حس و حال فراموشی قسمت (۶)
حس و حال فراموشی قسمت (۶)
نگاهم را از او برداشتم.
مین_سو سرش را به نشونه نارضایتی تکون داد.
دختر ناراحت شد،دستش رو از روی شونم برداشت و گفت:که اینطور...من یون_سوک هستم.
ساکت موندم و چیزی نگفتم.
مین_سو برای اینکه موضوع و عوض کنه با هیجان گفت:بیاین بریم یه جایی بشینیم.
هر سه رفتیم و روی نیمکتی نشستیم.
نگاهم را از او برداشتم.
مین_سو سرش را به نشونه نارضایتی تکون داد.
دختر ناراحت شد،دستش رو از روی شونم برداشت و گفت:که اینطور...من یون_سوک هستم.
ساکت موندم و چیزی نگفتم.
مین_سو برای اینکه موضوع و عوض کنه با هیجان گفت:بیاین بریم یه جایی بشینیم.
هر سه رفتیم و روی نیمکتی نشستیم.
۵۶۴
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.