رمان یک خاطره پارت ۳
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یه_خاطره [🖤♥]
#پارت_³ [🖤♥]
«شدو❤️🩹🕷»
-هیچی.
بعد هم رفت.
ای بابا سوتی دادم.
صدا- آهای شدو...
- "جا خوردن" عه تو واقعی هستی؟
- .. ماریا...
بعد بغلش کردم.
- خیلی دلم برات تنگ شده بود ماریا چرا منو تنها گذاشتی؟؟
/••نویسنده: اخ قلبم T-T ••/
ماریا- حالا دوباره پیشت هستم.
دقت که کردم متوجه شدم تنها سایه ای که میبینم سایه منه.
من با خجالت: میشه منو دیگه تنها نزاری؟
ماریا- باشه:)
از بغل ماریا اومدم بیرون.
- تو واقعی نیستی ماریا؟
ماریا فقط در جواب لبخندی زد.
ماریا- تو فقط منو میبینی.
- اینکه من... تورو از دست دادم خیلی ناراحتم کرد...
ماریا- میدونم.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یه_خاطره [🖤♥]
#پارت_³ [🖤♥]
«شدو❤️🩹🕷»
-هیچی.
بعد هم رفت.
ای بابا سوتی دادم.
صدا- آهای شدو...
- "جا خوردن" عه تو واقعی هستی؟
- .. ماریا...
بعد بغلش کردم.
- خیلی دلم برات تنگ شده بود ماریا چرا منو تنها گذاشتی؟؟
/••نویسنده: اخ قلبم T-T ••/
ماریا- حالا دوباره پیشت هستم.
دقت که کردم متوجه شدم تنها سایه ای که میبینم سایه منه.
من با خجالت: میشه منو دیگه تنها نزاری؟
ماریا- باشه:)
از بغل ماریا اومدم بیرون.
- تو واقعی نیستی ماریا؟
ماریا فقط در جواب لبخندی زد.
ماریا- تو فقط منو میبینی.
- اینکه من... تورو از دست دادم خیلی ناراحتم کرد...
ماریا- میدونم.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
۳.۴k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.