𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔
وقتی به عمارت رسیدن دختر از دیدن عمارت به اون بزرگی خیلی تعجب کرده بود. به جیمین گفت اتاق دخترو بهش نشون بده.
دختر به دنبال جیمین از پله ها بالا رفت. اتاق دختر درست در کنار اتاق تهیونگ بود: اینم از اتاقتون خانم. کاری با من ندارین؟ (با شیطنت)
_ نه ولی منو ا/ت صدا کن لطفا.
& باشه چشم.
_ بازم ممنونم.
دختر وارد اتاقش شد . بزرگترین اتاقی بود که تاحالا دیده بود. شروع کرد به مرتب کردن وسایلش.
تهیونگ ویو :
داشتم تو اتاق کارم پرونده هامو جابه جا میکردم که اومد : سلام ته چطوری؟
+ سلام کوک خوبم مرسی تو چطوری؟ ( جونگ کوک و جیمین دوستای بچگی تهیونگن)
$ شنیدم یک دختریو آوردی عمارت آره؟
+ اوهوم درسته.
$ تازه شنیدم که دیشب تو بار باهاش بودیو تا صبح بهش نگاه کردی.
+ از دست تو جیمین (با داد)
جیمین با خنده وارد اتاق شد : خب باید بهش میگفتم .
$ راست میگه. میرم ببینمش.
تهیونگ و جیمین باهم دیگه : نه.... الان نه.
$ چرا؟
+ چون تازه اومده.....
& ضمنا ما تورو میشناسیم ممکنه بدبختو کلی هول کنی.
$ خیلی خب باشه.
+ از دست شماها من میرم بیرون راه برم.
تهیونگ از اتاقش خارج شد و وارد باغ عمارت شد توی باغ قدم میزد و اطرافشو نگاه میکرد تا اینکه چشمش به پنجره ی اتاق دختر افتاد. دختر موهاشو باز کرده بودو با لبخند به باغ نگاه میکرد. از چشماش میشد شوق آزادیو خوند.
تهیونگ به دختر خیره شد و زیر لب زمزمه کرد : تو با من چیکار کردی الهه شیرین من.....
لایک یادتون نره 💖
وقتی به عمارت رسیدن دختر از دیدن عمارت به اون بزرگی خیلی تعجب کرده بود. به جیمین گفت اتاق دخترو بهش نشون بده.
دختر به دنبال جیمین از پله ها بالا رفت. اتاق دختر درست در کنار اتاق تهیونگ بود: اینم از اتاقتون خانم. کاری با من ندارین؟ (با شیطنت)
_ نه ولی منو ا/ت صدا کن لطفا.
& باشه چشم.
_ بازم ممنونم.
دختر وارد اتاقش شد . بزرگترین اتاقی بود که تاحالا دیده بود. شروع کرد به مرتب کردن وسایلش.
تهیونگ ویو :
داشتم تو اتاق کارم پرونده هامو جابه جا میکردم که اومد : سلام ته چطوری؟
+ سلام کوک خوبم مرسی تو چطوری؟ ( جونگ کوک و جیمین دوستای بچگی تهیونگن)
$ شنیدم یک دختریو آوردی عمارت آره؟
+ اوهوم درسته.
$ تازه شنیدم که دیشب تو بار باهاش بودیو تا صبح بهش نگاه کردی.
+ از دست تو جیمین (با داد)
جیمین با خنده وارد اتاق شد : خب باید بهش میگفتم .
$ راست میگه. میرم ببینمش.
تهیونگ و جیمین باهم دیگه : نه.... الان نه.
$ چرا؟
+ چون تازه اومده.....
& ضمنا ما تورو میشناسیم ممکنه بدبختو کلی هول کنی.
$ خیلی خب باشه.
+ از دست شماها من میرم بیرون راه برم.
تهیونگ از اتاقش خارج شد و وارد باغ عمارت شد توی باغ قدم میزد و اطرافشو نگاه میکرد تا اینکه چشمش به پنجره ی اتاق دختر افتاد. دختر موهاشو باز کرده بودو با لبخند به باغ نگاه میکرد. از چشماش میشد شوق آزادیو خوند.
تهیونگ به دختر خیره شد و زیر لب زمزمه کرد : تو با من چیکار کردی الهه شیرین من.....
لایک یادتون نره 💖
۱۲.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.