چیزی نمانده

چیزی نمانده ‌‌...
به آوازهای بی قرار باد و رقص دلبرانه ی برگ
به دل کندن چنار ها
از برگ های پهن پنج پری...
به هزار رنگ شدن روزگار و تجلی دوباره ی بهار
به عطر و بوی به های لب طاقچه و دانه های قرمز انار
به قدم زدن های عاشقانه و خش خش برگ
به خلق شاعرانه های قشنگ ...
چیزی نمانده است
تا ظهور عشق
تا حضور
حضرت پاییز...

#آذین_قانع
#عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

جز لعل لبت از احدی جان نگرفتمرفتی و به خود، بعدِ تو آسان نگر...

باید امروز از شاخه های آفتاب،برای چشم هایت نور  بچینم...دلتن...

چشم‌های آبی تودر این همه تاریکیآواز باد بود،در ایوان برگ‌ها....

کاش جای شرم گاهی دل به دریا می‌زدیماینکه تنهاییم تاوان خجالت...

اگر پاییز نبود میانه هیچ لیلی ،مجنونی اتفاق شاعرانه ای نمی ا...

همیشه که پاییز فصل عاشق شدن،قدم زدن،و شعر خواندن نیست.گاهی ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط