ₚ.ₜ𝟏𝟗
اون روز هم گذشت و بابا و جیهوپ کل روز رو توی شرکت گذروندن تا برای قرار داد جدیدشون شرکت همچیش درست باشه و توی طول این چند ساعت تنها پیامی از جیهوپ گرفتم این بود که تا شب نمیان و من الان درحال دق کردنم چون دلم براش تنگ شده
چون جیهوپ و بابا نبود خیلی خونه خیلی ساکت بود و من از شیش عصر چپیدم تو تخت تا بخوابم و نبودش رو حس نکنم اما سر در گوشی درآوردم و تا درصد آخر کشیدمش و بعد خودم خاموشش کردم که جلوش کم نیارم اما خدا میدونه که چقدر ضدحال بود
مثل بچه های پنچ سال عروسک خرسیم که بالای تختم بود و بغل کردم و کشون کشون از اتاق امدم بیرون و رفتم اتاق مامان و بابا اما با دیدن مامان که اتاق و پر از برگه هایی مربوط به کارشون بود از امدن پشیمون شدم و هرچی که بلد بودم و نثار اون شرکت خراب شده کردم
در اتاق و بستم چندتا برگه اینور اونور پرت کردم و روی تخت خوابیدمو و برای خرسمم که بیشتر از اینا کنارم بود جا باز کردم
مامام همینطور که چندتا برگه رو امضاء میکرد گفت
مامان:پرنسسم چطور شده؟
پوفی کردم که متوجه بی حوصلگیم شد و برگه هارو کنار گذاشت و بهم نگاه کرد دستی به موهام کشید و گفت
مامان:چرا بیحوصله ای؟
از حس دست مامان روی سرم چشمامو بستم تا بیشتر از نوازش هاش لذت ببرم و گفتم
یونا:دانشگاه تعطیله دخترا هرکدوم جایین خلمشنگ اعظمم که نیست حداقل یکم حرص بخورم باباهم که سر و تهش تو شرکته توهم که اتاق و استخر برگه کردی واقعا دیگه نمیکشم حالا ملکه اجاز بی حوصله بودن میدن؟
مامان خنده بلندی کرد و خیلی آروم یکی روی دستم زد و گفت
مامان:واقعا بی مزه ای*مکث کردن*میخوای پیشت باشم تا خواب بری؟
اوهومی گفتم که با تکون تخت متوجه دراز کشیدن مامان شدن
دستاشو باز کرد و بهم گفت که برم بغلش خودمو جلو کشیدم و توی بهترین آغوش دنیا غرق کردم
نوازش هاش ادامه داشت و باعث میشدن از کاری که کردم خجالت بکشم اما این تقصیر من نبود که عاشق شدم پس اشکی که تو چشمام بود و پس زدم و گفتم
یونا:مامان اگه بدترین کار دنیارو بکنم تو باز کنارم میمونی؟ ازم دفاع میکنی؟
مامان چند دقیقه ای ساکت بود و بعد با حرفی که نگار تنها آدم روی زمين بودم که میتونه هرکار میخواد انجام بده واقعا
نمیدونم که وقتی بفهمه چکار میکنه اما همین حرفش برای امید نابود شده ای من کافی بود
مامان:تو حتی اگر بدتری کار بکنی و ظالم ترین آدم توی این دنیا هم باشی بازم من ازت دفاع میکنم و کنارتم نه تنها من بابات هم همین کارو میکنه ما همیشه کنارتیم و پشتتیم هر اتفاقی هم که بیوفته
لبخندی با چشمای بسته زدم و دست مامان و رو بوسیدم
یونا:خوبه که هستین
مامان و موهامو بوسید و خواست حرفی بزنه که در باز شده جیهوپ نمایان شد
جیهوپ:اه پس اینجایین شما
وارد اتاق شد و خودش رو روی تخت انداخت که مامان گفت
مامان :بابات کو؟
جیهوپ :داره میاد
جیهوپ از پشت بهم چسبید و محکم بغلم کرد و دستش رو روی دست مامان برای اینکه تابلو نشیم گذاشت دلم میخواست بپرم بغلش و ببوسمش اما خوب قطعا الان که نمیتونستم شیرجه بزنم روش پس منم بیشتر خودم و بهش فشار داد که اونم متوجه شد و گفت
جیهوپ:شما چرا هنوز بیدارین؟
مامان:خانم خوابشون نبرده
درحالی که چشمام بسته بود و ریلکس گفتم
یونا:از وضع اتاقت معلومه
جیهوپ :خوب حالا پاشین بخوابیم بابا هم امد
داشتم از دل تنگی میمردم اما نمیدونم چه کرمیه که دوست داشتم به تاوان این همه ساعت حرصش بدم
یونا:من میخوام پیش مامان و بابا بخوابم
طولی نکشید که دستش رو شکمم محکم و شد قطعا اگه مامان نبود ناله خفه شدم پنچره هارو به لرزه میاورد اما فقط میتونستم نفس عمیق بکشم
جیهوپ:یااااااا من اتاقمون و مشترک کردم پیش هم باشیم
یونا:من... همیشه پیش توهم یه شبم پیش مامانم باشم
آروم به دستش چنگ میزدم اما فایده نداشت با معلق شدن وسط زمین و هوا جیغی که کشیدم و مامان با خالی شدن بغلش متعجب چشماشو باز کرد و هردو به جیهوپی که منو میبرد نگاه کردیم
جیهوپ:شرمنده فردا تعطیل و من میخوام امشب با خواهرم تنها فیلم ببینم
به در که رسید بابا کارشو راحت کرد و در و باز کرد و جیهوپم از خدا خواسته بیرون رفت
بابا:بچه ها
یونا:سلام بابا
جیهوپ:خداحافظ بابا
من جیغ جیغ میکردم و جیهوپ میرفت و بابا میخندید
به اتاق رسیدیم و وارد شدیم درو بست و منو روی تختش گذاشت و بدون محلت حرف یا حرکتی روم خیمه زد و جوری لبامو به بازی که گرفت که ازم جدا میشد بزاق روی لبامو میشد دید
جيهوپ......
چون جیهوپ و بابا نبود خیلی خونه خیلی ساکت بود و من از شیش عصر چپیدم تو تخت تا بخوابم و نبودش رو حس نکنم اما سر در گوشی درآوردم و تا درصد آخر کشیدمش و بعد خودم خاموشش کردم که جلوش کم نیارم اما خدا میدونه که چقدر ضدحال بود
مثل بچه های پنچ سال عروسک خرسیم که بالای تختم بود و بغل کردم و کشون کشون از اتاق امدم بیرون و رفتم اتاق مامان و بابا اما با دیدن مامان که اتاق و پر از برگه هایی مربوط به کارشون بود از امدن پشیمون شدم و هرچی که بلد بودم و نثار اون شرکت خراب شده کردم
در اتاق و بستم چندتا برگه اینور اونور پرت کردم و روی تخت خوابیدمو و برای خرسمم که بیشتر از اینا کنارم بود جا باز کردم
مامام همینطور که چندتا برگه رو امضاء میکرد گفت
مامان:پرنسسم چطور شده؟
پوفی کردم که متوجه بی حوصلگیم شد و برگه هارو کنار گذاشت و بهم نگاه کرد دستی به موهام کشید و گفت
مامان:چرا بیحوصله ای؟
از حس دست مامان روی سرم چشمامو بستم تا بیشتر از نوازش هاش لذت ببرم و گفتم
یونا:دانشگاه تعطیله دخترا هرکدوم جایین خلمشنگ اعظمم که نیست حداقل یکم حرص بخورم باباهم که سر و تهش تو شرکته توهم که اتاق و استخر برگه کردی واقعا دیگه نمیکشم حالا ملکه اجاز بی حوصله بودن میدن؟
مامان خنده بلندی کرد و خیلی آروم یکی روی دستم زد و گفت
مامان:واقعا بی مزه ای*مکث کردن*میخوای پیشت باشم تا خواب بری؟
اوهومی گفتم که با تکون تخت متوجه دراز کشیدن مامان شدن
دستاشو باز کرد و بهم گفت که برم بغلش خودمو جلو کشیدم و توی بهترین آغوش دنیا غرق کردم
نوازش هاش ادامه داشت و باعث میشدن از کاری که کردم خجالت بکشم اما این تقصیر من نبود که عاشق شدم پس اشکی که تو چشمام بود و پس زدم و گفتم
یونا:مامان اگه بدترین کار دنیارو بکنم تو باز کنارم میمونی؟ ازم دفاع میکنی؟
مامان چند دقیقه ای ساکت بود و بعد با حرفی که نگار تنها آدم روی زمين بودم که میتونه هرکار میخواد انجام بده واقعا
نمیدونم که وقتی بفهمه چکار میکنه اما همین حرفش برای امید نابود شده ای من کافی بود
مامان:تو حتی اگر بدتری کار بکنی و ظالم ترین آدم توی این دنیا هم باشی بازم من ازت دفاع میکنم و کنارتم نه تنها من بابات هم همین کارو میکنه ما همیشه کنارتیم و پشتتیم هر اتفاقی هم که بیوفته
لبخندی با چشمای بسته زدم و دست مامان و رو بوسیدم
یونا:خوبه که هستین
مامان و موهامو بوسید و خواست حرفی بزنه که در باز شده جیهوپ نمایان شد
جیهوپ:اه پس اینجایین شما
وارد اتاق شد و خودش رو روی تخت انداخت که مامان گفت
مامان :بابات کو؟
جیهوپ :داره میاد
جیهوپ از پشت بهم چسبید و محکم بغلم کرد و دستش رو روی دست مامان برای اینکه تابلو نشیم گذاشت دلم میخواست بپرم بغلش و ببوسمش اما خوب قطعا الان که نمیتونستم شیرجه بزنم روش پس منم بیشتر خودم و بهش فشار داد که اونم متوجه شد و گفت
جیهوپ:شما چرا هنوز بیدارین؟
مامان:خانم خوابشون نبرده
درحالی که چشمام بسته بود و ریلکس گفتم
یونا:از وضع اتاقت معلومه
جیهوپ :خوب حالا پاشین بخوابیم بابا هم امد
داشتم از دل تنگی میمردم اما نمیدونم چه کرمیه که دوست داشتم به تاوان این همه ساعت حرصش بدم
یونا:من میخوام پیش مامان و بابا بخوابم
طولی نکشید که دستش رو شکمم محکم و شد قطعا اگه مامان نبود ناله خفه شدم پنچره هارو به لرزه میاورد اما فقط میتونستم نفس عمیق بکشم
جیهوپ:یااااااا من اتاقمون و مشترک کردم پیش هم باشیم
یونا:من... همیشه پیش توهم یه شبم پیش مامانم باشم
آروم به دستش چنگ میزدم اما فایده نداشت با معلق شدن وسط زمین و هوا جیغی که کشیدم و مامان با خالی شدن بغلش متعجب چشماشو باز کرد و هردو به جیهوپی که منو میبرد نگاه کردیم
جیهوپ:شرمنده فردا تعطیل و من میخوام امشب با خواهرم تنها فیلم ببینم
به در که رسید بابا کارشو راحت کرد و در و باز کرد و جیهوپم از خدا خواسته بیرون رفت
بابا:بچه ها
یونا:سلام بابا
جیهوپ:خداحافظ بابا
من جیغ جیغ میکردم و جیهوپ میرفت و بابا میخندید
به اتاق رسیدیم و وارد شدیم درو بست و منو روی تختش گذاشت و بدون محلت حرف یا حرکتی روم خیمه زد و جوری لبامو به بازی که گرفت که ازم جدا میشد بزاق روی لبامو میشد دید
جيهوپ......
۲۹.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.