(قسمت اول Seven ( part 18
عقب عقب رفت تا به تاج تخت رسید و همان جا پناه گرفت....
جئون در ذهن به قیافه ی وحشت زده ی او می خندید
برای بامزه بود ، به شدت چشمانی که بزرگ و درشت به او خیره بود و هزاران التماس در آنان دیده میشد
عقب کشید ، کروات گردنش را شل کرد و پشت به او گفت
" برو بیرون لباس عوض کنم، بعد میتونی بخوابی "
و با سرعت دوید سمت در ، پشت در تند تند نفس می کشید و با حرص حرف جئون را زیر لب مدام زمزمه میکرد
" پسره ی مغرور فکر کرده من آدم ندیدم که وایسم لخت شدنش رو دید بزنم عقده ای "
و از آن مکان شوم دور شد
_ ده روز آینده _
از بیکاری روی کاناپه غلت میزد ، چشمش به ماریا افتاد
بی حال گفت
" ماریا پس چرا جئون نمیاد؟ ساعت ۲ شبه!"
ماریا نگاه مشکوکی به جز صورت او انداخت و گفت
" امشب خونه نمیاد ، جایی کار داره"
ا'ت با ذوق دستانش را به زد
" بهتر از این نمیشه "
سمت آشپزخانه رفت... و از آنجا داد زد
" پایه ی مسخره بازی هستی؟"
ماریا قبل از اینکه حرفش را تحلیل کند چیزی محکم در سرش کوبیده شد و مایع لزجی روی صورتش پخش
شد، قهقه ی ا'ت به هوا رفت و با خنده سرش را نشانه گیری کرد
ماریا متوجه تخم مرغ شکسته روی سرش شد و جیغ بلندی کشید و سمت آشپزخانه رفت
" ا'ت وایسااااا"
با خنده سمت راهرو دوید
" اگه وایسم که میزنی کوتوله"
جیغ ماریا به هوا رفت ، بلند تر خندید و با روشن کردن تلوزیون سمت برس و سشوار رفت
" کنسرت زنده ی شکیرا ... میخوای ببینی؟"
اخم ماریا در هم رفت اما خنده هایش واضح بود
" تمومش کن ا'ت برامون دردسر میشه "
بلند بلند خندید
" بیخیال بابا جئون مافیا نمیاد "
سمت اتاق جئون با کنجکاوی دوید ... در را باز کرد و سمت کمد رفت
هودی ها را بیرون آورد و به ترتیب روی هم پوشید
که جیغ ماریا بلند شد
" اتتتتت ، لباسای جونگکوک رو دست نزننننن"
ابرویی بالا انداخت
" جونگ کوک دیگه کیه؟"
پوکر به او خیره شد
" همون جئون که تو میگی ...مگه اسمش رو نمیدونی؟"
شانه ای بالا انداخت
" اهمیتی نداره ، مگه من ملکه مافیا هام همه رو
بشناسم؟"
دست به سینه به او خیره شد
" چرا هی بهش میگی مافیا؟ جونگ کوک وکیله"
پوزخند زد
" برای من فرقی نداره ، ولی عجیبه آدمی که خودش خلاف میکنه زندگی بقیه رو کنترل میکنه"
" تو چه مشکلی باهاش داری؟"
" تو چرا همیشه طرفشو میگیری؟ نکنه عاشقشی؟
گونه های ماریا رنگ گرفت و آرام گفت :
" اونطوری که فکر میکنی نیست ... من فقط مدیونم بهش"
قهقه ی بلندی آغاز کرد... دلش را گرفت و دستی زیر
پلک هایش کشید
" اها مدیونی که تورو خریده ؟"
نفس عمیقی کشید
جئون در ذهن به قیافه ی وحشت زده ی او می خندید
برای بامزه بود ، به شدت چشمانی که بزرگ و درشت به او خیره بود و هزاران التماس در آنان دیده میشد
عقب کشید ، کروات گردنش را شل کرد و پشت به او گفت
" برو بیرون لباس عوض کنم، بعد میتونی بخوابی "
و با سرعت دوید سمت در ، پشت در تند تند نفس می کشید و با حرص حرف جئون را زیر لب مدام زمزمه میکرد
" پسره ی مغرور فکر کرده من آدم ندیدم که وایسم لخت شدنش رو دید بزنم عقده ای "
و از آن مکان شوم دور شد
_ ده روز آینده _
از بیکاری روی کاناپه غلت میزد ، چشمش به ماریا افتاد
بی حال گفت
" ماریا پس چرا جئون نمیاد؟ ساعت ۲ شبه!"
ماریا نگاه مشکوکی به جز صورت او انداخت و گفت
" امشب خونه نمیاد ، جایی کار داره"
ا'ت با ذوق دستانش را به زد
" بهتر از این نمیشه "
سمت آشپزخانه رفت... و از آنجا داد زد
" پایه ی مسخره بازی هستی؟"
ماریا قبل از اینکه حرفش را تحلیل کند چیزی محکم در سرش کوبیده شد و مایع لزجی روی صورتش پخش
شد، قهقه ی ا'ت به هوا رفت و با خنده سرش را نشانه گیری کرد
ماریا متوجه تخم مرغ شکسته روی سرش شد و جیغ بلندی کشید و سمت آشپزخانه رفت
" ا'ت وایسااااا"
با خنده سمت راهرو دوید
" اگه وایسم که میزنی کوتوله"
جیغ ماریا به هوا رفت ، بلند تر خندید و با روشن کردن تلوزیون سمت برس و سشوار رفت
" کنسرت زنده ی شکیرا ... میخوای ببینی؟"
اخم ماریا در هم رفت اما خنده هایش واضح بود
" تمومش کن ا'ت برامون دردسر میشه "
بلند بلند خندید
" بیخیال بابا جئون مافیا نمیاد "
سمت اتاق جئون با کنجکاوی دوید ... در را باز کرد و سمت کمد رفت
هودی ها را بیرون آورد و به ترتیب روی هم پوشید
که جیغ ماریا بلند شد
" اتتتتت ، لباسای جونگکوک رو دست نزننننن"
ابرویی بالا انداخت
" جونگ کوک دیگه کیه؟"
پوکر به او خیره شد
" همون جئون که تو میگی ...مگه اسمش رو نمیدونی؟"
شانه ای بالا انداخت
" اهمیتی نداره ، مگه من ملکه مافیا هام همه رو
بشناسم؟"
دست به سینه به او خیره شد
" چرا هی بهش میگی مافیا؟ جونگ کوک وکیله"
پوزخند زد
" برای من فرقی نداره ، ولی عجیبه آدمی که خودش خلاف میکنه زندگی بقیه رو کنترل میکنه"
" تو چه مشکلی باهاش داری؟"
" تو چرا همیشه طرفشو میگیری؟ نکنه عاشقشی؟
گونه های ماریا رنگ گرفت و آرام گفت :
" اونطوری که فکر میکنی نیست ... من فقط مدیونم بهش"
قهقه ی بلندی آغاز کرد... دلش را گرفت و دستی زیر
پلک هایش کشید
" اها مدیونی که تورو خریده ؟"
نفس عمیقی کشید
۱۳.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.