فیک مرد من
فیک مرد من
پارت۷
ا.ت:معلم اومد درس داد و رفت منو یونا هم خوراکیامونو برداشتیم رفتیم حیاط داشتیم خوراکیامونو میخوردیم که یهو یونا گفت
یونا:من برم توکلاس کار دارم الان میام
ا.ت:باشه
ا.ت:همین که یونا رفت لیا و دوستاش اومدن پیشم
لیا:تو باید از کوک جداشی
ا.ت:چرا
لیا:چون من میگم ببین کوک تو رو دوست نداره بخاطر این باهات که من حسودی کنم
کوک:من ا.ت رو دوست دارم اگه تو نمیتونی باور کنی مشکل خودته
کوک:بریم عشقم
ا.ت:شوکه شدم ولی یهو یادم اومد باید نقش دوست دختر کوک رو بازی کنم دستم رو دادم بهش و گفتم
ا.ت:بریم
ا.ت:رفتیم تو کلاس
یونا:عه چرا اومدی من الان داشتم میومدم پیشت
ا.ت:نه همین که تو رفتی لیا و دوستاش اومدن پیشم
یونا:دعوا کردین
ا.ت:نه فقط یکم چرت و پرت گفت
یونا:آها
بورام(دوست لیا):خب الان باید چیکار کنیم
لیا:چیرو چیکارکنیم
بورام:منظورم اینه که چطوری کوک و ا.ت رو از هم جدا کنیم کوک عاشق ا.ت شده
لیا:نمیدونم بعدشم کوک هیچ حسی به ا.ت نداره فقط بخاطر اینکه من حسودیم شه با ا.ت دوست شده
یوری(دوست لیا):حالا بیخیال بیاین بریم کلاس الان معلم میاد
ا.ت:معلم اومد
معلم :خب بچه هاباید جاهارو عوض کنم
ا.ت و لیا
یونا و تهیونگ
بورام و جونگ کوک
یوری و جمین و....
پرش زمانی به بعد از مدرسه
ا.ت:داشتیم از مدرسه برمیگشتیم که یهو یونا گفت
یونا:ا.ت بریم بار
ا.ت:باشه فقط ساعت چند بریم
یونا:ساعت ۹ خوبه
ا.ت:آره خوبه ساعت ۹ آماده باش میام دنبالت
یونا:باشه
ا.ت:خلاصه یونا رو پیاده کردم خونشون و خودمم اومدم خونمون خوابم میومد بخاطر همین یکم خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت۷و نیم بود یه ساعت و نیم وقت داشتم
بچهها ببخشید چند وقت نبودم گوشیم خراب شده بود حتی نتونستم تولد جونگ کوک رو استوری کنم🥲
لایک یادت نره❤️🩹
پارت۷
ا.ت:معلم اومد درس داد و رفت منو یونا هم خوراکیامونو برداشتیم رفتیم حیاط داشتیم خوراکیامونو میخوردیم که یهو یونا گفت
یونا:من برم توکلاس کار دارم الان میام
ا.ت:باشه
ا.ت:همین که یونا رفت لیا و دوستاش اومدن پیشم
لیا:تو باید از کوک جداشی
ا.ت:چرا
لیا:چون من میگم ببین کوک تو رو دوست نداره بخاطر این باهات که من حسودی کنم
کوک:من ا.ت رو دوست دارم اگه تو نمیتونی باور کنی مشکل خودته
کوک:بریم عشقم
ا.ت:شوکه شدم ولی یهو یادم اومد باید نقش دوست دختر کوک رو بازی کنم دستم رو دادم بهش و گفتم
ا.ت:بریم
ا.ت:رفتیم تو کلاس
یونا:عه چرا اومدی من الان داشتم میومدم پیشت
ا.ت:نه همین که تو رفتی لیا و دوستاش اومدن پیشم
یونا:دعوا کردین
ا.ت:نه فقط یکم چرت و پرت گفت
یونا:آها
بورام(دوست لیا):خب الان باید چیکار کنیم
لیا:چیرو چیکارکنیم
بورام:منظورم اینه که چطوری کوک و ا.ت رو از هم جدا کنیم کوک عاشق ا.ت شده
لیا:نمیدونم بعدشم کوک هیچ حسی به ا.ت نداره فقط بخاطر اینکه من حسودیم شه با ا.ت دوست شده
یوری(دوست لیا):حالا بیخیال بیاین بریم کلاس الان معلم میاد
ا.ت:معلم اومد
معلم :خب بچه هاباید جاهارو عوض کنم
ا.ت و لیا
یونا و تهیونگ
بورام و جونگ کوک
یوری و جمین و....
پرش زمانی به بعد از مدرسه
ا.ت:داشتیم از مدرسه برمیگشتیم که یهو یونا گفت
یونا:ا.ت بریم بار
ا.ت:باشه فقط ساعت چند بریم
یونا:ساعت ۹ خوبه
ا.ت:آره خوبه ساعت ۹ آماده باش میام دنبالت
یونا:باشه
ا.ت:خلاصه یونا رو پیاده کردم خونشون و خودمم اومدم خونمون خوابم میومد بخاطر همین یکم خوابیدم وقتی بیدار شدم ساعت۷و نیم بود یه ساعت و نیم وقت داشتم
بچهها ببخشید چند وقت نبودم گوشیم خراب شده بود حتی نتونستم تولد جونگ کوک رو استوری کنم🥲
لایک یادت نره❤️🩹
۴.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.