ازت متنفر بودم𝚙𝟼
ازت متنفر بودم𝚙𝟼
کوک:ته فکنم ی حس خیلی خیلی کوچولو نسبت به ا.ت پیدا کردم و خیلی عصبانی شدم که ارین اونو بوس کرد
ته:چیییییی( *تعجب) کوک واقعا ولی میدونی او ترو دوست ندارم
کوک:تو از کجا میدونم
ته:وقتی ارین همراهی کرده اونو بیشتر دوست داره دیگه
کوک( :چشم غره)
ویو ا.ت تو دستشویی مدرسه
ارین چه نازهو جذاب
ههه خاک تو سرم چرا اونو بوسیدمممم اونومتو مدرسه وایی
ویو کوک تو دستشویی
خیلی عصبی بودم ی حس عجیبی داشتم شاید عاشق شدم نه امکان نداره
ا.ت:از دستشویی امدم داشتم میرفتم که خوردم به یکی اون کوک بود
کوک بیرون از دستشویی بودم یهو یکی از پشت به خورد و افتاد اون ا.ت بود
ا.ت:ببخشید
کوک:اشکال نداره
کوک:ا.ت ی چیزی
ا.ت:بله
کوک:زنگ اخر بیا حیاط پشتی
ا.ت:اهان....باشه
زنگ اخر
همینطور که کوک گفت رفتم حیاط پشتی دیدم نشسته رفتم پیشش
ا.ت:بله چیکار داشتی
کوک:من... من..
ا.ت:شما
کوک:من دو.. ست.... دارم
ا.ت:ولی من نه *سرد
و ا.ت *رفت
تا ا.ت ا.ت اینو گفت قلبم شکست
یعنی اون پسره ی عوضی رو دوست داره اییی
ویو ا.ت
راننده امد دنبال توراه خونه بودیم که یادم به حرف ارین افتاده و کوک هردوشون منو دوس دارن ولی من ارین رو پیشتر دوس دارم از کوک خوشم نمیاد (تو غلط میکنی😅)
رسیدیم خونه کیفمو ول کردم اونور و خودمو انداختم رو تخت بیدارشدم ساعت ۷ بود
ا.ت:چییییی کی ۷ شد
امدم از پله ها پایین که مامانم و بابام گفتن
م.ت و پ.ت:دختر من و مادرت برای ۱ ماه میریم ایتالیا تو مشکل نداری
ا.ت: نه به لیسا میگم بیاد پیشم
کی میرین
م.ت:الان
پ.ت:خدافظ ا.ت
پدر و مادرم رو بغل کردم و ازشون خدافظی کردم بعد به لیسا زنگ زدم
مکالمه
ا.ت:الو
لیسا:الو بله ا.ت
ا.ت:لیسا میشه بیای خونمو تا ۱ماه بمونی
لیسا:چرا
ا.ت ماجرا رو تعریف کرد
لیسا:اووو باشه الان میام
شرط نداره
خیلی بد نوشتم😔
کوک:ته فکنم ی حس خیلی خیلی کوچولو نسبت به ا.ت پیدا کردم و خیلی عصبانی شدم که ارین اونو بوس کرد
ته:چیییییی( *تعجب) کوک واقعا ولی میدونی او ترو دوست ندارم
کوک:تو از کجا میدونم
ته:وقتی ارین همراهی کرده اونو بیشتر دوست داره دیگه
کوک( :چشم غره)
ویو ا.ت تو دستشویی مدرسه
ارین چه نازهو جذاب
ههه خاک تو سرم چرا اونو بوسیدمممم اونومتو مدرسه وایی
ویو کوک تو دستشویی
خیلی عصبی بودم ی حس عجیبی داشتم شاید عاشق شدم نه امکان نداره
ا.ت:از دستشویی امدم داشتم میرفتم که خوردم به یکی اون کوک بود
کوک بیرون از دستشویی بودم یهو یکی از پشت به خورد و افتاد اون ا.ت بود
ا.ت:ببخشید
کوک:اشکال نداره
کوک:ا.ت ی چیزی
ا.ت:بله
کوک:زنگ اخر بیا حیاط پشتی
ا.ت:اهان....باشه
زنگ اخر
همینطور که کوک گفت رفتم حیاط پشتی دیدم نشسته رفتم پیشش
ا.ت:بله چیکار داشتی
کوک:من... من..
ا.ت:شما
کوک:من دو.. ست.... دارم
ا.ت:ولی من نه *سرد
و ا.ت *رفت
تا ا.ت ا.ت اینو گفت قلبم شکست
یعنی اون پسره ی عوضی رو دوست داره اییی
ویو ا.ت
راننده امد دنبال توراه خونه بودیم که یادم به حرف ارین افتاده و کوک هردوشون منو دوس دارن ولی من ارین رو پیشتر دوس دارم از کوک خوشم نمیاد (تو غلط میکنی😅)
رسیدیم خونه کیفمو ول کردم اونور و خودمو انداختم رو تخت بیدارشدم ساعت ۷ بود
ا.ت:چییییی کی ۷ شد
امدم از پله ها پایین که مامانم و بابام گفتن
م.ت و پ.ت:دختر من و مادرت برای ۱ ماه میریم ایتالیا تو مشکل نداری
ا.ت: نه به لیسا میگم بیاد پیشم
کی میرین
م.ت:الان
پ.ت:خدافظ ا.ت
پدر و مادرم رو بغل کردم و ازشون خدافظی کردم بعد به لیسا زنگ زدم
مکالمه
ا.ت:الو
لیسا:الو بله ا.ت
ا.ت:لیسا میشه بیای خونمو تا ۱ماه بمونی
لیسا:چرا
ا.ت ماجرا رو تعریف کرد
لیسا:اووو باشه الان میام
شرط نداره
خیلی بد نوشتم😔
۲.۳k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.