ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت.۳۴
تیپش و بامن هماهنگ کرده بود یه بلوز مردونه اسپرت ب رنگ قهوه ای که استیناش و زده بود بالا،باشلوار کرم رنگ موهاشم مدروز زده بود بالا،کالجای قهوا ایشم پاش کرده بود
-پاشو خانومی که دیر شد
بدو بدو بلند شدم و دنبالش راه افتادم وقتی به مرکز رسیدیم دستمو گرفت و رفتیم بعضیا با لبخند نگامون میکردن بعضیام با حسرت قرار گذاشته بودیم که اول واسه من خرید کنیم بعد گشت و گذار زیاذ اخرشم یه لباس مجلسی کرم رنگ که دورگردن بسته میشد و از زیر سینم و گشاد میشد و به صورت حریر بود رو قسمت سینشم سنگ کاری شده بود خریدیم
بعد ازون رفتیم یه کیف شب کرمی با کفشای پاشنه 10 سانتی کرمی گرفتم
☆حالا نوبت کامران بود که واسش لباس بخریم بعد مشورت زیاد قرار شد کامران یه کت شلوار نسکافه ای برداره با کروات قهوه تو مغازه واستاده بودم و منتظر کامران بودم که رفته بود اتاق پرو با کارتی که جلوم قرار گرفت با تعجب سرمو بالا گرفتم مغازه داره که پسر جوونی بود کارتشو جلوم گرفته بود
-بگیر خوشحال میشم بهم زنگ بزنی
کارتو ازش گرفتم و جلوی روش پاره کردم پسره بیشور بعدم رفتم به کامران گفتم یکم سریعتر وقتی درو باز کرد خیره شدم بهش خیلی شیک و خوشگل شده بود با لبخند گفتم
-عالیه
-مطمینی؟
-اره
-پس واستا بیام
وقتی کامران داشت حساب میکرد با اخم به کامران چسبیده بودم و بیرون مغازه رو نگاه میکردم
-بریم عزیزم
با صدای کامران به خودم اومدم دستمو گرفت و باهم رفتیم بیرون بعد خرید رفتیم یه رستوران و تا تونستیم این خستگیمون ورفع کردیم
****
روز پنجشنبه بود بعد از ظهر نوبت ارایشگاه داشتم کامران که من و رسوند خودشم رفت به کاراش برسه کارم خیلی طول کشید تمام موهای صورتمو برداشت؛موهام به صورت حلقه حلقه دورم انداخته بود و یه ارایش خوشگلم رو صورتم کرده بود
-پاشو عزیزم که ماه شدی البته ماه بودی
لبخندی زدم و ازش تشکر کردم گوشیمو و برداشتم و به کامران زنگ زدم بعد چند دقیه اس داد که پایین منتظرمه وقتی رفتم پایین میخواستم بپرم بغلش و بوسش کنم موهاش و رفته بود کوتاه کرده بود طوری که بغلاش کوتاه و وسطش بلند بود با اون کت و شلوار فوق العاده شده بود سریع سوار شدم و راه افتادیم سمت باغ
-چه خوشگل شدی خانوم خانوما امروز باید حواسم حسابی بهت باشه
-راستی کامران دوستاتم هستن؟؟؟
-اره چرا؟
-خوب راستش ...من الان باهات چه نسبتی دارم جلوی اونا؟
-خوب معلومه زنمی
-هان؟
-میگم زنمی
-خوب میدونم جلوی اونارو میگم
-میگم جلوی اونام زنمی
دیگه حرفی نزدم دستمو گرفت و زیر دستش رو دنده گذاشت. 🥹
تا رسیدن به باغ به حرفای کامران میخندیدیم کامران دستمو وگرفته بودو دنبال خودش میکششوند وارد که شدیم ــ
پارت.۳۴
تیپش و بامن هماهنگ کرده بود یه بلوز مردونه اسپرت ب رنگ قهوه ای که استیناش و زده بود بالا،باشلوار کرم رنگ موهاشم مدروز زده بود بالا،کالجای قهوا ایشم پاش کرده بود
-پاشو خانومی که دیر شد
بدو بدو بلند شدم و دنبالش راه افتادم وقتی به مرکز رسیدیم دستمو گرفت و رفتیم بعضیا با لبخند نگامون میکردن بعضیام با حسرت قرار گذاشته بودیم که اول واسه من خرید کنیم بعد گشت و گذار زیاذ اخرشم یه لباس مجلسی کرم رنگ که دورگردن بسته میشد و از زیر سینم و گشاد میشد و به صورت حریر بود رو قسمت سینشم سنگ کاری شده بود خریدیم
بعد ازون رفتیم یه کیف شب کرمی با کفشای پاشنه 10 سانتی کرمی گرفتم
☆حالا نوبت کامران بود که واسش لباس بخریم بعد مشورت زیاد قرار شد کامران یه کت شلوار نسکافه ای برداره با کروات قهوه تو مغازه واستاده بودم و منتظر کامران بودم که رفته بود اتاق پرو با کارتی که جلوم قرار گرفت با تعجب سرمو بالا گرفتم مغازه داره که پسر جوونی بود کارتشو جلوم گرفته بود
-بگیر خوشحال میشم بهم زنگ بزنی
کارتو ازش گرفتم و جلوی روش پاره کردم پسره بیشور بعدم رفتم به کامران گفتم یکم سریعتر وقتی درو باز کرد خیره شدم بهش خیلی شیک و خوشگل شده بود با لبخند گفتم
-عالیه
-مطمینی؟
-اره
-پس واستا بیام
وقتی کامران داشت حساب میکرد با اخم به کامران چسبیده بودم و بیرون مغازه رو نگاه میکردم
-بریم عزیزم
با صدای کامران به خودم اومدم دستمو گرفت و باهم رفتیم بیرون بعد خرید رفتیم یه رستوران و تا تونستیم این خستگیمون ورفع کردیم
****
روز پنجشنبه بود بعد از ظهر نوبت ارایشگاه داشتم کامران که من و رسوند خودشم رفت به کاراش برسه کارم خیلی طول کشید تمام موهای صورتمو برداشت؛موهام به صورت حلقه حلقه دورم انداخته بود و یه ارایش خوشگلم رو صورتم کرده بود
-پاشو عزیزم که ماه شدی البته ماه بودی
لبخندی زدم و ازش تشکر کردم گوشیمو و برداشتم و به کامران زنگ زدم بعد چند دقیه اس داد که پایین منتظرمه وقتی رفتم پایین میخواستم بپرم بغلش و بوسش کنم موهاش و رفته بود کوتاه کرده بود طوری که بغلاش کوتاه و وسطش بلند بود با اون کت و شلوار فوق العاده شده بود سریع سوار شدم و راه افتادیم سمت باغ
-چه خوشگل شدی خانوم خانوما امروز باید حواسم حسابی بهت باشه
-راستی کامران دوستاتم هستن؟؟؟
-اره چرا؟
-خوب راستش ...من الان باهات چه نسبتی دارم جلوی اونا؟
-خوب معلومه زنمی
-هان؟
-میگم زنمی
-خوب میدونم جلوی اونارو میگم
-میگم جلوی اونام زنمی
دیگه حرفی نزدم دستمو گرفت و زیر دستش رو دنده گذاشت. 🥹
تا رسیدن به باغ به حرفای کامران میخندیدیم کامران دستمو وگرفته بودو دنبال خودش میکششوند وارد که شدیم ــ
۲.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.