part ⁷🐻💕فصل دوم
لازم نبود سرش رو بلند کنه تا ببینه کیه... عطر آشنای لونا رو میشناخت... بین کل بچه ها لونا احساساتی تر بود و عین مامان مهربون هواسش به بچه ها بود...
لونا « همه پیاده شدن... تو نمیای؟
کاترین « چرا.. بریم
لونا « حالت خوبه؟ اخه از موقعی که یورای جدید رو دیدی رنگت پرید و تا الان ساکتی
کاترین « اره... فقط شوکه شده بودم... همین
لونا « همین؟ ببین من نگاه یه آدم عاشق رو تشخیص میدم! نگاه تو نگاه یه آدم عاشق بود... تو عاشق دادستان شدی درسته؟
کاترین « نه نه اون فقط برام مهمه همین! چرا هی میگی یورای جدید؟ چرا گیر دادی به حال من؟
لونا « چون اون یورایی که ما دیدیم همه رو میشناخت اما یورای اصلی پنج سال پیش مرده و حتی اگه اسممون هم شنیده باشه نمیدونه ما کی هستیم اما اون ذره ای از دیدن ما شکه نشد! انگار میدونست کی هستیم و برای چی اینجاییم... میخوام کمکت کنم... اگه عاشق کیم شدی باید دست این یورای جدید رو رو کنی! ممکنه به دکتر پول بده و جواب آزمایش رو عوض کنه... از همین الان آماده باش ...
لونا اینا رو گفت و کاترین رو تنها گذاشت... میتونست امیدوار باشه؟ یعنی اون کسی که دید یورای واقعی نبود؟ اره احتمالش هست چون کاترین هرگز یورای واقعی رو ندیده بود اما رنگ نگاه یورای جدید کاملا آشنا بود. ... اونو یه جایی دیده بود اما نمیتونست به یاد بیاره کی و کجا!
کوک « وارد حیاط خونه ای شدیم که ته برامون خریده بود... هنوز حرفهایی که قبل از رفتن گفت روی مغزم ژره میرفت... ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم... همه رفته بودن داخل، جز کاترین که گوشه ای نشسته بود و به حوض توی حیاط زل زده بود... تهیونگ خیلی خوب کاترین رو شناختی... شاید بهتر از من!
نیم ساعت پیش! عمارت کیم
تهیونگ « هی کوک صبر کن
کوک « چی شده ته؟
تهیونگ « یه درخواست یا چطور بگم یه خواهشی ازت دارم
کوک « اوه پسر الان دادستان... پسر مغرور رئیس جمهور از من خواهش کرد؟ این چه درخواستیه که به خاطرش خواهش میکنی؟
تهیونگ « هوی هوی اروم... درسته ارباب زاده ام... اما قبلش یه انسانم... میشه مراقب کاترین باشی... از اونجایی که مثل خودت احمقه میترسم کار احمقانه ای بکنه
کوک « اینو به عنوان تعریف در نظر بگیرم یا صفت بد؟
تهیونگ « کوک با پاشنه بلند رو مخم راه نرو... گوش کن
کوک « خب بفرما
تهیونگ « الان اگه برین توی اون خونه ترجیح میده تنها باشه و توی جمع نیاد! کاملا مشخص بود حالش خوب نیست پس
کوک « میدونی دلیل این حال بدش چیه نه؟
تهیونگ « کوک
کوک « اونقدر احمق نیستی که نفهمی عاشقت شده! نگاه هاش بهت شبیه یه ادم معمولی نیست و نبود! دلیل حال بدش تویی
تهیونگ « از کجا معلوم عاشقمه؟
کوک« خودت رو به نفهمی نزن...تو نگاه های یه عاشق رو از من بهتر میشناسی...
لونا « همه پیاده شدن... تو نمیای؟
کاترین « چرا.. بریم
لونا « حالت خوبه؟ اخه از موقعی که یورای جدید رو دیدی رنگت پرید و تا الان ساکتی
کاترین « اره... فقط شوکه شده بودم... همین
لونا « همین؟ ببین من نگاه یه آدم عاشق رو تشخیص میدم! نگاه تو نگاه یه آدم عاشق بود... تو عاشق دادستان شدی درسته؟
کاترین « نه نه اون فقط برام مهمه همین! چرا هی میگی یورای جدید؟ چرا گیر دادی به حال من؟
لونا « چون اون یورایی که ما دیدیم همه رو میشناخت اما یورای اصلی پنج سال پیش مرده و حتی اگه اسممون هم شنیده باشه نمیدونه ما کی هستیم اما اون ذره ای از دیدن ما شکه نشد! انگار میدونست کی هستیم و برای چی اینجاییم... میخوام کمکت کنم... اگه عاشق کیم شدی باید دست این یورای جدید رو رو کنی! ممکنه به دکتر پول بده و جواب آزمایش رو عوض کنه... از همین الان آماده باش ...
لونا اینا رو گفت و کاترین رو تنها گذاشت... میتونست امیدوار باشه؟ یعنی اون کسی که دید یورای واقعی نبود؟ اره احتمالش هست چون کاترین هرگز یورای واقعی رو ندیده بود اما رنگ نگاه یورای جدید کاملا آشنا بود. ... اونو یه جایی دیده بود اما نمیتونست به یاد بیاره کی و کجا!
کوک « وارد حیاط خونه ای شدیم که ته برامون خریده بود... هنوز حرفهایی که قبل از رفتن گفت روی مغزم ژره میرفت... ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم... همه رفته بودن داخل، جز کاترین که گوشه ای نشسته بود و به حوض توی حیاط زل زده بود... تهیونگ خیلی خوب کاترین رو شناختی... شاید بهتر از من!
نیم ساعت پیش! عمارت کیم
تهیونگ « هی کوک صبر کن
کوک « چی شده ته؟
تهیونگ « یه درخواست یا چطور بگم یه خواهشی ازت دارم
کوک « اوه پسر الان دادستان... پسر مغرور رئیس جمهور از من خواهش کرد؟ این چه درخواستیه که به خاطرش خواهش میکنی؟
تهیونگ « هوی هوی اروم... درسته ارباب زاده ام... اما قبلش یه انسانم... میشه مراقب کاترین باشی... از اونجایی که مثل خودت احمقه میترسم کار احمقانه ای بکنه
کوک « اینو به عنوان تعریف در نظر بگیرم یا صفت بد؟
تهیونگ « کوک با پاشنه بلند رو مخم راه نرو... گوش کن
کوک « خب بفرما
تهیونگ « الان اگه برین توی اون خونه ترجیح میده تنها باشه و توی جمع نیاد! کاملا مشخص بود حالش خوب نیست پس
کوک « میدونی دلیل این حال بدش چیه نه؟
تهیونگ « کوک
کوک « اونقدر احمق نیستی که نفهمی عاشقت شده! نگاه هاش بهت شبیه یه ادم معمولی نیست و نبود! دلیل حال بدش تویی
تهیونگ « از کجا معلوم عاشقمه؟
کوک« خودت رو به نفهمی نزن...تو نگاه های یه عاشق رو از من بهتر میشناسی...
۱۵۱.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.