رویای حقیقی پارت ۵
(صبح )
ته : اتت...اتتت...بیدار شوو...باید بریم شرکت
ات: (خمیازه) نهههه هنوز زوده بزار بخوابم
ته : پاشو ببینم . الان کوک میاد دنبالمون(دینگ دانگ😂)
انا اومد بدوووو ات
ات : باشه بابا
ته : سلامممم کوک
کوک: سلام . خوبی
(همو بغل کردن )
ات کجاست
ته : تازه بیدار شد رفته لباس بپوشه
کوک : باشه
ات: سلام
کوک : سلام ات خوبی
ات : مرسی :) من امادم بریم؟
کوک و ته : اره بریم
(تو شرکت )
کوک : ات میشه لطفا این پرونده ها رو بدی به ته
ات : اره حتما..
ته بیا اینا رو کوک داد
ته : مرسی . ات می گم اینجا راحتی؟ یعنی کسی اذیتت نمی کنه؟
ات: نه عالیه . از ولگردی بیرون خیلی بهتره :)
ته : خوبه من می رم بیرون اینا رو ببرم به کمپانی ایکسیو(کمپانی مافیا ها)
تو همین جا بمون تو اتاق من . اگرم کاری داشتی به کوک بگو
ات : باشه فقط زود بیای
ته : باشه
ویو ات : تو اتاق موندم و شروع کردم به کتاب خوندن یهو دیدم در اتاق باز شد
لوکاس : عه سلام ات اینجا چی کار می کنی
ات : سلام ...امممم...از اونجایی که اون اتفاق برام افتاد دیگه ته نمی زاره تنها جایی برم . گفت باهاش بیام شرکت . جام امن تره . اینجوری خیالشم راحت تره
لوکاس : اها ولی تو که الان تنهایی . ته کو ؟
ات : اره ته رفت پرونده هایی رو بده به کمپلنی ایکسیو . حالا چی هست این کمپانی (ات نمی دونه شرکت با مافیا ها همکاری می کنه)
لوکاس : امممم یک شرکت کاری مثل خودمون
ات : اها خیل خب حالا با ته چی کار داشتی
لوکاس : می خواستم این برگه ها رو بدم بهش
ات : بیا بزار رو میز . ته که اومد بهش می گم
لوکاس : باشه مرسی
ویو ات : لوکاس رفت و منم دوباره مشغول خوندن کتاب شدم . تا اینکه یهو چشمم خورد به یک کلمه تو برگه های روز میز که چشمام از حدقه زد بیرون
اون کلمه.......
ته : اتت...اتتت...بیدار شوو...باید بریم شرکت
ات: (خمیازه) نهههه هنوز زوده بزار بخوابم
ته : پاشو ببینم . الان کوک میاد دنبالمون(دینگ دانگ😂)
انا اومد بدوووو ات
ات : باشه بابا
ته : سلامممم کوک
کوک: سلام . خوبی
(همو بغل کردن )
ات کجاست
ته : تازه بیدار شد رفته لباس بپوشه
کوک : باشه
ات: سلام
کوک : سلام ات خوبی
ات : مرسی :) من امادم بریم؟
کوک و ته : اره بریم
(تو شرکت )
کوک : ات میشه لطفا این پرونده ها رو بدی به ته
ات : اره حتما..
ته بیا اینا رو کوک داد
ته : مرسی . ات می گم اینجا راحتی؟ یعنی کسی اذیتت نمی کنه؟
ات: نه عالیه . از ولگردی بیرون خیلی بهتره :)
ته : خوبه من می رم بیرون اینا رو ببرم به کمپانی ایکسیو(کمپانی مافیا ها)
تو همین جا بمون تو اتاق من . اگرم کاری داشتی به کوک بگو
ات : باشه فقط زود بیای
ته : باشه
ویو ات : تو اتاق موندم و شروع کردم به کتاب خوندن یهو دیدم در اتاق باز شد
لوکاس : عه سلام ات اینجا چی کار می کنی
ات : سلام ...امممم...از اونجایی که اون اتفاق برام افتاد دیگه ته نمی زاره تنها جایی برم . گفت باهاش بیام شرکت . جام امن تره . اینجوری خیالشم راحت تره
لوکاس : اها ولی تو که الان تنهایی . ته کو ؟
ات : اره ته رفت پرونده هایی رو بده به کمپلنی ایکسیو . حالا چی هست این کمپانی (ات نمی دونه شرکت با مافیا ها همکاری می کنه)
لوکاس : امممم یک شرکت کاری مثل خودمون
ات : اها خیل خب حالا با ته چی کار داشتی
لوکاس : می خواستم این برگه ها رو بدم بهش
ات : بیا بزار رو میز . ته که اومد بهش می گم
لوکاس : باشه مرسی
ویو ات : لوکاس رفت و منم دوباره مشغول خوندن کتاب شدم . تا اینکه یهو چشمم خورد به یک کلمه تو برگه های روز میز که چشمام از حدقه زد بیرون
اون کلمه.......
۲۲.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.