رمان : داداشی
رمان : داداشی
پارت ۱۰
ارسلان : بلند داد زدم و با عصبانیت گفتم : بابا یعنی چی من با هر کی دلم بخواد ازدواج میکنم
بابا ارسلان : نه خیر تو باید با پانیز ازدواج کنی
ارسلان: نمیخواااااااااااااام مگه زوره
بابا ارسلان : بله زوره
مامان ناتنی ارسلان : ارسلان جان فقط ۱ ماهه بعدم تموم میشه میره
ارسلان : نهه اصلا عمرااااااااااااا
بابا ارسلان : راس میگه دیگه بهس ۳۰۰ میلیارد پوله اینو بگیریم نونت تو روغنه ارسلان چقدر احمقی تو آخه پسر
******** ۲۰ روز بعد ********
ارسلان : با پانیز رفتیم ایران رفتم خونه میدونستم دیانا منو هنوز به چشم برادری میبینه پس پانیزو بردم خونه به هم معرفیشون کردم ........
پارت ۱۰
ارسلان : بلند داد زدم و با عصبانیت گفتم : بابا یعنی چی من با هر کی دلم بخواد ازدواج میکنم
بابا ارسلان : نه خیر تو باید با پانیز ازدواج کنی
ارسلان: نمیخواااااااااااااام مگه زوره
بابا ارسلان : بله زوره
مامان ناتنی ارسلان : ارسلان جان فقط ۱ ماهه بعدم تموم میشه میره
ارسلان : نهه اصلا عمرااااااااااااا
بابا ارسلان : راس میگه دیگه بهس ۳۰۰ میلیارد پوله اینو بگیریم نونت تو روغنه ارسلان چقدر احمقی تو آخه پسر
******** ۲۰ روز بعد ********
ارسلان : با پانیز رفتیم ایران رفتم خونه میدونستم دیانا منو هنوز به چشم برادری میبینه پس پانیزو بردم خونه به هم معرفیشون کردم ........
۲.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.