سناریو اسلیترین
وقتی با دوستای صمیمش گرم میگیری*عاقبتت را بدان خواهر*
دراکو:ازش یه تک پارتی میزارم*شب تک پارتیشو میزارم الان میخوام فیلم ببینم*
تام/متیو:قرمز میشه میاد پیشت و میگه«هوم داره بهت خوش میگذره نه؟زیادی داری میخندی میدونستی؟ »میگی«وا T/M چت شده خندیدن جرمه؟ »دم گوشت زمزمه میکنه«با دوستای من خندیدن جرمه! »دستتو میگیره و میبرتت پشت یه سنگ و میگه«چیه از صب داری با اونا میخندی البته پدرشونو درمیارم که دارن میخندونتت ولی... چیشده از صب با من نیستی؟ »میگی«خواستم دوست جدیـ...»اومدی بگی دوست جدید پیدا کنم که چونتو گرفت و بوسیدنت... بعدشم گفت«تا تو باشی بدون من با پسری نخندی! تنبیهت ساعت 12 نیمه شب تو برج نجوم.....میبینمت!»و میره*تنبیه؟ ریدلا همینن دیگه *
تئو: اگه جرعت داری نزدیک پسرا شو! نچ نچ جرعت نداری و نمیشی
انزو/ریگولوس:از اینکه داری میخندی خوشحاله ولی تا میبینه با چهارتا پسر داری میخندی عصبی میشه میخواد خودشو کنترل کنه نمیتونه میاد پیشت و با عصبانیت میگه«به به بدون من با پسر خوشو بش میکنی خانم ا/ت؟ نبابا»برمیگیری سمتش و میگی«چیزی شده؟ »دستتو میگیره میبرتت پشت یه درخت میگه«مگه قرارمون این نبود که دیگه بدون من با پسرا نگردی؟ ها؟»
میگی«آقای برکشایر/بلک اختیار زندگیمو ندارم؟ »میگه«خیر»و بعد میبوستت
راضی بودین؟ خوب بود؟ لایک و کامنت فراموش نشه
دراکو:ازش یه تک پارتی میزارم*شب تک پارتیشو میزارم الان میخوام فیلم ببینم*
تام/متیو:قرمز میشه میاد پیشت و میگه«هوم داره بهت خوش میگذره نه؟زیادی داری میخندی میدونستی؟ »میگی«وا T/M چت شده خندیدن جرمه؟ »دم گوشت زمزمه میکنه«با دوستای من خندیدن جرمه! »دستتو میگیره و میبرتت پشت یه سنگ و میگه«چیه از صب داری با اونا میخندی البته پدرشونو درمیارم که دارن میخندونتت ولی... چیشده از صب با من نیستی؟ »میگی«خواستم دوست جدیـ...»اومدی بگی دوست جدید پیدا کنم که چونتو گرفت و بوسیدنت... بعدشم گفت«تا تو باشی بدون من با پسری نخندی! تنبیهت ساعت 12 نیمه شب تو برج نجوم.....میبینمت!»و میره*تنبیه؟ ریدلا همینن دیگه *
تئو: اگه جرعت داری نزدیک پسرا شو! نچ نچ جرعت نداری و نمیشی
انزو/ریگولوس:از اینکه داری میخندی خوشحاله ولی تا میبینه با چهارتا پسر داری میخندی عصبی میشه میخواد خودشو کنترل کنه نمیتونه میاد پیشت و با عصبانیت میگه«به به بدون من با پسر خوشو بش میکنی خانم ا/ت؟ نبابا»برمیگیری سمتش و میگی«چیزی شده؟ »دستتو میگیره میبرتت پشت یه درخت میگه«مگه قرارمون این نبود که دیگه بدون من با پسرا نگردی؟ ها؟»
میگی«آقای برکشایر/بلک اختیار زندگیمو ندارم؟ »میگه«خیر»و بعد میبوستت
راضی بودین؟ خوب بود؟ لایک و کامنت فراموش نشه
۹.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.