پارت ۱۵
خریدامونو کردیمو رفتیم تو ماشین رادیو رو روشن کردم که صدای خبر پخش شد میخواستم بزنم بعدی که نازی گفت
-وایسا ببینم چی میگه
-چی میخواد بگه آخه
-هر چی بزا گوش کنم
-اوکی
-شنوندگان عزیز مراقب خودتون باشید قاتل زنجیره ای از زندان فرار کرده و داخل تهران هست همکاران ما دنبالش هستن ولی محض اطلاع مراقبت کنید
-یا علی
-نازی چته باو یه قاتله دیگه
-هوم
-بریم بام؟
-بریم
رفتیم بام که ارسلان به گوشیه نازی زنگ زد
-بزن رو بلند گو
نازنین زد رو بلند گو که صدای ارسلان پخش شد
-زندگیم چطوره؟
-خوبم تو خوبی ارسی
-اره عشقم منم خوبم کجایی؟
-اومدیم بام تهران
-هنوز بیرونی؟
-اره
-کی میری خونه
-شام بخوریم بعد میریم
-میری خونه همون دختره
-اره چطور؟
-هیچی همینجوری
-کاری نداری ارسلان؟
-نه دخترم خوش بگذره
-خدافظ
-خدافظ
نازنین قط کردو شروع کرد حرف زدن
-ارسلان موقعی که با من بود خیلی بهم همهچیو نمیگفت ولی خب یه شب که مست بود اومد سرشو گذاشت رو پامو زندگیشو واسم تعریف کرد و گفت تو بچگی مادرشو جلوی چشماش کشتن و به خواهرش تجاوز کردن و پدرشو شکنجه دادن اون از اون موقع روح و روان درست حسابیی نداره بهم میگفت من اولین دختری هستم که تونستم با روح و روانم درکش کنم و دوسش داشته باشم
-نازنین تو مگه نمیگفتی اون خیلی دوست داشت و بهت عشق میداد؟
-چرا ولی بعد از اون شب همه چی تغییر کرد
-چی شد؟
-رفتارش باهام سرد شد باهام بدرفتاری میکرد اذیتم میکرد ولی خداشاهده هنوز که هنوزه اجازه ندادم باهام رابطه داشته باشه
-میدونم عزیزم میدونم همه چیو میدونم ولی یه چیزی عجیبه چرا اینجوری شد ؟
تاحالا ازش پرسیدی ؟
-نه من فقط ترکش کردم بعد یه مدت اومد سراغمو که بقیشو خودت هم میدونی
-که مامانت نمیزاشت تو رو ببینه و بعد از اون ماجرا خبرش اومد که اون یه خلافکار بوده درسته؟
-اره دقیقا
-وایسا ببینم چی میگه
-چی میخواد بگه آخه
-هر چی بزا گوش کنم
-اوکی
-شنوندگان عزیز مراقب خودتون باشید قاتل زنجیره ای از زندان فرار کرده و داخل تهران هست همکاران ما دنبالش هستن ولی محض اطلاع مراقبت کنید
-یا علی
-نازی چته باو یه قاتله دیگه
-هوم
-بریم بام؟
-بریم
رفتیم بام که ارسلان به گوشیه نازی زنگ زد
-بزن رو بلند گو
نازنین زد رو بلند گو که صدای ارسلان پخش شد
-زندگیم چطوره؟
-خوبم تو خوبی ارسی
-اره عشقم منم خوبم کجایی؟
-اومدیم بام تهران
-هنوز بیرونی؟
-اره
-کی میری خونه
-شام بخوریم بعد میریم
-میری خونه همون دختره
-اره چطور؟
-هیچی همینجوری
-کاری نداری ارسلان؟
-نه دخترم خوش بگذره
-خدافظ
-خدافظ
نازنین قط کردو شروع کرد حرف زدن
-ارسلان موقعی که با من بود خیلی بهم همهچیو نمیگفت ولی خب یه شب که مست بود اومد سرشو گذاشت رو پامو زندگیشو واسم تعریف کرد و گفت تو بچگی مادرشو جلوی چشماش کشتن و به خواهرش تجاوز کردن و پدرشو شکنجه دادن اون از اون موقع روح و روان درست حسابیی نداره بهم میگفت من اولین دختری هستم که تونستم با روح و روانم درکش کنم و دوسش داشته باشم
-نازنین تو مگه نمیگفتی اون خیلی دوست داشت و بهت عشق میداد؟
-چرا ولی بعد از اون شب همه چی تغییر کرد
-چی شد؟
-رفتارش باهام سرد شد باهام بدرفتاری میکرد اذیتم میکرد ولی خداشاهده هنوز که هنوزه اجازه ندادم باهام رابطه داشته باشه
-میدونم عزیزم میدونم همه چیو میدونم ولی یه چیزی عجیبه چرا اینجوری شد ؟
تاحالا ازش پرسیدی ؟
-نه من فقط ترکش کردم بعد یه مدت اومد سراغمو که بقیشو خودت هم میدونی
-که مامانت نمیزاشت تو رو ببینه و بعد از اون ماجرا خبرش اومد که اون یه خلافکار بوده درسته؟
-اره دقیقا
۱.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.