فیک اتفاق. پارت ⁶
از زبان ا/ت:
پشماممممم. من رو شونه تهیونگ خوابیده بودم؟ من واقعا اونو دوست دارم. امیدوارم این حس دوطرفه باشه.
نامجون: پسرا. شما خرید ندارین؟ من میخوام برای خرید برم بیرون، هرکس خرید داره بیاد.
شت، همه خرید داشتن. همه بجز تهیونگ.
جونگ کوک: ا/ت، بهتره خونه بمونی تهیونگ تنها نباشه، تهیونگ توهم کارای خونه رو انجام بده، وقتی برگردیم شام آماده باشه.
ا/ت: اوک، منم به تهیونگ تو تمیز کاری کمک میکنم.
(شوگا به کوکی): بنظرم خوب نیست تهیونگ و این دختره باهم تنها باشن😈
کوک: چیز خاصی نی. خواهرم از اون کارا نمیکنه، البته فکر کنم.
شوگا: ممکنه خواهرتم مث خودت منحرف باشه🤐(از اینجا به بعد قراره خیلی منحرف شین)
(تهیونگ داره ظرفا رو میشوره،ا/ت هم سرش توگوشیه،ولی وقتی میبینه تهیونگ خستس،میره دستکش میپوشه و همراه تهیونگ ظرف میشوره)
تهیونگ: مطمئنی؟ خودم تنها هم میتونستم این کارو انجام بدم. ولی خب میخوایم بیشتر باهات آشنا شم... من خیلی خوب تورو میشناسم، چون خیلی شبیه جونگ کوکی. و جونگ کوک رو هم خیلی خوب میشناسم.
ا/ت: بخدا منو از سرکوچه پیدا کردن،آخه کجاش شبیه کوکم؟ همه میگن شبیه کوکم ولی خودم فکر نمیکنم درست باشه حرفشون.
تهیونگ: منم یه خواهر دارم، اون دیگه اصلا شبیه من و برادرم نیست. وقتی کوچیکتر بود بهش گفتم تورو از پرورشگاه آوردن. و واقعا باور کرده بوده و همیشه ناراحت بود، چون خیلی ناراحت بود بهش گفتم که شوخی کردم و از دلش در آروردم🤣🙈
ا/ت: اگه من جای خواهرت بودم، وقتی میفهمیدم داداشم دروغ گفته بهم جرش میدادم.
تهیونگ: نظرت درباره کوک چیه؟ دوستش داری؟ واقعا پسرخوبیه، میدونستی خیلی منحرفه؟
ا/ت: بلاخره یه چیزی از من و جونگ کوک شبیه هم بود. خواهرِکوک از خودش منحرف تره.
تهیونگ: کوک خیلی از خودت تعریف میکنه، ولی تاحالا نگفته اینقد منحرفی!
ا/ت: چرا چیزی نگفته؟ وقتی من 15 سالم بود با کوک خیلی درمورد اینجور چیزا حرف میزدیم. میدونم هنوز به سن قانونی نرسیده بودم، ولی کوک تازه به سن قانونی رسیده بود....
تهیونگ: چرا بامن در مورد اینجور چیزا حرف نمیزنی؟
(ا/ت خیلی خجالت کشیده بود و نمیدونست چی بگه )
ا/ت: خــ... ب..... م.. ن
تهیونگ: میتونی راحت باهام حرف بزنی. نترس کسی چیزی نمیفهمه
ا/ت: اوکی. باهات درموردش حرف میزنم.
تهیونگ: چرا خودمون از اون کارا نکنیم؟
(پشماممممم)
ا/ت: نهههههه. خیلی احتمالش زیاده که لو بریم. چون...
تهیونگ: اه. میدونم چی میشه... احتمالش زیاده. کاش چیزی نمیشد.
(ا/ت دست تهیونگ رو میگیره)
ا/ت: ببخشید اگه ناراحت شدی، ولی واقعا ریسک داره، هردوتامون به دردسر میفتیم.
تهیونگ: ناراحت نیستم چون... همین که تونستیم باهم خیلی راحت حرف بزنیم خودش خیلیه.
ا/ت: خوبه، به جونگ کوک میگم امشب 3 تایی خوش بگذرونیم. موافقی؟
تهیونگ: عالیه، خوب اگه اینطوری باشه ماهم باید بریم خرید.
ا/ت: من به جونگ کوک زنگ میزنم میگم که میخوایم بریم خرید، واسه شام هم چیزی نداشتیم.
(صدای زنگ گوشی کوک)
کوک: الو بیبی، مشکلی بیش اومده؟
ا/ت: نه، آخه چی قراره بشه؟ میخواستم بگم که برای درست کردن شام چیزی نداریم، اگه مشکلی نداری با تهیونگ میریم برا شام خرید کنیم.
کوک: باشه، برین،موجودی داری یا یکم پول بریزم حسابت؟
ا/ت: موجودی دارم. مرسی که بهم اجازه دادی.
کوک: چرا اجازه ندم؟ تهیونگ حواسش بهت هست. تازه شم، تو خیلی بزرگ شدی و میتونی تنهایی بری بیرون. من برم به خریدام برسم. بای عجیجم
ا/ت: بای کیوت
تهیونگ: لباس داری یا هودیمو بت قرض بدم؟(عه.تهیونگ!بزار حداقل یه روز از اومدن ا/ت بگذره )
ا/ت: ممنون، ولی لباس دارم.
پشماممممم. من رو شونه تهیونگ خوابیده بودم؟ من واقعا اونو دوست دارم. امیدوارم این حس دوطرفه باشه.
نامجون: پسرا. شما خرید ندارین؟ من میخوام برای خرید برم بیرون، هرکس خرید داره بیاد.
شت، همه خرید داشتن. همه بجز تهیونگ.
جونگ کوک: ا/ت، بهتره خونه بمونی تهیونگ تنها نباشه، تهیونگ توهم کارای خونه رو انجام بده، وقتی برگردیم شام آماده باشه.
ا/ت: اوک، منم به تهیونگ تو تمیز کاری کمک میکنم.
(شوگا به کوکی): بنظرم خوب نیست تهیونگ و این دختره باهم تنها باشن😈
کوک: چیز خاصی نی. خواهرم از اون کارا نمیکنه، البته فکر کنم.
شوگا: ممکنه خواهرتم مث خودت منحرف باشه🤐(از اینجا به بعد قراره خیلی منحرف شین)
(تهیونگ داره ظرفا رو میشوره،ا/ت هم سرش توگوشیه،ولی وقتی میبینه تهیونگ خستس،میره دستکش میپوشه و همراه تهیونگ ظرف میشوره)
تهیونگ: مطمئنی؟ خودم تنها هم میتونستم این کارو انجام بدم. ولی خب میخوایم بیشتر باهات آشنا شم... من خیلی خوب تورو میشناسم، چون خیلی شبیه جونگ کوکی. و جونگ کوک رو هم خیلی خوب میشناسم.
ا/ت: بخدا منو از سرکوچه پیدا کردن،آخه کجاش شبیه کوکم؟ همه میگن شبیه کوکم ولی خودم فکر نمیکنم درست باشه حرفشون.
تهیونگ: منم یه خواهر دارم، اون دیگه اصلا شبیه من و برادرم نیست. وقتی کوچیکتر بود بهش گفتم تورو از پرورشگاه آوردن. و واقعا باور کرده بوده و همیشه ناراحت بود، چون خیلی ناراحت بود بهش گفتم که شوخی کردم و از دلش در آروردم🤣🙈
ا/ت: اگه من جای خواهرت بودم، وقتی میفهمیدم داداشم دروغ گفته بهم جرش میدادم.
تهیونگ: نظرت درباره کوک چیه؟ دوستش داری؟ واقعا پسرخوبیه، میدونستی خیلی منحرفه؟
ا/ت: بلاخره یه چیزی از من و جونگ کوک شبیه هم بود. خواهرِکوک از خودش منحرف تره.
تهیونگ: کوک خیلی از خودت تعریف میکنه، ولی تاحالا نگفته اینقد منحرفی!
ا/ت: چرا چیزی نگفته؟ وقتی من 15 سالم بود با کوک خیلی درمورد اینجور چیزا حرف میزدیم. میدونم هنوز به سن قانونی نرسیده بودم، ولی کوک تازه به سن قانونی رسیده بود....
تهیونگ: چرا بامن در مورد اینجور چیزا حرف نمیزنی؟
(ا/ت خیلی خجالت کشیده بود و نمیدونست چی بگه )
ا/ت: خــ... ب..... م.. ن
تهیونگ: میتونی راحت باهام حرف بزنی. نترس کسی چیزی نمیفهمه
ا/ت: اوکی. باهات درموردش حرف میزنم.
تهیونگ: چرا خودمون از اون کارا نکنیم؟
(پشماممممم)
ا/ت: نهههههه. خیلی احتمالش زیاده که لو بریم. چون...
تهیونگ: اه. میدونم چی میشه... احتمالش زیاده. کاش چیزی نمیشد.
(ا/ت دست تهیونگ رو میگیره)
ا/ت: ببخشید اگه ناراحت شدی، ولی واقعا ریسک داره، هردوتامون به دردسر میفتیم.
تهیونگ: ناراحت نیستم چون... همین که تونستیم باهم خیلی راحت حرف بزنیم خودش خیلیه.
ا/ت: خوبه، به جونگ کوک میگم امشب 3 تایی خوش بگذرونیم. موافقی؟
تهیونگ: عالیه، خوب اگه اینطوری باشه ماهم باید بریم خرید.
ا/ت: من به جونگ کوک زنگ میزنم میگم که میخوایم بریم خرید، واسه شام هم چیزی نداشتیم.
(صدای زنگ گوشی کوک)
کوک: الو بیبی، مشکلی بیش اومده؟
ا/ت: نه، آخه چی قراره بشه؟ میخواستم بگم که برای درست کردن شام چیزی نداریم، اگه مشکلی نداری با تهیونگ میریم برا شام خرید کنیم.
کوک: باشه، برین،موجودی داری یا یکم پول بریزم حسابت؟
ا/ت: موجودی دارم. مرسی که بهم اجازه دادی.
کوک: چرا اجازه ندم؟ تهیونگ حواسش بهت هست. تازه شم، تو خیلی بزرگ شدی و میتونی تنهایی بری بیرون. من برم به خریدام برسم. بای عجیجم
ا/ت: بای کیوت
تهیونگ: لباس داری یا هودیمو بت قرض بدم؟(عه.تهیونگ!بزار حداقل یه روز از اومدن ا/ت بگذره )
ا/ت: ممنون، ولی لباس دارم.
۱۱.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.