عشق یا قتل پ ۲۲ ق ۴ و ق ۵
پ ۲۲ ق ۴ : یک هفته بعد
جونگ کوک ..... میارمش کَت بسته تحویل خودت میدم!
تهیونگ .... من می وونگ رو میخوام! این با خودت!
بوق بوق بوق
قط کرد
هانا....حدس میزدم!
جونگ کوک ... باید خودمون حلش کنیم!
از ماشین پیاده شدن و ماشین های اونا هم مقابل اینا ایستادن
فرنادو جلو اومد و با جونگ کوک دست داد ولی با دیدن هانا جا خورد
فرنادو....ای.این
جونگ کوک .... همسرم هستن جئون هانا! مشکلیه؟
فرنادو .... ا...ا/ت؟.
جونگ کوک ... آها حالا ک حرفش اومد وسط میخواستم یه چیزی بگم
یهو همه ی آدمای فرنادو رو با تیر زدن
جونگ کوک .... یادت هست چه بلایی سر ا/ت آوردی؟؟ با ماشین بردی از دره پرتش کردی پایین؟؟
فرنادو....ت.تو
جونگ کوک .... آره متحد شدم با ببر کیم!
هانا جلو اومد جونگ کوک اسلحشو روی سر فرنادو گذاشت
هانا... داداشم سلام فرستاد! بای بای
بنگ
فرنادو هم مرد
جونگ کوک دستشو دور کمر هانا سفت گرفت و لبهاشو بوسید .... از سر عشق گاز میگرفت و میک میزد ک هانا پسش زد
هانا .... نکن! عه اینجا جلوی اینا؟
نگاهی به اطرافش انداخت و یادش اومد ک اون همه آدم آورده بود ... هانا رو ول کرد و رو به اونا گفت
جونگ کوک ... به چی زل زدین؟؟؟ کامیونها و ماشینا روبردارین ببرین انبار!! سریع!!!
پ ۲۲ ق ۵ : ۳ ماه بعد
با نوری ک از پنجره به چشمش میخورد و اذیتش میکرد بیدار شد.....در حالی ک سرش روی تخت ا/ت بود خوابش برده بود.....ا/ت هنوزم بیهوش بود......جیمین اومد داخل و از دور لب زد
جیمین....رئیس! صبحانه چی می خورید؟
تهیونگ....صبحانه ی مورده علاقم! هات چاکلت با کیک! و برای ا/ت هم بیار ممکنه بیدار شه!
جیمین....بازم...آخه
تهیونگ....فقط کاری ک میگم رو بکن!
جیمین...بله!
تق تق
هانا....بیام داخل؟
تهیونگ...بیا...بیا خواهر
هانا...هنوز بهوش نیومده نه؟
تهیونگ ... نه
هانا....یه خبر برات دارم
تهیونگ...چجور خبری؟
هانا....جونگ کوک .... می وونگ رو پیدا کرد......از لس آنجلس توی یه کاباره
تهیونگ....یعنی رفته بوده آمریکا؟؟
هانا...اهوم....وقتی میلدا آدرس اون کاباره رو داد جونگ کوک هم بدون وقفه با یونگی و نامجون رفتن .... احتمالا تا حالا روی خاک کره فرود اومده باشن
دینگ دینگ دینگ دینگ ( صدای همون دستگاهی ک ضربان قلب و نشون میده ولی خیلی شدتش بالاست )
تهیونگ سریع به طرف ا/ت نگاه کرد
تهیونگ ... چیشد؟ چرا اینطوری شد
هانا....دکتر!...دکتر! مریض حالش بده!
دکتر با چند تا پرستار سریع اومدن داخل و بدون وقفه طرف ا/ت رفتن تهیونگ و هانا بیرون رفتن و پشت در ایستادن
جونگ کوک ..... میارمش کَت بسته تحویل خودت میدم!
تهیونگ .... من می وونگ رو میخوام! این با خودت!
بوق بوق بوق
قط کرد
هانا....حدس میزدم!
جونگ کوک ... باید خودمون حلش کنیم!
از ماشین پیاده شدن و ماشین های اونا هم مقابل اینا ایستادن
فرنادو جلو اومد و با جونگ کوک دست داد ولی با دیدن هانا جا خورد
فرنادو....ای.این
جونگ کوک .... همسرم هستن جئون هانا! مشکلیه؟
فرنادو .... ا...ا/ت؟.
جونگ کوک ... آها حالا ک حرفش اومد وسط میخواستم یه چیزی بگم
یهو همه ی آدمای فرنادو رو با تیر زدن
جونگ کوک .... یادت هست چه بلایی سر ا/ت آوردی؟؟ با ماشین بردی از دره پرتش کردی پایین؟؟
فرنادو....ت.تو
جونگ کوک .... آره متحد شدم با ببر کیم!
هانا جلو اومد جونگ کوک اسلحشو روی سر فرنادو گذاشت
هانا... داداشم سلام فرستاد! بای بای
بنگ
فرنادو هم مرد
جونگ کوک دستشو دور کمر هانا سفت گرفت و لبهاشو بوسید .... از سر عشق گاز میگرفت و میک میزد ک هانا پسش زد
هانا .... نکن! عه اینجا جلوی اینا؟
نگاهی به اطرافش انداخت و یادش اومد ک اون همه آدم آورده بود ... هانا رو ول کرد و رو به اونا گفت
جونگ کوک ... به چی زل زدین؟؟؟ کامیونها و ماشینا روبردارین ببرین انبار!! سریع!!!
پ ۲۲ ق ۵ : ۳ ماه بعد
با نوری ک از پنجره به چشمش میخورد و اذیتش میکرد بیدار شد.....در حالی ک سرش روی تخت ا/ت بود خوابش برده بود.....ا/ت هنوزم بیهوش بود......جیمین اومد داخل و از دور لب زد
جیمین....رئیس! صبحانه چی می خورید؟
تهیونگ....صبحانه ی مورده علاقم! هات چاکلت با کیک! و برای ا/ت هم بیار ممکنه بیدار شه!
جیمین....بازم...آخه
تهیونگ....فقط کاری ک میگم رو بکن!
جیمین...بله!
تق تق
هانا....بیام داخل؟
تهیونگ...بیا...بیا خواهر
هانا...هنوز بهوش نیومده نه؟
تهیونگ ... نه
هانا....یه خبر برات دارم
تهیونگ...چجور خبری؟
هانا....جونگ کوک .... می وونگ رو پیدا کرد......از لس آنجلس توی یه کاباره
تهیونگ....یعنی رفته بوده آمریکا؟؟
هانا...اهوم....وقتی میلدا آدرس اون کاباره رو داد جونگ کوک هم بدون وقفه با یونگی و نامجون رفتن .... احتمالا تا حالا روی خاک کره فرود اومده باشن
دینگ دینگ دینگ دینگ ( صدای همون دستگاهی ک ضربان قلب و نشون میده ولی خیلی شدتش بالاست )
تهیونگ سریع به طرف ا/ت نگاه کرد
تهیونگ ... چیشد؟ چرا اینطوری شد
هانا....دکتر!...دکتر! مریض حالش بده!
دکتر با چند تا پرستار سریع اومدن داخل و بدون وقفه طرف ا/ت رفتن تهیونگ و هانا بیرون رفتن و پشت در ایستادن
۱۴۵.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۰