دختر قشنگم پارت۲
تهیونگ:بیا دیگه از اون حرف نزنیم
ات:هرچقدر میگذره داری ناامیدترم میکنی
تهیونگ :بیا بخوابیم (بغلش میکنه)
فردا صبح ساعت11
بچه ها داشتن بازی میکرد
ویو یوجین
یوجین :داداشی بهم عروسکتو میدی
هانول:نه دارم بازی میکنم
یوجین:بده دیگه
هانول:نه
رفتم روی مبل نشستم و به در و دیوار نگاه میکردم که مامان اومد
ات:یوجین چرا اونجا نشستی بیا با داداش بازی کن
یوجین:داداش بهم اسباب بازی نمیده منم اسباب بازی ندارم چیکار کنم
هانول:مامان خودم دارم بازی میکنم
یوجین:خوب منم دوست دارم بازی کنم (گریه)
هانول :مامان (گریه)
داشتیم دعوا میکردیم که یهو در باز شد بابا بود سریع رفتم پیش هانول
یوجین:داداش من نمیخوام بازی کنم لطفا لطفا به بابا چیزی نگو باشه گریه نکن لطفا
هانول:باشه (اشکاش پاک میکنه و چشماش هنوز خیس)
تهیونگ:قهرمان بابا بدو بیا ببینم
هانول:سلام بابایی
تهیونگ:چرا گریه کردی
هانول:من گریه نه من گریه نکردم
تهیونگ:با یوجین دعوا کردی(صداش بلند میکنه )
از حرف بابا ترسیدم و زود رفتم چسبیدن به مامان بابا اومد طرفم و زد تو گوشم و افتادم زمین
ات:تهیونگ(داد)بچن دعوا میکنن چیکار میکنی معلومه (داد)
یوجین:چیزی نیست مامان خوبم
ات:خوبی مامان سرت درد نمیکنه ببینم (گوشه لبش زخمی شده )
مامان دستمو گرفت و بردم تو آشپزخونه
ات:متاسفم برات(آروم کنار تهیونگ)
مامان برام کرم زد که صدای زنگ اومد
یوجین:کیه مامان
ات:میخوای ببینی کیه
یوجین:اوهوم
ات:پس بدو بریم ببینیم
رفتیم در باز کردیم که دیدیم هورااا دایی دایی جیهوپ
جیهوپ:سلام ات سلام فرشته دایی
یوجین:سلام دایی خوبی
جیهوپ :اگه بوسم کنی خیلی خوب میشم
بوسش کردم یوجین:حالا چی
جیهوپ :اگه هانولم بیاد عالی میشم
هانول اومد دایی جون بوس کرد
جیهوپ :الان عالی عالیم کی میخواد بره بیرون
هانول و یوجین:من من (خنده)
جیهوپ :بزن بریم
تهیونگ:یوجین کار داره نمیاد
جیهوپ :چی یوجین چی کار داری
یوجین:اوممم نمیدونم احتمالا بابا کارم داره (خنده)
جیهوپ:تهیونگ هرکاری با یوجین داری بعد خدافظظظ
رفتیم بیرون با اون نگاه عصبی بابا همش میترسیدم ولی دوست داشتم برم رفتیم بیرون و کلی دایی برامون بستنی و اسباب بازی خرید با خوشحالی برگشتم خونه در باز کردیم رفتیم تو که
تهیونگ:مگه من نگفتم نری بیرون(داد)
یوجین:ببخشید ببخشید
تهیونگ:امشب شام نمیخوری میری تو اتاقت اسباب بازی خانم بده من
اسباب بازی هام دادم به بابا ولی بابا زد به زمین و خورد شدن
رفتم تو اتاق دوباره صدای دعوای مامان و بابا سر من میومد
رفتم پیش مامان
یوجین:مامان میشه بیایی
تهیونگ:مگه نگفتم نمیای بیرون از اتاق
یوجین :ببخشید
رفتم تو اتاق که بعد یک دقیقه مامان اومد تو
ات:جانم مامان چی شده
یوجین:...
ات:هرچقدر میگذره داری ناامیدترم میکنی
تهیونگ :بیا بخوابیم (بغلش میکنه)
فردا صبح ساعت11
بچه ها داشتن بازی میکرد
ویو یوجین
یوجین :داداشی بهم عروسکتو میدی
هانول:نه دارم بازی میکنم
یوجین:بده دیگه
هانول:نه
رفتم روی مبل نشستم و به در و دیوار نگاه میکردم که مامان اومد
ات:یوجین چرا اونجا نشستی بیا با داداش بازی کن
یوجین:داداش بهم اسباب بازی نمیده منم اسباب بازی ندارم چیکار کنم
هانول:مامان خودم دارم بازی میکنم
یوجین:خوب منم دوست دارم بازی کنم (گریه)
هانول :مامان (گریه)
داشتیم دعوا میکردیم که یهو در باز شد بابا بود سریع رفتم پیش هانول
یوجین:داداش من نمیخوام بازی کنم لطفا لطفا به بابا چیزی نگو باشه گریه نکن لطفا
هانول:باشه (اشکاش پاک میکنه و چشماش هنوز خیس)
تهیونگ:قهرمان بابا بدو بیا ببینم
هانول:سلام بابایی
تهیونگ:چرا گریه کردی
هانول:من گریه نه من گریه نکردم
تهیونگ:با یوجین دعوا کردی(صداش بلند میکنه )
از حرف بابا ترسیدم و زود رفتم چسبیدن به مامان بابا اومد طرفم و زد تو گوشم و افتادم زمین
ات:تهیونگ(داد)بچن دعوا میکنن چیکار میکنی معلومه (داد)
یوجین:چیزی نیست مامان خوبم
ات:خوبی مامان سرت درد نمیکنه ببینم (گوشه لبش زخمی شده )
مامان دستمو گرفت و بردم تو آشپزخونه
ات:متاسفم برات(آروم کنار تهیونگ)
مامان برام کرم زد که صدای زنگ اومد
یوجین:کیه مامان
ات:میخوای ببینی کیه
یوجین:اوهوم
ات:پس بدو بریم ببینیم
رفتیم در باز کردیم که دیدیم هورااا دایی دایی جیهوپ
جیهوپ:سلام ات سلام فرشته دایی
یوجین:سلام دایی خوبی
جیهوپ :اگه بوسم کنی خیلی خوب میشم
بوسش کردم یوجین:حالا چی
جیهوپ :اگه هانولم بیاد عالی میشم
هانول اومد دایی جون بوس کرد
جیهوپ :الان عالی عالیم کی میخواد بره بیرون
هانول و یوجین:من من (خنده)
جیهوپ :بزن بریم
تهیونگ:یوجین کار داره نمیاد
جیهوپ :چی یوجین چی کار داری
یوجین:اوممم نمیدونم احتمالا بابا کارم داره (خنده)
جیهوپ:تهیونگ هرکاری با یوجین داری بعد خدافظظظ
رفتیم بیرون با اون نگاه عصبی بابا همش میترسیدم ولی دوست داشتم برم رفتیم بیرون و کلی دایی برامون بستنی و اسباب بازی خرید با خوشحالی برگشتم خونه در باز کردیم رفتیم تو که
تهیونگ:مگه من نگفتم نری بیرون(داد)
یوجین:ببخشید ببخشید
تهیونگ:امشب شام نمیخوری میری تو اتاقت اسباب بازی خانم بده من
اسباب بازی هام دادم به بابا ولی بابا زد به زمین و خورد شدن
رفتم تو اتاق دوباره صدای دعوای مامان و بابا سر من میومد
رفتم پیش مامان
یوجین:مامان میشه بیایی
تهیونگ:مگه نگفتم نمیای بیرون از اتاق
یوجین :ببخشید
رفتم تو اتاق که بعد یک دقیقه مامان اومد تو
ات:جانم مامان چی شده
یوجین:...
۵.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.