The Dangerous Riddle p11
لیسا هیجان زده گفت:
+ را..راست میگه! وقتی جنی اونی بهوش اومد باید راجب این پسره مرموز فیلیکس راجبش بپرسیم...
جیسو سری فاز احساسی گرفت و سرش رو به معنی نه تکوت داد و گفت :
= نه نه اصلا فکر خوبی نیست. این شک بزرگیه که بهش وارد شده و خب...دوباره بخوایم راجبش باهاش حرف بزنیم؟ جنی اون الان خیلی آسیب دیده اولین رابطشو ، اتفاقاتشو ، با کسی گذرونده که فقط یه جاسوس بوده ، کسی که همدست فردی بود که زندگی خودشو دوستاشو نابود کرده. یکم درکش کنید.بذارید اوضاع روحیش بهتر شه خودم ازش میپرسم . فعلا بیاین خودمون شروع به تحقیقات کنیم.
فضای جو سنگین بود مخصوصا با زدن حرف های تهیونگ با حرص
@ فقط کافیه دستم به اون پسره برسه . خودم میکشمش....جنی رو....
که جیمین تصمیم به عوض کردن فضا کرد....
_ هی هی خیالی خب بیاین فعلا بریم ناهار بخوریم و برای جنی هم بیاریم تا وقتی بیدار شد بخوره. وهمگی با هزاران غر ، شادی ، بیحوصلگی به سمت رستوران هتل حرکت کردند
*************
لیسا با بیحوصلگی رو به رزی گفت
+ ای بابا پس اینا کی میخوان بیان؟!
رزی هم نگاهی به ساعتش کرد و کلافه گفت
× نمیدونم ، جیمین حموم بود ، جین هم داشت شیفاشو درست میکرد ، تهیونگم که تو عالم خودش بود.... جیسو هم برای عوض کردن روحیه فعلی جنی داره باش گپ میزنه ، بعد بهمون میگن ما الان میایم😑🤌
لیسا از روی تخت بلند شد و درحالی کلاه کپ رو روی سرش میذاشت گفت
+ من که دیگه نمیتونم صبرکنم ، دارم میرم. تو میای؟
رزی نگاه دیگه ای به ساعت دیواری انداخت و انگاه چاره ای دیگه نداشت و گفت
× اره منم میام....
و هردو کفشاشون رو پوشیدند و از هتل خارج شدند....
رزی با حالت پرسشیگفت
× خب... حالا از کجا شروع کنیم؟
لیسا گفت
+ فعلا یه تاکسی میگیریم و میریم به آدرسی که تا حدودی یادمه!
مکان دقیق خونمون رو یادم نیست ولی خب از همسایه هاش پرس و جو میکنیم. فعلا بریم.
و هردو سوار تاکسی شدند....
+ را..راست میگه! وقتی جنی اونی بهوش اومد باید راجب این پسره مرموز فیلیکس راجبش بپرسیم...
جیسو سری فاز احساسی گرفت و سرش رو به معنی نه تکوت داد و گفت :
= نه نه اصلا فکر خوبی نیست. این شک بزرگیه که بهش وارد شده و خب...دوباره بخوایم راجبش باهاش حرف بزنیم؟ جنی اون الان خیلی آسیب دیده اولین رابطشو ، اتفاقاتشو ، با کسی گذرونده که فقط یه جاسوس بوده ، کسی که همدست فردی بود که زندگی خودشو دوستاشو نابود کرده. یکم درکش کنید.بذارید اوضاع روحیش بهتر شه خودم ازش میپرسم . فعلا بیاین خودمون شروع به تحقیقات کنیم.
فضای جو سنگین بود مخصوصا با زدن حرف های تهیونگ با حرص
@ فقط کافیه دستم به اون پسره برسه . خودم میکشمش....جنی رو....
که جیمین تصمیم به عوض کردن فضا کرد....
_ هی هی خیالی خب بیاین فعلا بریم ناهار بخوریم و برای جنی هم بیاریم تا وقتی بیدار شد بخوره. وهمگی با هزاران غر ، شادی ، بیحوصلگی به سمت رستوران هتل حرکت کردند
*************
لیسا با بیحوصلگی رو به رزی گفت
+ ای بابا پس اینا کی میخوان بیان؟!
رزی هم نگاهی به ساعتش کرد و کلافه گفت
× نمیدونم ، جیمین حموم بود ، جین هم داشت شیفاشو درست میکرد ، تهیونگم که تو عالم خودش بود.... جیسو هم برای عوض کردن روحیه فعلی جنی داره باش گپ میزنه ، بعد بهمون میگن ما الان میایم😑🤌
لیسا از روی تخت بلند شد و درحالی کلاه کپ رو روی سرش میذاشت گفت
+ من که دیگه نمیتونم صبرکنم ، دارم میرم. تو میای؟
رزی نگاه دیگه ای به ساعت دیواری انداخت و انگاه چاره ای دیگه نداشت و گفت
× اره منم میام....
و هردو کفشاشون رو پوشیدند و از هتل خارج شدند....
رزی با حالت پرسشیگفت
× خب... حالا از کجا شروع کنیم؟
لیسا گفت
+ فعلا یه تاکسی میگیریم و میریم به آدرسی که تا حدودی یادمه!
مکان دقیق خونمون رو یادم نیست ولی خب از همسایه هاش پرس و جو میکنیم. فعلا بریم.
و هردو سوار تاکسی شدند....
۳۸.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.