بابایی جونم 💛 ▪︎Part 10▪︎
(جیمین)
جونگ کوک گوشی رو داد به جیمین
جونگ کوک: نوناست با تو کار داره جیمین
جیمین: اکی مرسی
گوشیرو از کوک گرفتم و جواب دادم
جیمین: الو سلام یونا چیشده؟
یونا: سلام جیمین صبح بهت گفتم باید برم برای طراحی ساختمون
جیمین: خب
یونا: اومدم برم دنبال جانا ولی الان یک ساعته تو ترافیکم جانا هم الان پنج دقیقست تعطیل شده منم فکر نکنم تا چند ساعت دیگه در بیام توام میدونی که جانا چقدر میترسه
جیمین: یعنی الان جانا تنها دم در مدرسست؟!
یونا: آره جیمین تورو خدا برو دنبالش ببر پیش خودت من تا از ترافیک دربیام میام کمپانی دنبالش ، اون بچه گناه داره
جیمین: باشه الان میرم فعلا خداحافظ
یونا: خداحافظ
گوشی رو قطع کردم و سریع بلند شدم برم به پی دی نیم بگم برم دنبال بچم
نامجون: چیشده جیمین؟
جیمین: یونا تو ترافیک سنگین مونده جانا هم از مدرسه چند دقیقست تعطیل شده ولی کسی نرفته دنبالش من باید برم بیارمش اینجا بعد یونا میاد دنبالش
نامجون: خب تو برو من به پی دی نیم میگم زود باش بچه گناه داره فقط زود برگرد
جیمین: دستت درد نکنه
جیمین سریع لباس تمرینشو با لباس بیرون عوض کردو سوار ماشینش شد و راه افتاد طرف مدرسه اون با تند ترین سرعت ممکن میرفت بالاخره رسید مدرسه دید جانا یه گوشه وایستاده داره گریه میکنه دلش برای دخترش کباب شد و بدو بدو رفت سمتش و جانارو بغل کرد
جیمین: هیششش دخترم من اینجام گریه نکن عزیزدلم
جانا همینجوری اشک میریخت و دستش رو دور گردن باباش حلقه کرده بود
جانا: چرا مامان نیومد دنبالم؟
جیمین: مامان تو ترافیک مونده دخترم زنگ زد من بیام دنبالت حالا گریه نکن دیگه عزیزم
جیمین جانا رو بغل کرد و برد گذاشت روی صندلی کنار راننده و کمربندش رو بست و خودشم سوار ماشین شد دید هنوز دخترش داره گریه میکنه گونش رو نوازش کرد و به دستای کوچولوش بوسه ای زد
جیمین: گریه نکن عزیز دلم الان منم گریم میگیره ها
جانا: باشه
جیمین: افرین دخترم چیزی میخوای برات بگیرم؟
جانا: نه فقط آب میخوام
جیمین از یخچال ماشین یه بطری آب برداشت و داد به جانا و بعد با دستمال کاغذی اشکای های دخترش رو پاک کرد
جیمین: خب حالا بریم پیش عموها تا مامانت بیاد دنبالت
جانا: اخجون
جیمین لبخندی زد و راه افتاد سمت کمپانی
کپی ممنوع ❌
جونگ کوک گوشی رو داد به جیمین
جونگ کوک: نوناست با تو کار داره جیمین
جیمین: اکی مرسی
گوشیرو از کوک گرفتم و جواب دادم
جیمین: الو سلام یونا چیشده؟
یونا: سلام جیمین صبح بهت گفتم باید برم برای طراحی ساختمون
جیمین: خب
یونا: اومدم برم دنبال جانا ولی الان یک ساعته تو ترافیکم جانا هم الان پنج دقیقست تعطیل شده منم فکر نکنم تا چند ساعت دیگه در بیام توام میدونی که جانا چقدر میترسه
جیمین: یعنی الان جانا تنها دم در مدرسست؟!
یونا: آره جیمین تورو خدا برو دنبالش ببر پیش خودت من تا از ترافیک دربیام میام کمپانی دنبالش ، اون بچه گناه داره
جیمین: باشه الان میرم فعلا خداحافظ
یونا: خداحافظ
گوشی رو قطع کردم و سریع بلند شدم برم به پی دی نیم بگم برم دنبال بچم
نامجون: چیشده جیمین؟
جیمین: یونا تو ترافیک سنگین مونده جانا هم از مدرسه چند دقیقست تعطیل شده ولی کسی نرفته دنبالش من باید برم بیارمش اینجا بعد یونا میاد دنبالش
نامجون: خب تو برو من به پی دی نیم میگم زود باش بچه گناه داره فقط زود برگرد
جیمین: دستت درد نکنه
جیمین سریع لباس تمرینشو با لباس بیرون عوض کردو سوار ماشینش شد و راه افتاد طرف مدرسه اون با تند ترین سرعت ممکن میرفت بالاخره رسید مدرسه دید جانا یه گوشه وایستاده داره گریه میکنه دلش برای دخترش کباب شد و بدو بدو رفت سمتش و جانارو بغل کرد
جیمین: هیششش دخترم من اینجام گریه نکن عزیزدلم
جانا همینجوری اشک میریخت و دستش رو دور گردن باباش حلقه کرده بود
جانا: چرا مامان نیومد دنبالم؟
جیمین: مامان تو ترافیک مونده دخترم زنگ زد من بیام دنبالت حالا گریه نکن دیگه عزیزم
جیمین جانا رو بغل کرد و برد گذاشت روی صندلی کنار راننده و کمربندش رو بست و خودشم سوار ماشین شد دید هنوز دخترش داره گریه میکنه گونش رو نوازش کرد و به دستای کوچولوش بوسه ای زد
جیمین: گریه نکن عزیز دلم الان منم گریم میگیره ها
جانا: باشه
جیمین: افرین دخترم چیزی میخوای برات بگیرم؟
جانا: نه فقط آب میخوام
جیمین از یخچال ماشین یه بطری آب برداشت و داد به جانا و بعد با دستمال کاغذی اشکای های دخترش رو پاک کرد
جیمین: خب حالا بریم پیش عموها تا مامانت بیاد دنبالت
جانا: اخجون
جیمین لبخندی زد و راه افتاد سمت کمپانی
کپی ممنوع ❌
۶۰.۶k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.