دوپارتی تهیونگP.T,1
دوپارتیتهیونگ
ژانر : اص.مات
شخصیت های اصلی : تهیونگ و ا.ت
( ویو ا.ت )
امروز با ته قرار داشتم همیشه تو پارک . شهر بازی . کافی شاپ قرار میزاشتیم دیروز گفته بود ک بیام خونش منم قبول کردم .
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم دیدم ک ساعت 9 صبحه ، رفتم دستشویی کار های لازمو انجام دادم و اومدم بیرون رفتم واسه خودم صبحونه ای اماده کردم و خوردم وبعد واسه سردردم ی قرص خوردم و دوباره رفتم رو تخت گوشیمو ور داشتم و چت های دیشب خودمو ته رو میخوندم و لبخد ب حرف های مسخرش میزدم همین جوری داشتم چت هارو میخوندم ک واسم پیام اومد از ته رفتم پایین چت و نگاه کردم و دیدم ک گفته میخوای تماس تصویری بگیرم همم بهش جواب دادم و گفتم اره اول تو زنگ بزن ( مکامله ته و ا.ت👇 )
ته : هناسیو بیبی خوبی چخبر
ا.ت :(بیحال حرف میزنه) اح سلام خوبی تهیونگ
ته : چیزی شده بی حالی خوشگلم
ا.ت : نه چیزی نیس فقط یکم سرم درد میکرد قرص خوردم خوب میشم
ته : اگه ناراحتی ببرمت دکتر هااا حالت خوبه
ا.ت : نه نه نمیخواد حالم خوب میشه نگران نباش
ته : باشه پس ...... اعممم امروز میای دیگه نه
ا.ت : اهمم میام چرا خونت این بار بریم طرف ساحل هااا
ته : نه ی روز دیگه اونجا میریم
ا.ت : اوکی..... ته من میرم ی چیزی واسه نهار درست کنم کاری نداری
ته: نه بیبی مراقب خودت باش اگه حالت بد شد زنگ بزن بریم دکتر درضمن عصر ساعت 7 اماده باش ماشین میفرستم دنبالت
ا.ت : اوکی بای بای عشقم
ته: بای خوشگلم
(ویو ته)
امروز باید ب ا.ت اعتراف میکردم ما یک ساله داریم قرار میزاریم دیگه وقتش رسیده ک مال من شه
( ویو ا.ت )
بعد از ناهار رفتم تا ساعت ۵ خوابیدم ساعت ۵:۳۰ دقیقه بلند شدم رفتم کار هامو انجام دادم آرایش کردم لباسمو پوشیدم و رفتم رفتم کفش هامو پوشیدم منتظر ماشین بودم ک وقتی داشتم زیب کفشامو میبستم صدای بوق اومد زود بلند شدمو رفتم بیرون
(پرش زمان ب خونه تهیونگ)
ته : سلام و خوشگل خانم خوب شد ماشین فرستادم
ا.ت : (خنده ریز ) از دست تو ..... رام میدی تو خونت دیگه هممم
ته : ا .. ا ... اره بیا تو خوشگلم
( ویو ا.ت )
وقتی رسیدم خونه ته حس ترسی بهم دست داد هیچ وقت این جوری نشده بودم ولی الان رفتم خونش!! آدم چرا باید از دوس پسرش بترسه اونم تهیونگ، تهیونگ پسر خیلی خوبو اقلیه مهربون خلاصه حرف نداره ولی ترسی تو دلم نشست بیخیال شدم و ب ته ک داشت میرفت آشپز خونه نگا میکردم ک ی دفعه وایساد و گف شام حاظره بیبی رفتیم با هم شام خوردیم و بعد جم کردیم تا ساعت 9 با هم صحبت کردیم و خندیدیم ک ی دفعه ته ی حرفی زد ک سر جام میخ شدم ............
ژانر : اص.مات
شخصیت های اصلی : تهیونگ و ا.ت
( ویو ا.ت )
امروز با ته قرار داشتم همیشه تو پارک . شهر بازی . کافی شاپ قرار میزاشتیم دیروز گفته بود ک بیام خونش منم قبول کردم .
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم دیدم ک ساعت 9 صبحه ، رفتم دستشویی کار های لازمو انجام دادم و اومدم بیرون رفتم واسه خودم صبحونه ای اماده کردم و خوردم وبعد واسه سردردم ی قرص خوردم و دوباره رفتم رو تخت گوشیمو ور داشتم و چت های دیشب خودمو ته رو میخوندم و لبخد ب حرف های مسخرش میزدم همین جوری داشتم چت هارو میخوندم ک واسم پیام اومد از ته رفتم پایین چت و نگاه کردم و دیدم ک گفته میخوای تماس تصویری بگیرم همم بهش جواب دادم و گفتم اره اول تو زنگ بزن ( مکامله ته و ا.ت👇 )
ته : هناسیو بیبی خوبی چخبر
ا.ت :(بیحال حرف میزنه) اح سلام خوبی تهیونگ
ته : چیزی شده بی حالی خوشگلم
ا.ت : نه چیزی نیس فقط یکم سرم درد میکرد قرص خوردم خوب میشم
ته : اگه ناراحتی ببرمت دکتر هااا حالت خوبه
ا.ت : نه نه نمیخواد حالم خوب میشه نگران نباش
ته : باشه پس ...... اعممم امروز میای دیگه نه
ا.ت : اهمم میام چرا خونت این بار بریم طرف ساحل هااا
ته : نه ی روز دیگه اونجا میریم
ا.ت : اوکی..... ته من میرم ی چیزی واسه نهار درست کنم کاری نداری
ته: نه بیبی مراقب خودت باش اگه حالت بد شد زنگ بزن بریم دکتر درضمن عصر ساعت 7 اماده باش ماشین میفرستم دنبالت
ا.ت : اوکی بای بای عشقم
ته: بای خوشگلم
(ویو ته)
امروز باید ب ا.ت اعتراف میکردم ما یک ساله داریم قرار میزاریم دیگه وقتش رسیده ک مال من شه
( ویو ا.ت )
بعد از ناهار رفتم تا ساعت ۵ خوابیدم ساعت ۵:۳۰ دقیقه بلند شدم رفتم کار هامو انجام دادم آرایش کردم لباسمو پوشیدم و رفتم رفتم کفش هامو پوشیدم منتظر ماشین بودم ک وقتی داشتم زیب کفشامو میبستم صدای بوق اومد زود بلند شدمو رفتم بیرون
(پرش زمان ب خونه تهیونگ)
ته : سلام و خوشگل خانم خوب شد ماشین فرستادم
ا.ت : (خنده ریز ) از دست تو ..... رام میدی تو خونت دیگه هممم
ته : ا .. ا ... اره بیا تو خوشگلم
( ویو ا.ت )
وقتی رسیدم خونه ته حس ترسی بهم دست داد هیچ وقت این جوری نشده بودم ولی الان رفتم خونش!! آدم چرا باید از دوس پسرش بترسه اونم تهیونگ، تهیونگ پسر خیلی خوبو اقلیه مهربون خلاصه حرف نداره ولی ترسی تو دلم نشست بیخیال شدم و ب ته ک داشت میرفت آشپز خونه نگا میکردم ک ی دفعه وایساد و گف شام حاظره بیبی رفتیم با هم شام خوردیم و بعد جم کردیم تا ساعت 9 با هم صحبت کردیم و خندیدیم ک ی دفعه ته ی حرفی زد ک سر جام میخ شدم ............
۵.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.