Sword of Destiny♪(part 4)♪
# پارت _ 4
∆ ممکنه تو خطر باشی چند وقت باید بمونی پیشه ما
از بین فرزندایه آقایه وینسل برادر تئو دور لوکاس و تئو دور اینجا بودن که لوکاس از من دل خوشی نداشت. حالا هم از پله هایه سمت راست سالن پایین اومد. پیرهن سیاه دکمه دار تنشه استین هاش رو تا ارنجش تا زده و یقش بازه. موهای بلوند و چشمای سبز پوستش هم عینه تئودور من سفید بوذ. تا منو دید اخم غلیظی کرد
• بابا تو باز این دختره پاپتیو اوردی اینجا تئودور کم بود الان تو؟
∆ لوکاسسسسسسس درمورد نامزد برادرت درست صحبت کن اون بهترین دکتر انگلیسه از بانو هایه زیبایه لندنه
• اون یه دختره ایرانیه که اومده اینجا ادم شده
رفت تو آشپز خونه گاهی اوقات ناراحت میشم اما اون حقیقتو یادم میاره. من فرار کردم...
∆ناراحت نشو دخترم اون جوونه هیچی نمیدونه
لبخنده محوی میزنم
+ نه عمو جان حق داره
∆ نبینم بگی این حرفو هااااا یه چند وقت باید اینجا بمونی محض احتیاط
+ نه نه نیازی نیست من محافظ دارم خودمم میتونم مراقب خودم باشم
∆ من به تئو قول دادم دخترم بعدم توعم جای دخترمی
+ اخه...
∆ اخه نداریم. بیا کلید اتاق تئو... میدونم ممکن بود دلت بخواد اگر نمیخوای اتاق زیاده اما دستت باشه
کلیدو از جیب کتش در اورد کلید اتاقشم خاص بود. گذاشتش تو دستم... انگار افکارمو خونده بود خیلی دلم میخواست تو اتاقش خودمو حبس کنم. لبخند میزنم
+ممنون عمو
∆میدونم خسته ای برو استراحت کن
+ چشم عمو.
بلند میشم میرم سمت پله هایه سمت چپ که صداشو میشنوم
∆ منم دلتنگشم
بغضم بدتر میشه و با لبخند فقط یک نگاه به اقایه وینسل میکنم به سمت پله هایه چپ سالن میرم و با قدم هایه مثلع همیشه محکم بالا میرم. بهش قول دادم فقط لرزشمو اون ببین زمین خوردنم رو خودش ببینه برای همین محکم میرم سمت اتاقش. دره کلاسیک سیاه رنگ رو باز کردم . یه راه رویه کوتاه. پارکت های قهوه ای کاغذ دیواریه طوسی دیوارایی که پر عکس هاشه.پرده هایه سفید و میز کار قهوه ایه مدرن و صندلی چرمی. قفسه دیواریه پر کتاب سینما خانگی جلو تخت. یه روتختیه مشکی کمد قهوه ای... این پسر بی نهایت خوش سلیقس. فقط میخوام برگرده. رو تخت اروم دراز میکشم هنوزم بویه عطر تلخ و مردونه سردش تو اتاق پره مخصوصا تختش
صورتم رو به رو تختی نزدیک میکنم و نفس میکشم تو عطرش. چشمام کم کم سنگین میشن و پلکام رو هم میرن.
(پرش زمانی به ۱ ساعت بعد)
با صدایه فریاد یکی از خواب پریدم که لوکاس بالا سرم بود تا به خودم بیام از موهام گرفت و پرتم کرد زمین که خوردم تو دیوار
•تو اتاق برادرم چه غلطی میکنی
+ پ..پدرت اجازه داد
• گمشو از اتاق برادرم بیرونننن دختره کثیففففف
از موهام گرفت باز که درد بدی تو سرم حس کردم دوباره پرتم کرد سمت بیرون این بار که محکم سرم خورد بع دیوار گرمیه خونو از کنار پیشونیم حس کردم خواستم بلند شم که سر گیجه گرفتم. داشتم میوفتادم که یکی از خدمت کارا اومد سمتم و ازم پرسید حالم خوبه یا نه. از پله ها کسی اومد بالا که دیدم اقایه وینسله.
• از اینجا ببریدششششش
∆ لوکاسسس
صدایه فریاد اقایه وینسل تویه سالن پیچید.
نزدیکه پسرش رفت با سرگیجه ای که داشتم درست نمیدیدم اما جوری که فهمیدم زد تو گوشه لوکاس و اومد کنارم
∆ کاترین...دخترم خوبی؟.. سرت چیشدههه؟؟؟ زود زنگ بزنید پزشکه خانوادگیموننننننننن
محافظش با دکتر تماس گرفت و خودش و خدمت کار خواستن بلندم کنند که از هوش رفتم
∆ ممکنه تو خطر باشی چند وقت باید بمونی پیشه ما
از بین فرزندایه آقایه وینسل برادر تئو دور لوکاس و تئو دور اینجا بودن که لوکاس از من دل خوشی نداشت. حالا هم از پله هایه سمت راست سالن پایین اومد. پیرهن سیاه دکمه دار تنشه استین هاش رو تا ارنجش تا زده و یقش بازه. موهای بلوند و چشمای سبز پوستش هم عینه تئودور من سفید بوذ. تا منو دید اخم غلیظی کرد
• بابا تو باز این دختره پاپتیو اوردی اینجا تئودور کم بود الان تو؟
∆ لوکاسسسسسسس درمورد نامزد برادرت درست صحبت کن اون بهترین دکتر انگلیسه از بانو هایه زیبایه لندنه
• اون یه دختره ایرانیه که اومده اینجا ادم شده
رفت تو آشپز خونه گاهی اوقات ناراحت میشم اما اون حقیقتو یادم میاره. من فرار کردم...
∆ناراحت نشو دخترم اون جوونه هیچی نمیدونه
لبخنده محوی میزنم
+ نه عمو جان حق داره
∆ نبینم بگی این حرفو هااااا یه چند وقت باید اینجا بمونی محض احتیاط
+ نه نه نیازی نیست من محافظ دارم خودمم میتونم مراقب خودم باشم
∆ من به تئو قول دادم دخترم بعدم توعم جای دخترمی
+ اخه...
∆ اخه نداریم. بیا کلید اتاق تئو... میدونم ممکن بود دلت بخواد اگر نمیخوای اتاق زیاده اما دستت باشه
کلیدو از جیب کتش در اورد کلید اتاقشم خاص بود. گذاشتش تو دستم... انگار افکارمو خونده بود خیلی دلم میخواست تو اتاقش خودمو حبس کنم. لبخند میزنم
+ممنون عمو
∆میدونم خسته ای برو استراحت کن
+ چشم عمو.
بلند میشم میرم سمت پله هایه سمت چپ که صداشو میشنوم
∆ منم دلتنگشم
بغضم بدتر میشه و با لبخند فقط یک نگاه به اقایه وینسل میکنم به سمت پله هایه چپ سالن میرم و با قدم هایه مثلع همیشه محکم بالا میرم. بهش قول دادم فقط لرزشمو اون ببین زمین خوردنم رو خودش ببینه برای همین محکم میرم سمت اتاقش. دره کلاسیک سیاه رنگ رو باز کردم . یه راه رویه کوتاه. پارکت های قهوه ای کاغذ دیواریه طوسی دیوارایی که پر عکس هاشه.پرده هایه سفید و میز کار قهوه ایه مدرن و صندلی چرمی. قفسه دیواریه پر کتاب سینما خانگی جلو تخت. یه روتختیه مشکی کمد قهوه ای... این پسر بی نهایت خوش سلیقس. فقط میخوام برگرده. رو تخت اروم دراز میکشم هنوزم بویه عطر تلخ و مردونه سردش تو اتاق پره مخصوصا تختش
صورتم رو به رو تختی نزدیک میکنم و نفس میکشم تو عطرش. چشمام کم کم سنگین میشن و پلکام رو هم میرن.
(پرش زمانی به ۱ ساعت بعد)
با صدایه فریاد یکی از خواب پریدم که لوکاس بالا سرم بود تا به خودم بیام از موهام گرفت و پرتم کرد زمین که خوردم تو دیوار
•تو اتاق برادرم چه غلطی میکنی
+ پ..پدرت اجازه داد
• گمشو از اتاق برادرم بیرونننن دختره کثیففففف
از موهام گرفت باز که درد بدی تو سرم حس کردم دوباره پرتم کرد سمت بیرون این بار که محکم سرم خورد بع دیوار گرمیه خونو از کنار پیشونیم حس کردم خواستم بلند شم که سر گیجه گرفتم. داشتم میوفتادم که یکی از خدمت کارا اومد سمتم و ازم پرسید حالم خوبه یا نه. از پله ها کسی اومد بالا که دیدم اقایه وینسله.
• از اینجا ببریدششششش
∆ لوکاسسس
صدایه فریاد اقایه وینسل تویه سالن پیچید.
نزدیکه پسرش رفت با سرگیجه ای که داشتم درست نمیدیدم اما جوری که فهمیدم زد تو گوشه لوکاس و اومد کنارم
∆ کاترین...دخترم خوبی؟.. سرت چیشدههه؟؟؟ زود زنگ بزنید پزشکه خانوادگیموننننننننن
محافظش با دکتر تماس گرفت و خودش و خدمت کار خواستن بلندم کنند که از هوش رفتم
۳.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.