پارت¹🙂
به سمت خروجی رفتم سوار ماشینم شدم چشمامو بستم استارت ماشینو زدم سمت یه کلاب شیک راه افتادم
پنجره ی ماشین پایین بود و باد خنکی توسط لباس بازم به بدنم میرسید
وقتی به خاطر یه بحث به شدت مسخره مجبور شدیم یه مدت از هم دور بیوفتیم این عادت شکل گرفت
اون همیشه دیر میکرد و هیچوقت برام وقت نداشت منم تصمیم گرفتم....برای همیشه بهش پایان بدم ولی نقشم به خوبی پیش نرفت بهم گفت که تو همیشه ازم متنفر بودی و هستی و خواهی بود پس چرا این رابطه رو شروع کردی
درسته که دوست پسرمه ولی یجورایی همسرم هم محسوب میشد
سعی کردم با بادی که ایندفعه از پنجره ی ماشین شروع به وزیدن کرد کل این فکرارو به باد بدم
فقط من بودم و سکوت جاده و البته اگه ماشینی که پشتمون بود و نادیده میگرفتیم
آیا این همون ماشینی بود که همیشه جلویه در شرکت منتظرم بود و برام دست تکون میداد؟ یا فقط شبیهش بود؟
سرمو تکون دادم و بقیه ی مسیر رو طی کردم
وقتی رسیدم ماشینم رو جای بخصوص خودش پارک کردم و رفتم سمت بار
وقتی درش رو باز کردم هوای خنک و سردی به صورتم برخورد که همراهش بوی سیگارو طعم تلخ پیپ رو داشت که ازش متنفر بودم بوهای مختلف آدما که سرم و به درد میاورد
+من یه ویسکی میخوام ارزونترینش پول زیادی ندارم
لبخند بیجونی زدم که باعث شد اون لبخند گشادی بزنه البته که از وقتی که وارد شدم لبخندش رو حس کردم
/همون جای همیشی میشینید؟
+بله
سعی می کردم نزارم زیاد خودمونی بشه تا سعی نکنه بهم نزدیک بشه
نشستم و منتظر شدم
زمان گذشت و گذشت و گذشت ولی خبری ازش نبود یکم بعد صدای لرزش لیوان ها رو داخل سینی حس میکردم که صدای اعتراض مانندی داشت ولی این اون سفارشی نبود که من میخواستم
+چرا اینو اوردی؟همین الان گفتم پول زیادی ندارم
=منو ببخشید ولی اون مشتری براتون حسابش کرد یه ماکالان حدود ۳۰۰ دالکه (ماکالان یه الکل ژاپنیه فک کنم)
+کدومشون؟
با چشم به پشتم اشاره کرد سه نکردم که یهو برگردم و بهش نگاه کنم
+باشه از طرف من ازش تشکر کن
بعد از اینکه رفت سعی کردم به طور نامحسوسی این رو بفهمم کیفم رو به صورت خیلی طبیعی انداختم و برگشتم تا برش دارم
کسی رو بایه کت شلوار مشکی و کفشای چرم مشکی داره دیدم که از همین جاعن میتونستم حدس بزنم کیه!
لعنتی ایی زیر لب گفتم پشت به پشت هم بودیم و من صدای تق تق کفشاش رو که به زمین میکوبید رو میشنیدم
استرس خاصی گرفتتم و ریتمش حالت این بود که:منتظرت بودم! الان وقتش رسیده؟
نمیدونستم چیکار کنم بزارم برم یا بمونم باهاش رو در رو بشم
مثل همه ی شبا صاحب بار اومد پیشم
یه پسر جوون بود البته که پدرش بار رو تحت نظر داشت تاجایی که یادمه اسمش جونگ سوکه یه پسر ساکت و تو دل برو و با ادب و مهربونه
این داستان ادامه دارد...؟!
پنجره ی ماشین پایین بود و باد خنکی توسط لباس بازم به بدنم میرسید
وقتی به خاطر یه بحث به شدت مسخره مجبور شدیم یه مدت از هم دور بیوفتیم این عادت شکل گرفت
اون همیشه دیر میکرد و هیچوقت برام وقت نداشت منم تصمیم گرفتم....برای همیشه بهش پایان بدم ولی نقشم به خوبی پیش نرفت بهم گفت که تو همیشه ازم متنفر بودی و هستی و خواهی بود پس چرا این رابطه رو شروع کردی
درسته که دوست پسرمه ولی یجورایی همسرم هم محسوب میشد
سعی کردم با بادی که ایندفعه از پنجره ی ماشین شروع به وزیدن کرد کل این فکرارو به باد بدم
فقط من بودم و سکوت جاده و البته اگه ماشینی که پشتمون بود و نادیده میگرفتیم
آیا این همون ماشینی بود که همیشه جلویه در شرکت منتظرم بود و برام دست تکون میداد؟ یا فقط شبیهش بود؟
سرمو تکون دادم و بقیه ی مسیر رو طی کردم
وقتی رسیدم ماشینم رو جای بخصوص خودش پارک کردم و رفتم سمت بار
وقتی درش رو باز کردم هوای خنک و سردی به صورتم برخورد که همراهش بوی سیگارو طعم تلخ پیپ رو داشت که ازش متنفر بودم بوهای مختلف آدما که سرم و به درد میاورد
+من یه ویسکی میخوام ارزونترینش پول زیادی ندارم
لبخند بیجونی زدم که باعث شد اون لبخند گشادی بزنه البته که از وقتی که وارد شدم لبخندش رو حس کردم
/همون جای همیشی میشینید؟
+بله
سعی می کردم نزارم زیاد خودمونی بشه تا سعی نکنه بهم نزدیک بشه
نشستم و منتظر شدم
زمان گذشت و گذشت و گذشت ولی خبری ازش نبود یکم بعد صدای لرزش لیوان ها رو داخل سینی حس میکردم که صدای اعتراض مانندی داشت ولی این اون سفارشی نبود که من میخواستم
+چرا اینو اوردی؟همین الان گفتم پول زیادی ندارم
=منو ببخشید ولی اون مشتری براتون حسابش کرد یه ماکالان حدود ۳۰۰ دالکه (ماکالان یه الکل ژاپنیه فک کنم)
+کدومشون؟
با چشم به پشتم اشاره کرد سه نکردم که یهو برگردم و بهش نگاه کنم
+باشه از طرف من ازش تشکر کن
بعد از اینکه رفت سعی کردم به طور نامحسوسی این رو بفهمم کیفم رو به صورت خیلی طبیعی انداختم و برگشتم تا برش دارم
کسی رو بایه کت شلوار مشکی و کفشای چرم مشکی داره دیدم که از همین جاعن میتونستم حدس بزنم کیه!
لعنتی ایی زیر لب گفتم پشت به پشت هم بودیم و من صدای تق تق کفشاش رو که به زمین میکوبید رو میشنیدم
استرس خاصی گرفتتم و ریتمش حالت این بود که:منتظرت بودم! الان وقتش رسیده؟
نمیدونستم چیکار کنم بزارم برم یا بمونم باهاش رو در رو بشم
مثل همه ی شبا صاحب بار اومد پیشم
یه پسر جوون بود البته که پدرش بار رو تحت نظر داشت تاجایی که یادمه اسمش جونگ سوکه یه پسر ساکت و تو دل برو و با ادب و مهربونه
این داستان ادامه دارد...؟!
۵۵.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.