گس لایتر/پارت ۲۳۷
اسلایدها: جی وو، بایول
چند روز بعد...
جی وو: ببین بایول... تو میتونی انتقامتو از جونگکوک بگیری... این فرصتو از دست نده!....
دستشو از توی دستاش بیرون کشید و کلافه جواب داد...
بایول: نمیدونم چرا همتون همینو بهم میگین... بارها گفتم که نمیخوام جیمین رو وارد ماجرا کنم و براش دردسر درست کنم
جی وو: اصن بحث جیمین نیست!... تو قراره معروف بشی... دیده بشی... کنار آدمای مهم قرار بگیری اونوقت خواهی دید چی میشه!
بایول: از کجا معلوم ؟ آدمی به خونسردی جونگکوک که از اولش بهم علاقه نداشته چرا باید با معروف شدن من اذیت بشه؟
جی وو: ببین... لزومی نداره که حتما عاشقت باشه تا بتونی اذیتش کنی...
اون رییس شرکت ایم هستش... یه شرکتی که از قبل هم قوی تر و معتبرتر شده...
همه میدونن که ایم بایول همسرش بوده... و ازش بچه داره... با ماجرای طلاق و جداییتون روزنامه ها کلی روی این موضوع مانور دادن و شایعاتی هم ساختن که برای اعتبار شرکت خطرناک بود... حالا که بحث شکایت از جئون و پس گرفتن شرکت از اون پیش اومده... اگر تو هم با کس دیگه دیده بشی برای اعتبارش خیلی بده!... توی مسائل کاری دچار مشکل میشه و ممکنه قرارداداش دونه دونه فسخ بشن!... اون از هم میپاشه! میتونی اون زمان توی مشتت بگیریش!... جسور باش دختر!...
یون ها هم توصیه کرده بود که بایول پیشنهاد کاری جیمین رو قبول کنه ولی توضیحاتش تا این حد قانعش نکرده بود... با حرفای جی وو به فکر فرو رفت... کاملا منطقی به نظر میومد!... حداقل میتونست شانسشو امتحان کنه و واکنش جونگکوک رو ببینه... مسلما چیزی رو از دست نمیداد... اگر اون حسادت میکرد یا نگران اعتبارش میشد اونوقت میتونست خوب پیش بره... امتحانش ضرری نداشت!....
بایول: باشه... قبول میکنم... ولی!
جی وو: ولی چی؟
بایول: میخوام... جلسات تراپی رو پیش تو شروع کنم... باید حالم خوب بشه تا بتونم بچمو پس بگیرم
جی وو: با کمال میل... ایم بایول!
********
شیشه رو بالاتر آورد تا باقی مونده ی شیر رو هم به بچه بده... خیلی علاقه داشت که خودش به پسرش رسیدگی کنه...
به صورت معصومش چشم دوخت که در آرامش آخرین قطرات شیر رو مک میزد...
تنها غمش خالی شدن شیشه بود...
از طرفی جونگکوک خوشحال بود که جونگ هون هنوز اونقدر کوچیکه که این وضعیت آشفته رو چندان احساس نمیکنه...
امیدوار بود که در آینده وضع به این صورت نباشه!...
به این فکر میکرد که اگر کمی با بایول مسالمت آمیز برخورد کنه شاید اونم کمی کوتاه بیاد و بشه به مرور زمان رابطشون از این حالت تنفر و بیزاری بیرون بیاد...
بدون اینکه نگاهشو از صورت بچه بگیره خطاب به نایون گفت: میخوام جونگ هون رو چند روز بفرستم پیش بایول...
و اون متعجب دست از نوشتن پروندش برداشت و به جونگکوک نگاه کرد...
نایون: عجب!... فک نمیکردم اینو ازت بشنوم
جونگکوک: دلم براش تنگ میشه... ولی بایول هم همین حسو داره
نایون: پس معطلش نکن... ببرش
جونگکوک: باشه...
***********
چند روز بعد...
جی وو: ببین بایول... تو میتونی انتقامتو از جونگکوک بگیری... این فرصتو از دست نده!....
دستشو از توی دستاش بیرون کشید و کلافه جواب داد...
بایول: نمیدونم چرا همتون همینو بهم میگین... بارها گفتم که نمیخوام جیمین رو وارد ماجرا کنم و براش دردسر درست کنم
جی وو: اصن بحث جیمین نیست!... تو قراره معروف بشی... دیده بشی... کنار آدمای مهم قرار بگیری اونوقت خواهی دید چی میشه!
بایول: از کجا معلوم ؟ آدمی به خونسردی جونگکوک که از اولش بهم علاقه نداشته چرا باید با معروف شدن من اذیت بشه؟
جی وو: ببین... لزومی نداره که حتما عاشقت باشه تا بتونی اذیتش کنی...
اون رییس شرکت ایم هستش... یه شرکتی که از قبل هم قوی تر و معتبرتر شده...
همه میدونن که ایم بایول همسرش بوده... و ازش بچه داره... با ماجرای طلاق و جداییتون روزنامه ها کلی روی این موضوع مانور دادن و شایعاتی هم ساختن که برای اعتبار شرکت خطرناک بود... حالا که بحث شکایت از جئون و پس گرفتن شرکت از اون پیش اومده... اگر تو هم با کس دیگه دیده بشی برای اعتبارش خیلی بده!... توی مسائل کاری دچار مشکل میشه و ممکنه قرارداداش دونه دونه فسخ بشن!... اون از هم میپاشه! میتونی اون زمان توی مشتت بگیریش!... جسور باش دختر!...
یون ها هم توصیه کرده بود که بایول پیشنهاد کاری جیمین رو قبول کنه ولی توضیحاتش تا این حد قانعش نکرده بود... با حرفای جی وو به فکر فرو رفت... کاملا منطقی به نظر میومد!... حداقل میتونست شانسشو امتحان کنه و واکنش جونگکوک رو ببینه... مسلما چیزی رو از دست نمیداد... اگر اون حسادت میکرد یا نگران اعتبارش میشد اونوقت میتونست خوب پیش بره... امتحانش ضرری نداشت!....
بایول: باشه... قبول میکنم... ولی!
جی وو: ولی چی؟
بایول: میخوام... جلسات تراپی رو پیش تو شروع کنم... باید حالم خوب بشه تا بتونم بچمو پس بگیرم
جی وو: با کمال میل... ایم بایول!
********
شیشه رو بالاتر آورد تا باقی مونده ی شیر رو هم به بچه بده... خیلی علاقه داشت که خودش به پسرش رسیدگی کنه...
به صورت معصومش چشم دوخت که در آرامش آخرین قطرات شیر رو مک میزد...
تنها غمش خالی شدن شیشه بود...
از طرفی جونگکوک خوشحال بود که جونگ هون هنوز اونقدر کوچیکه که این وضعیت آشفته رو چندان احساس نمیکنه...
امیدوار بود که در آینده وضع به این صورت نباشه!...
به این فکر میکرد که اگر کمی با بایول مسالمت آمیز برخورد کنه شاید اونم کمی کوتاه بیاد و بشه به مرور زمان رابطشون از این حالت تنفر و بیزاری بیرون بیاد...
بدون اینکه نگاهشو از صورت بچه بگیره خطاب به نایون گفت: میخوام جونگ هون رو چند روز بفرستم پیش بایول...
و اون متعجب دست از نوشتن پروندش برداشت و به جونگکوک نگاه کرد...
نایون: عجب!... فک نمیکردم اینو ازت بشنوم
جونگکوک: دلم براش تنگ میشه... ولی بایول هم همین حسو داره
نایون: پس معطلش نکن... ببرش
جونگکوک: باشه...
***********
۲۳.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.