وانشات تهیونگ🙂
علیک سلام خواهران گرامی😎
🎩نام وانشات:احساس؟🎩
💥پارت:۸💥
هارا خودشو زد ب گریه
معلم:چیشده هارا چرا گریه میکنی؟
تهیونگ و ریسا و جیمین رفتن تعریف کردن ک چیشده
معلم:واقعا ک هارا
من دوست داشتم وقتی ب مدرسه میام همه خوشحالو خندان کنار هم باشن
حالا هم برو پیش اقای مدیر ببین چی میگن
هارا:ولی خانم....
معلم:خانم نداره....برو پایین
هارا رفت پایین
معلم:خب کتابای علومتونو دربیارید
تهیونگ و ریسا:ایشششش
معلم میخواست درسو شروع کنه ک مدیر همراه با هارا اومد بالا
مدیر در زد
بچه ها:برپا.....برجا
مدیر:ممنونم لطفا بشینید
مدیر:خانم مین سایی ی لحظه تشریف میارید؟
معلم:بله بله الان میام
از کلاس رفتن بیرون
تهیونگ:بیب....ددی لباتو میخواد
ریسا:ن الان نمیشه رفتیم خونه لبام درخدمتته ولی الان نمیشه ددی لطفا بزار رفتیمخونه بعد منو ببوس باشهههه؟*قیافشو کیوت کرد*
تهیونگ:ن بیب
تهیونگ:نامجون و آسلی
لطفا جلومون جوری وایسید کسی نبینه میخوایم همو ببوسیم
نامجون:حله
جلوشون وایسادن و تهیونگو ریسا همو بوسیدین
تهیونگ:خیلی خوشمزه ای کلک
ریسا:*خجالت کشید*
باز همدیگرو بوسیدن
معلم خیلی دیر اومد
حدودا بعد نیم ساعت اومد
معلم:خب بچها
مدیرتون گفت ک:هارا باید اخراج بشه
چون خیلی این کاراش و تکرار کرده
پس دیگه میتونید با خوشحالی کنار هم باشید
کل بچه ها:😍😍😍
معلم تا اومد درسو شروع کنه زنگ خورد
تهیونگو ریسا:یسسسسس
ریسا:ددی من تنهایی میرم یکم قدم بزنم
تهیونگ:بیب چرا تنهایی؟
ریسا:هیچی همینطوری.....یکم قدم بزنم
باشه ولی مواظب خودت باش
ریسا:باشه:)
تنهایی رفتم توی حیاط
توی فکر داداشم بودم ک یهو یکی بغلم کرد و منو ب سمت دستشویی برد
فک کردم تهیونگه
ریسا:آیییی تهیونگ ولم کن
همون پسره بود....آریان
ب یکی از دستشویی ها رفتیم و در رو قفل کرد
داشت لباساشو در میاورد
ریسا:ولم کن ولم کننننننن
فلش بک ب پارسال
ی روز داشتم با آسلی تو حیاط قدم و راجب داداشم صحبت میکردیم
ک یهو آریان اومد و ب آسلی گفت برع
وقتی آسلی رفت آریان منو برد ب ی جای خلوت تو حیاط
آریان:راستش من خواستم بهت اعتراف کنم با من ازدواج میکنی؟جلوش زانو زد و انگشترو در آورد(اینو بدونین ک پارسال تو کلاس هم نبودن امسال هم تو کلاس هم نیستن)
ریسا:آریان من....ما هنوز بچه ایم ما فقط ۱۷ سالمونه.من قبول نمیکنم و نمیخوام قبول کنم
آریان:مگه من چمه؟
ریسا:قیافت تیپت اخلاقت همه چیت مورد علاقم نیس و دوسشو ندارم هیچیت برا جذاب نیس من باید برم
دستمو محکم گرفت و گفت:تو باید قبول کنی
ریسا:اون وقت ب چ حقی؟
آریان:بایدددد قبول کنی
ریسا:باشه حتما
با پام محکم چندبار زدم ب جای حساسش
ولم کرد ولی امسال دوباره سر وکلش پیدا شد
پایان فلش بک
پارت جدیددددد
حمایت کنین بوص
🎩نام وانشات:احساس؟🎩
💥پارت:۸💥
هارا خودشو زد ب گریه
معلم:چیشده هارا چرا گریه میکنی؟
تهیونگ و ریسا و جیمین رفتن تعریف کردن ک چیشده
معلم:واقعا ک هارا
من دوست داشتم وقتی ب مدرسه میام همه خوشحالو خندان کنار هم باشن
حالا هم برو پیش اقای مدیر ببین چی میگن
هارا:ولی خانم....
معلم:خانم نداره....برو پایین
هارا رفت پایین
معلم:خب کتابای علومتونو دربیارید
تهیونگ و ریسا:ایشششش
معلم میخواست درسو شروع کنه ک مدیر همراه با هارا اومد بالا
مدیر در زد
بچه ها:برپا.....برجا
مدیر:ممنونم لطفا بشینید
مدیر:خانم مین سایی ی لحظه تشریف میارید؟
معلم:بله بله الان میام
از کلاس رفتن بیرون
تهیونگ:بیب....ددی لباتو میخواد
ریسا:ن الان نمیشه رفتیم خونه لبام درخدمتته ولی الان نمیشه ددی لطفا بزار رفتیمخونه بعد منو ببوس باشهههه؟*قیافشو کیوت کرد*
تهیونگ:ن بیب
تهیونگ:نامجون و آسلی
لطفا جلومون جوری وایسید کسی نبینه میخوایم همو ببوسیم
نامجون:حله
جلوشون وایسادن و تهیونگو ریسا همو بوسیدین
تهیونگ:خیلی خوشمزه ای کلک
ریسا:*خجالت کشید*
باز همدیگرو بوسیدن
معلم خیلی دیر اومد
حدودا بعد نیم ساعت اومد
معلم:خب بچها
مدیرتون گفت ک:هارا باید اخراج بشه
چون خیلی این کاراش و تکرار کرده
پس دیگه میتونید با خوشحالی کنار هم باشید
کل بچه ها:😍😍😍
معلم تا اومد درسو شروع کنه زنگ خورد
تهیونگو ریسا:یسسسسس
ریسا:ددی من تنهایی میرم یکم قدم بزنم
تهیونگ:بیب چرا تنهایی؟
ریسا:هیچی همینطوری.....یکم قدم بزنم
باشه ولی مواظب خودت باش
ریسا:باشه:)
تنهایی رفتم توی حیاط
توی فکر داداشم بودم ک یهو یکی بغلم کرد و منو ب سمت دستشویی برد
فک کردم تهیونگه
ریسا:آیییی تهیونگ ولم کن
همون پسره بود....آریان
ب یکی از دستشویی ها رفتیم و در رو قفل کرد
داشت لباساشو در میاورد
ریسا:ولم کن ولم کننننننن
فلش بک ب پارسال
ی روز داشتم با آسلی تو حیاط قدم و راجب داداشم صحبت میکردیم
ک یهو آریان اومد و ب آسلی گفت برع
وقتی آسلی رفت آریان منو برد ب ی جای خلوت تو حیاط
آریان:راستش من خواستم بهت اعتراف کنم با من ازدواج میکنی؟جلوش زانو زد و انگشترو در آورد(اینو بدونین ک پارسال تو کلاس هم نبودن امسال هم تو کلاس هم نیستن)
ریسا:آریان من....ما هنوز بچه ایم ما فقط ۱۷ سالمونه.من قبول نمیکنم و نمیخوام قبول کنم
آریان:مگه من چمه؟
ریسا:قیافت تیپت اخلاقت همه چیت مورد علاقم نیس و دوسشو ندارم هیچیت برا جذاب نیس من باید برم
دستمو محکم گرفت و گفت:تو باید قبول کنی
ریسا:اون وقت ب چ حقی؟
آریان:بایدددد قبول کنی
ریسا:باشه حتما
با پام محکم چندبار زدم ب جای حساسش
ولم کرد ولی امسال دوباره سر وکلش پیدا شد
پایان فلش بک
پارت جدیددددد
حمایت کنین بوص
۱۲.۴k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.