فیک جونگ کوک پارت ۴۰ (معشوقه) فصل ۲
همینطور داشتم گریه میکردم که بعد چند مین چند تا مرد اومدن و منو با مو روی زمین کشیدن و بردن...اون ارباب بود که داشت میگفت من براش مهم نیستم؟!..ولی چرا؟!...با اون حرفاش واقعا قلبم شکست!....برای حرص دادنش شروع کردم به bوسیدن اون مرتیکه ی عوضی سویون!...زیر چشمی از داخل گوشی به ارباب نگاه کردم چشماش شده بود کاسه ی خون!ازش متنفرم مرتیکه ی دروغ گو یه جوری باهام حرف میزد که کم کم داشت باورم میشد که دوستم داره...یه دفعه سویون بلندم کرد و داشت با خودش میبرد!...وایییی عجب غلطی کردممممم......بردم داخل اتاق و پرتم کرد روی تخت و لباسش رو درآورد!...یه دفعه شلوارم رو درآورد! (ایشون هنوز لباس زیر دارن) دستامو با یه دستش بالای سرم قفل کرد و شروع کرد به مارک گذاشتن روی بdنم..با یه دستش همه جای بdنم رو لmس میکرد که حس خیلی بدی بهم میداد و همش جیغ میزدم...اونم بی اهمیت به من به کارش ادامه میداد یه دفعه دستشو روی شرtم گذاشت که وحشت زده بهش نگاه کردم..
سویون: فعلا انقد کافیه بقیش برای شب...ولی این dیک لعنتی خیلی بی قرار شده تو چطور انقد محشری دختر!
بعد دستامو ول کرد و لباسش رو پوشید
سویون: برای شب خودتو حسابی خوشگل کن میخوام قبل از بfاک دادنت انقد خوشگل باشی که حتی با دیدنتم تhریک بشم!
بعد رفت...و دوباره هق هق کردنای من شروع شد...من چرا انقد بدختم؟!....رفتم حموم و جای کیs مارکای اون عوضی رو شستم...
ویو ارباب:
همچی آماده شده بود و شوگا میخواست به سویون حمله کنه...من و تهیونگ هم داشتیم نیرو هامون رو برای ۳ روز دیگه آماده میکردیم..
ویو ات:
شب شده بود اون عوضی هم اومد و اولش خیلی عصبانی شد که چرا خودمو خول نکردم و لباس خواب نپوشیدم ولی بعد به درکی گفت و کارشو شروع کرد_____________دقیقا لحظه ای که خواست شرtم رو در بیاره یه دفعه صدای شلیک اومد که سریع ازم جدا شد و رفت لباساش رو برداشت..
سویون: fack آخه الان چه موقعی بود! درد dیکم داره منو میکشههه!
بعد رو به من نیشخندی زد و گفت:
سویون: فعلا وقت برای کردنت ندارم سریع بیا برام سaک بزن که کام کنم!
لباساش رو نپوشید و یه گوشه پرت کرد و اومد سمتم و به زور dیکشو توی دهنم کرد و مجبورم کرد براش سaک بزنم......بیشعور کامشو توی دهنم خالی کرد و از دهنم بیرون کشید و بعد یه نaله ی مردونه کرد:
سویون: آهههه لعنتی تو خیلی خوبی!چرا منو دیوونه میکنی که دلم میخواد بی توجه به حمله ی بیرون همین الان بکنمت!
نخیر dیکش دوباره داشت بزرگ میشد انگار این dیک مسخره نمیخواست بخوابه!...دوباره صدای شلیک اومد که سریع لباس پوشید و رفت...لعنتیییی دلم میخواد خفت کنمممممم...
سویون: فعلا انقد کافیه بقیش برای شب...ولی این dیک لعنتی خیلی بی قرار شده تو چطور انقد محشری دختر!
بعد دستامو ول کرد و لباسش رو پوشید
سویون: برای شب خودتو حسابی خوشگل کن میخوام قبل از بfاک دادنت انقد خوشگل باشی که حتی با دیدنتم تhریک بشم!
بعد رفت...و دوباره هق هق کردنای من شروع شد...من چرا انقد بدختم؟!....رفتم حموم و جای کیs مارکای اون عوضی رو شستم...
ویو ارباب:
همچی آماده شده بود و شوگا میخواست به سویون حمله کنه...من و تهیونگ هم داشتیم نیرو هامون رو برای ۳ روز دیگه آماده میکردیم..
ویو ات:
شب شده بود اون عوضی هم اومد و اولش خیلی عصبانی شد که چرا خودمو خول نکردم و لباس خواب نپوشیدم ولی بعد به درکی گفت و کارشو شروع کرد_____________دقیقا لحظه ای که خواست شرtم رو در بیاره یه دفعه صدای شلیک اومد که سریع ازم جدا شد و رفت لباساش رو برداشت..
سویون: fack آخه الان چه موقعی بود! درد dیکم داره منو میکشههه!
بعد رو به من نیشخندی زد و گفت:
سویون: فعلا وقت برای کردنت ندارم سریع بیا برام سaک بزن که کام کنم!
لباساش رو نپوشید و یه گوشه پرت کرد و اومد سمتم و به زور dیکشو توی دهنم کرد و مجبورم کرد براش سaک بزنم......بیشعور کامشو توی دهنم خالی کرد و از دهنم بیرون کشید و بعد یه نaله ی مردونه کرد:
سویون: آهههه لعنتی تو خیلی خوبی!چرا منو دیوونه میکنی که دلم میخواد بی توجه به حمله ی بیرون همین الان بکنمت!
نخیر dیکش دوباره داشت بزرگ میشد انگار این dیک مسخره نمیخواست بخوابه!...دوباره صدای شلیک اومد که سریع لباس پوشید و رفت...لعنتیییی دلم میخواد خفت کنمممممم...
۲۵.۹k
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.