تکپارتی

#تکپارتی

|Baby|

نصف شب بود با صدای پسرمون جونگسو بیدار شدم رفتم سمت تختش و بغلش کردم فهمیدم گشنشه رفتم رو تخت خودمون نشستم و شروع کردم شیر دادن بهش ساعت سه و نیم شب بود جونگسو جوری با صدا شیر میخورد انگار یه روزه غذا نخورده داشتم همینطوری نگاهش میکردم که دستی روی موهام کشیده شد برگشتم سمت جونگکوک دیدم داره با عشق به ما نگاه می‌کنه

جونگکوک:اگه میدونستم قراره با همچین صحنه هایی روبه‌رو بشم زودتر دست به کار میشدم
_____
ا.ت:نبابا ، خوشت اومده
_____
جونگکوک:معلومه خوشم اومده وقتی میبینم با زنی ازدواج کردم که عاشقشم و ازش بچه دارم ،«روی موهام و بوسید »
_____
ا.ت:ولی من خیلی خوشبختم که همچین شوهری دارم
_____
جونگکوک خندید و گفت :شما آقا کوچولو زودتر بزرگ شو برو تو اتاق خودت میدونی من چند وقته نتونستم با زنم کاری انجام بدم
_____
ا.ت:به بچه چیکار داری بزار پسرم راحت باشه
_____
جونگکوک:العان راحتی دیگه بهونه داری می‌خوام بمونم جونگسو بزرگ بشه بهونه ات چیه
_____
ا.ت:اون موقع هم بهونه جور میکنم
_____
جونگکوک: خواهیم دید جئون ا.ت ، بزار العان جونگسو بخوابه من می‌دونم و تو





امیدوارم دوسش داشته باشید 💜







#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #سناریودرخواستی