمینم کنارم نشسته بودن بعد از اینکه جیا خوابید بردم تو اتاقش گذاشتمش و در رو بستمو رفتم هدیه جانارو از توی اتاقم آوردم چون جانا توی بارداری خیلی بهم کمک کرد باید بهش یه جایزه میدادم لااقر ، رفتم کنارش نشست و کادو رو جلوش گرفتم
یونا: بفرما اینم جایزه شما بخاطر اینکه دختر خیلی خوبی
جانا: مرسی
یونا: خواهش میکنم
جانا کادو رو ازم گرفت و بهش نگاه کرد
یونا: چیه به نظرت؟
جانا: نمیدونم
یونا: پس بازش کن
جانا کادوش رو باز کرد و وقتی باربی مورد علاقش رو دید کلی خوشحال شد
جانا: وووییی مرسی مامانی
یونا: خواهش میکنم عزیزم
همون موقع مادر جیمین با یه سری لیوان توی سینی اومد داخل پذیرایی
م.ج: خب بفرمایین اینم شیر کاکائو داغ
جیمین: وای مامان دستت درد نکنه خیلی تو زحمت افتادی
م.ج: خواهش میکنم
همگی شروع به خوردن شیر کاکائومون کردیم و بعد از اون هم با هم درباره موضوعات مختلف صحبت کردیم
کپی ممنوع ❌
۵۳.۸k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.