Part : ۷۲
Part : ۷۲ 《بال های سیاه》
ماریا با غرور و به آرومی از پله ها پایین اومد و کنار جونگکوک فوق عصبی و ریکیِ مشت خورده و زخمی وایساد و با صدای بلند گفت:
+اوه جونگکوک! عزیزم! ورود بسیار درخشانی داشتی! اونقدر درخشان که فکر کنم لازم به معرفی کردنت نباشه! تو همین الانش هم به اندازه ی کافی تویه این جهنم معروف شدی..ولی خب باید همه باید باهات آشنا شن!
خب...ایشون دوس پسر من..."جئون جونگکوک" هستن...
سکوت مرگباری فضا رو در بر گرفته بود...دوست پسر؟ اونم بلادرینا؟ از نظر افراد اونجا این دو تا کلمه با هم تناقض داشتن!
ریکی هیستریک وار زد زیر خنده:
[ خب نمردیمو دوس پسره بلادرینا رو هم دیدیم! یه جوجه پولدارِ_____
این سری ماریا قبل از اینکه مرد حرفش رو کامل کنه، دستاش رو به یقه ی پاره شده ی رکابیه مرد گرفت و کشید جلو و حرفاش رو تویه صورتش کوبید:
+ ببین!حواست باشه در مورد کی داری حرف میزنی! شاید تا الان هر زری که خواستی رو در موردم گفتی و منم چیزی بهت نگفتم...اما حد و مرز خودتو بدون...میدونی که وقتی حد و مرز های من رو رد کنی چی میشه! یه زخم زیبا روی صورت زشتت قرار میگیره...درست مثل این زخمی که یادگاریه خودمه...
و با انگشتش جای زخم عمیق و قدیمیه روی صورت مرد رو لمس کرد و تو گوشش گفت:
+ ولی این سری این خط روی صورتت نیست و مطمئن میشم که باعث قطع شدن نفست بشه! نظرت چیه؟ یه زخم اونقدر عمیق که سرتو از بدنت جدا کنه! اونوقت سرتو میزارم روبه روی جسمت تا خودتو ببینی! میدونی که عملیش میکنم!
*های گایز...ملودی صحبت میکنه: خب خب...سلامممم! چطورین؟ از مدرسه هاتون چه خبر؟
خوش میگذره؟ خب گایز راستش درسا خیلی سنگینه و حتی نمی رسم خواب و خوراک درستی داشته باشم!
ولی خب با این وجود دارم سعی خودمو میکنم تا حد ممکن پارت ها رو زود تر بنویسم و آپ کنم...و فکر کنم روز های آپ پارت ها آخر هفته ها، یا پنجشنبه یا جمعه باشه...ولی خب اگه بخوام پارت بزارم چند تایی میزارم و در حدی هست که انتظاراتتون رو بر آورده کنه...خب لایک و کامنت رو فراموش نکنین...من از حمایت هاتون واقعا انرژی میگیرم و باعث میشه با عشق بیشتری به نوشتن ادامه بدم..
راستی!
ایده ی بعد از فیک "بال های سیاه" تکمیل شد و چند پارت اولش هم نوشتم ولی خب میخوام تا حد ممکن زود تر " بال های سیاه" رو تموم کنم تا بتونم برم سراغ اون یکی فیک که مطمئنم قراره خیلی خیلی خوشتون بیاد...پس نگران نباشین...هر وقت که " بال های سیاه" تموم شد...فیک بعدی بلافاصله شروع میشه و شما رو به دنیای قشنگ و کلاسیک خودش میبره! اوپس! نباید اسپویل کنم! خب دیگه...حمایت هاتون فراموش نشه! دوستون دارم:) فعلا:)))) *
ماریا با غرور و به آرومی از پله ها پایین اومد و کنار جونگکوک فوق عصبی و ریکیِ مشت خورده و زخمی وایساد و با صدای بلند گفت:
+اوه جونگکوک! عزیزم! ورود بسیار درخشانی داشتی! اونقدر درخشان که فکر کنم لازم به معرفی کردنت نباشه! تو همین الانش هم به اندازه ی کافی تویه این جهنم معروف شدی..ولی خب باید همه باید باهات آشنا شن!
خب...ایشون دوس پسر من..."جئون جونگکوک" هستن...
سکوت مرگباری فضا رو در بر گرفته بود...دوست پسر؟ اونم بلادرینا؟ از نظر افراد اونجا این دو تا کلمه با هم تناقض داشتن!
ریکی هیستریک وار زد زیر خنده:
[ خب نمردیمو دوس پسره بلادرینا رو هم دیدیم! یه جوجه پولدارِ_____
این سری ماریا قبل از اینکه مرد حرفش رو کامل کنه، دستاش رو به یقه ی پاره شده ی رکابیه مرد گرفت و کشید جلو و حرفاش رو تویه صورتش کوبید:
+ ببین!حواست باشه در مورد کی داری حرف میزنی! شاید تا الان هر زری که خواستی رو در موردم گفتی و منم چیزی بهت نگفتم...اما حد و مرز خودتو بدون...میدونی که وقتی حد و مرز های من رو رد کنی چی میشه! یه زخم زیبا روی صورت زشتت قرار میگیره...درست مثل این زخمی که یادگاریه خودمه...
و با انگشتش جای زخم عمیق و قدیمیه روی صورت مرد رو لمس کرد و تو گوشش گفت:
+ ولی این سری این خط روی صورتت نیست و مطمئن میشم که باعث قطع شدن نفست بشه! نظرت چیه؟ یه زخم اونقدر عمیق که سرتو از بدنت جدا کنه! اونوقت سرتو میزارم روبه روی جسمت تا خودتو ببینی! میدونی که عملیش میکنم!
*های گایز...ملودی صحبت میکنه: خب خب...سلامممم! چطورین؟ از مدرسه هاتون چه خبر؟
خوش میگذره؟ خب گایز راستش درسا خیلی سنگینه و حتی نمی رسم خواب و خوراک درستی داشته باشم!
ولی خب با این وجود دارم سعی خودمو میکنم تا حد ممکن پارت ها رو زود تر بنویسم و آپ کنم...و فکر کنم روز های آپ پارت ها آخر هفته ها، یا پنجشنبه یا جمعه باشه...ولی خب اگه بخوام پارت بزارم چند تایی میزارم و در حدی هست که انتظاراتتون رو بر آورده کنه...خب لایک و کامنت رو فراموش نکنین...من از حمایت هاتون واقعا انرژی میگیرم و باعث میشه با عشق بیشتری به نوشتن ادامه بدم..
راستی!
ایده ی بعد از فیک "بال های سیاه" تکمیل شد و چند پارت اولش هم نوشتم ولی خب میخوام تا حد ممکن زود تر " بال های سیاه" رو تموم کنم تا بتونم برم سراغ اون یکی فیک که مطمئنم قراره خیلی خیلی خوشتون بیاد...پس نگران نباشین...هر وقت که " بال های سیاه" تموم شد...فیک بعدی بلافاصله شروع میشه و شما رو به دنیای قشنگ و کلاسیک خودش میبره! اوپس! نباید اسپویل کنم! خب دیگه...حمایت هاتون فراموش نشه! دوستون دارم:) فعلا:)))) *
۷.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.