فیک کوک
فیک کوک
عشق خونآشامی
ویو ات
وقتی بیدار شدم دیدم تویه اتاقی هستم که برام آشنا نبود از رو تخت بلند شدم تم اتاق سیا و قرمز بود رفتم جلو اینه دیدم رد دندوناش رو گردنم هس گریم گرفت شروع کردم به داد زدن و کمک خواستن
ویو کوک
من دوسش دارم چه بخواد چه نخواد خونش خیلی خوش مزه بود شیرین بود خونش با بقیه خونایی که تا حالا خورده بودم فرق میکرد صدای جیغ شنیدم و به طرف اتاق ات رفتم بدون اینکه در بزنم وارد اتاق شدم
ات:جیغ
کوک:آروم باش منم
ات:من اینجا چیکار میکنم ایییییی
کوک:خوبی (نگران)
ات:گردنم درد میکنه
راوی کو ات رو بغل کرد و برد گذاشت رو تخت
ات خیلی زود خوابش برد کوک هم همونجا خوابید خیلی آروم خوابیده بودن که زنگ در زده شد کوک بیدار شد و ات هم همینطور کوک رفت پایین دید دوستش جیمین اومد داخل
کوک:سلام چطوری رفیق
جیمین:مرسی تو چطوری
ات:سلام
جیمین:ایشون کی باشن
کوک:دوستمه
ات:ات هستم خوشبختم
جیمین:جیمین هستم منم خوشبختم
راوی
نشستن فیلم دیدن راستی جیمین هم خونآشام هس گردن ات هنوز درد میکرد ولی به رو خودش نمی آورد تا کسی نفهمه کمی بعد ته پسر خاله عزیز کوک و دوست جیمین با دوس دخترش آیو اومد داخل
ویو ته
من مجبورم با آیو بمونم اون خیلی خود خواه هس اصلا هم خوشگل نیست فقط خود خواه هست اون واقعا یه هرزه هست
راوی
ته و آیو رفتن داخل بعد سلام و احوال پرسی آیو و کوک باهم دوس بودن
ایو:حالا کوک دختر از این خوشگل تر نبود
کوک:آیو مگه چشه
ایو:خیلی بد قیافه هست نیومدی دیگه با میرا دوس بشی(میرا دوست صمیمی آیو هست و از آیو هم بد تره)
کوک:آیو خودت میدونی من از اون خوشم نمیاد
آیو:وااا مگه چشه
ته:آیو بس کن دیگه(یکم بلند)
ایو:واقعا که (رفت)
جیمین:خوب شد من دوس دختر ندارم
کوک:(خنده)
یوو ات
وای من دیگه نمیتونم تحمل کنم خسته شدم از دسته اینا ولی من کوک رو دوس دارم ولی اون دختره خیلی رو مخ بود بیچاره ته اگه کوک ازم بخواد پیشش بمونم چی؟ اره من که دوسش دارم خب میمونم
شب شد
عشق خونآشامی
ویو ات
وقتی بیدار شدم دیدم تویه اتاقی هستم که برام آشنا نبود از رو تخت بلند شدم تم اتاق سیا و قرمز بود رفتم جلو اینه دیدم رد دندوناش رو گردنم هس گریم گرفت شروع کردم به داد زدن و کمک خواستن
ویو کوک
من دوسش دارم چه بخواد چه نخواد خونش خیلی خوش مزه بود شیرین بود خونش با بقیه خونایی که تا حالا خورده بودم فرق میکرد صدای جیغ شنیدم و به طرف اتاق ات رفتم بدون اینکه در بزنم وارد اتاق شدم
ات:جیغ
کوک:آروم باش منم
ات:من اینجا چیکار میکنم ایییییی
کوک:خوبی (نگران)
ات:گردنم درد میکنه
راوی کو ات رو بغل کرد و برد گذاشت رو تخت
ات خیلی زود خوابش برد کوک هم همونجا خوابید خیلی آروم خوابیده بودن که زنگ در زده شد کوک بیدار شد و ات هم همینطور کوک رفت پایین دید دوستش جیمین اومد داخل
کوک:سلام چطوری رفیق
جیمین:مرسی تو چطوری
ات:سلام
جیمین:ایشون کی باشن
کوک:دوستمه
ات:ات هستم خوشبختم
جیمین:جیمین هستم منم خوشبختم
راوی
نشستن فیلم دیدن راستی جیمین هم خونآشام هس گردن ات هنوز درد میکرد ولی به رو خودش نمی آورد تا کسی نفهمه کمی بعد ته پسر خاله عزیز کوک و دوست جیمین با دوس دخترش آیو اومد داخل
ویو ته
من مجبورم با آیو بمونم اون خیلی خود خواه هس اصلا هم خوشگل نیست فقط خود خواه هست اون واقعا یه هرزه هست
راوی
ته و آیو رفتن داخل بعد سلام و احوال پرسی آیو و کوک باهم دوس بودن
ایو:حالا کوک دختر از این خوشگل تر نبود
کوک:آیو مگه چشه
ایو:خیلی بد قیافه هست نیومدی دیگه با میرا دوس بشی(میرا دوست صمیمی آیو هست و از آیو هم بد تره)
کوک:آیو خودت میدونی من از اون خوشم نمیاد
آیو:وااا مگه چشه
ته:آیو بس کن دیگه(یکم بلند)
ایو:واقعا که (رفت)
جیمین:خوب شد من دوس دختر ندارم
کوک:(خنده)
یوو ات
وای من دیگه نمیتونم تحمل کنم خسته شدم از دسته اینا ولی من کوک رو دوس دارم ولی اون دختره خیلی رو مخ بود بیچاره ته اگه کوک ازم بخواد پیشش بمونم چی؟ اره من که دوسش دارم خب میمونم
شب شد
۳.۶k
۰۶ دی ۱۴۰۲