red moon
#red_moon
#ماه_سرخ
p12
ویو جونکوک : از کارای ات سردر نمیارم نمیدونم چرا مجبورم کرد شربتی رو بخورم که تا دیروز ازهم میخواست ازش دور بمونم
این خونه لعنتی این دختره بد جوری مسخره به نظر میرسن
ات صندلی رو عقب میده پشت میز رو به روم میشینه نگاه نگرانی بهم میکنه که از این بابت اصلا خوشحال نیستم
ویو ات : روشنی پوست ، قرمزی مردمک چشم ، سردی تنش نه ... اون نباید خون آشام بشه
ببین میخواستم باهات صحبت کنم راجب یه موضوع خیلی مهم که کسی جز ما دو نفر نباید ازش خبر دار بشه
جونکوک اخمی میکنه میگه : نه صبر کن فک کنم اونی که باید حرف بزنه منم !
میشه راجب این رفتارهای مضحکت بهم توضیح بدی ؟ چون واقعا دارن حالمو بهم میزنن
نمیفهممت نه من نه هیچ کدوم از دوستام نمیتونن تو رو درک کنن
بعد از خراب شدن ماشینمون که با احتمال صد در صد مطمئنیم کار تو بوده ما رو مجبور کردی اینجا بمونیم
خب حالا سه روز گذشته مشتاقم ببینم دیگ چه بلایی قراره سرمون بیاری
ات : من یه خون اشامم!
جونکوک تک خنده عصبی میکنه
_ میشه حرفامو به مسخره نگیری ؟ من جدی بودم
ات : نیش خندی که تو تمام این چند روز سعی داشتم ازشون پنهان کنم. تحویلش میدم
با دیدن دندان های نیش تیزم مردمک چشمش گشاد میشه
جونکوک : ت..تو..
ات : من یه خون اشامم و الان تو هم یه خون آشامی !
ویو جونکوک: با شنیدن این حرف رگه های قلبم کشیده میشن
ویو یک ساعت بعد:
مچ دستشو توی دستم گرفتم ،انگشتام پوست نرم لطیفشو لمس میکنه
از یک ساعت پیش که باهاش درو مورد خون آشام شدنش صحبت کردم هیچ واکنش خاصی نشون نداده این عصبیم میکنه تقریبا همه ماجرا رو برای توضیح دادم چند تا نکته بهش یاد آوری کردم
الماس ها رو به شکل دستبند درست کردم دور مچش بستم پوستش به سردی یه تکه یخه ...
به دیوار زل زده هیچ واکنشی از سمتش دریافت نمیکنم
دستشو توی دستم نگه میدارم تا گرمای کمی که دارمو بهش منتقل کنم
ات : حالت..خوبه ؟
جونکوک : خوب ؟ به نظرت خوبم ؟
ات : هر طور شده یه راهی واسه جلوگیری ازش پیدا میکنم بهت قول میدم
دستشو از توی دستم رها میکنه پاهاشو توی شکمش جمع میکنه بعد چند دقیقه سکوت میگه : میتونم یه چیزی ازت بپرسم ؟
روی تخت جا به جا میشم تا دقیقا رو به روش قرار بگیرم
ات : بپرس
جونکوک : نقاشی اون مردی که تو اون تابلو بود ....
ات : ضربان قلبم با هر کلمه ای که از دهنش بیرون میاد بیشتر بیشتر میشه
امیدوارم اون چیزی نباشه که ازش میترسم
جونکوک : چرا خودمو گاهی اوقات شبیهش میبینم ؟ اینم مربوط به خون آشام شدنمه ؟
_____________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy_9589 & @bts.stray.kids.laver
#ماه_سرخ
p12
ویو جونکوک : از کارای ات سردر نمیارم نمیدونم چرا مجبورم کرد شربتی رو بخورم که تا دیروز ازهم میخواست ازش دور بمونم
این خونه لعنتی این دختره بد جوری مسخره به نظر میرسن
ات صندلی رو عقب میده پشت میز رو به روم میشینه نگاه نگرانی بهم میکنه که از این بابت اصلا خوشحال نیستم
ویو ات : روشنی پوست ، قرمزی مردمک چشم ، سردی تنش نه ... اون نباید خون آشام بشه
ببین میخواستم باهات صحبت کنم راجب یه موضوع خیلی مهم که کسی جز ما دو نفر نباید ازش خبر دار بشه
جونکوک اخمی میکنه میگه : نه صبر کن فک کنم اونی که باید حرف بزنه منم !
میشه راجب این رفتارهای مضحکت بهم توضیح بدی ؟ چون واقعا دارن حالمو بهم میزنن
نمیفهممت نه من نه هیچ کدوم از دوستام نمیتونن تو رو درک کنن
بعد از خراب شدن ماشینمون که با احتمال صد در صد مطمئنیم کار تو بوده ما رو مجبور کردی اینجا بمونیم
خب حالا سه روز گذشته مشتاقم ببینم دیگ چه بلایی قراره سرمون بیاری
ات : من یه خون اشامم!
جونکوک تک خنده عصبی میکنه
_ میشه حرفامو به مسخره نگیری ؟ من جدی بودم
ات : نیش خندی که تو تمام این چند روز سعی داشتم ازشون پنهان کنم. تحویلش میدم
با دیدن دندان های نیش تیزم مردمک چشمش گشاد میشه
جونکوک : ت..تو..
ات : من یه خون اشامم و الان تو هم یه خون آشامی !
ویو جونکوک: با شنیدن این حرف رگه های قلبم کشیده میشن
ویو یک ساعت بعد:
مچ دستشو توی دستم گرفتم ،انگشتام پوست نرم لطیفشو لمس میکنه
از یک ساعت پیش که باهاش درو مورد خون آشام شدنش صحبت کردم هیچ واکنش خاصی نشون نداده این عصبیم میکنه تقریبا همه ماجرا رو برای توضیح دادم چند تا نکته بهش یاد آوری کردم
الماس ها رو به شکل دستبند درست کردم دور مچش بستم پوستش به سردی یه تکه یخه ...
به دیوار زل زده هیچ واکنشی از سمتش دریافت نمیکنم
دستشو توی دستم نگه میدارم تا گرمای کمی که دارمو بهش منتقل کنم
ات : حالت..خوبه ؟
جونکوک : خوب ؟ به نظرت خوبم ؟
ات : هر طور شده یه راهی واسه جلوگیری ازش پیدا میکنم بهت قول میدم
دستشو از توی دستم رها میکنه پاهاشو توی شکمش جمع میکنه بعد چند دقیقه سکوت میگه : میتونم یه چیزی ازت بپرسم ؟
روی تخت جا به جا میشم تا دقیقا رو به روش قرار بگیرم
ات : بپرس
جونکوک : نقاشی اون مردی که تو اون تابلو بود ....
ات : ضربان قلبم با هر کلمه ای که از دهنش بیرون میاد بیشتر بیشتر میشه
امیدوارم اون چیزی نباشه که ازش میترسم
جونکوک : چرا خودمو گاهی اوقات شبیهش میبینم ؟ اینم مربوط به خون آشام شدنمه ؟
_____________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy_9589 & @bts.stray.kids.laver
۶.۳k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.