دلداده به یک مافیا پارت ۱
اسمم هه سو هست من از بچگی با برادرم زندگی میکردم به اسم تهیونگ که چندسالی هست که منو ول کرد و تنهام گذاشت منم خیلی تنها بودم داشتم راه میرفتم که یه دفع یه ون مشکی اومد کنارم شب بود یهو یه دستمال گذاشتن و بیهوشم کردن بیدار که شدم حس کردم تویه خونم خونه معمولی نبود از سقفش معلوم بود کاخه با ترس بیدار شدم یه پسره که لباس سیاه به تن داشت و خیلی جذاب و هات بود و رو دستش تتو داشت که داشت با چاقوش سیب پوست میکند کنارم بود من:تو کی هستی چرا منو آوردی اینجا پسره:بهتره زیاد حرف نزنی سکسی خانوم من:من سکسی خانوم نیستم پسره:بزار با مهربونی شروع کنم اسمم جونگ کوک هست و سردسته مافیاهام و تو هم از این به بعد هم برده هم خدمتکار منی من:عوضی من برده تو نیستم بزار برگردم خونممم یه دفع از موهام گرفت کشید چاقو رو گذاشت زیر گلوم کوک:خفه شو کثافت یه بار دیگه توهین کنی گردنتو میبرم اینجا دیگه خونه بابات نیست من:من اصلا بابا ندارم کوک:هرچی ولی حق نداری به من توهین کنی هرزه فهمیدی من:مگه نمیخوای من خدمتکارت باشم پس باید زنده بمونم دیگه نه کوک:لازم باشه میکشمت من:بکش بکش خلاصم شم بکشم دیگه اگه میتونی بکش چاقو رو انداخت اونور کوک:نمیکشمت چون باید تا ابد خدمتکار من باشی من:همچین چیزی اتفاق نمیوفته کوک:فعلا که افتاده اگه فکر فرار به سرت بزنه چنان شکنجت میکنم که فکر فرار هیچ وقت به سرت نزنه پس دختر خوبی باش
شرط
۱۰ لایک
۵ کامنت
شرط و کم گذاشتم که لایک کنید
شرط
۱۰ لایک
۵ کامنت
شرط و کم گذاشتم که لایک کنید
۶۲.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.