خب من اومدم ببخشید دیر شد کلاس بودم🥲
خب من اومدم ببخشید دیر شد کلاس بودم🥲
𝒑𝒂𝒓𝒕3:!من عاشق شدم؟
ادامه.......
داشتیم با برادر نائومی و کیوکا و الیس چان ب سمت حیاط میرفتیم وقتی رسیدیم چویا و دازای و دیدم با پسرای دیگه داشتن ورزش میکردن همه دخترا چشمشون ب دازای بود دازای طوری ژست میگرفت انگار اومده رو سن
من فقط ب چویا زل زده بودم ،ی جا نشستم داشتم بقیه رو نگاه میکردم که چویا اومد سمت و کنارم نشست
چویا:حالت خوبه چرا نمیای تفریح کنیم
میسا *سرخ :چی آ......آره خوبم میام
چویا:راستی ب کارای اون دراز اهمیت نده
میسا:باشه
چویا:خیلی خوب من میرم بچه ها منتظرند
میسا:باشه
چویا :تو نمیای
میسا :نه نمیام تو برو
ک یک دفعه چویا دستمو کشید منو با خودش برد،دازای داشت مارو نگاه میکرد و پرید وسط
دازای:چوچو عاشق شدی؟! چرا ب ما نگفتی کیک عروسی رو بچینیم ؟
چویا*سرخ :خفه شو مرتیکه#٪٪#^$"٪#&"$^^"$$٪"-٪:$/٪#£؛#^$###×÷$@$×٪#@÷$(فحش ناموسی داد@-@)
دازای:وای چقدر بی ادب
میسا*لبو:چ..... چی میگی دازای
دازای محو میشود (رفته دلبری کنه(¬‸¬) )
چویا دست های میسا رو سفت میگیره
چویا*لبو:ب....ببینم تو حرفاشو باور میکنی؟
میسا:معلومه که نه
چویا دست میسا رو ول میکنه و میره پیش بقیه
میسا که عین چی لبو شده بود چویا هم همینطور(آخی بچم چقدر لبو میشه😂)
میسا میره پیش کیوکا و الیس چان تا حرف حای دازای رو یادش بره
*درحال بازی با الیس چان و کیوکا چان
دازای پیش ی مرد که موهاش سفید بود با یکی ک موهاش نصفش سفید نصفش بنفش (نیکولای و سیگما بودن)ی مرد که واسه خودش نشسته بود ب بقیه نگاه میکرد(فئودور بود)دازای هم با اون مرد که موهاش سفید بود رو کنیکیدا کرم میریختن
چویا فقط سرخ شده بود میخواستم برم پیش چویا که یک دفع اون پس مو سفیده چویا رو حل داد سمت من دازای هم منو حل داد سمت چویا و منو چویا تو بغل هم افتادیم چویا رو زمین افتاد منم بالا سرش بودم دازای و اون پسره داشتن ب هم میخندیدن چویا عین لبو شده بود
چویا در ذهن خود:دازای عوضی میکشمت
چویا:می ......میسا چی کار داری میکنی
میسا :م.....من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یاح یاح یاح ادامه واسه فردا 😂
قرار چویا منحرف بشه
امید وارم خوشتون اومده باشه کیوتا🤗
شبتون خوش🌌⭐🌃👋🏻
بای😚
𝒑𝒂𝒓𝒕3:!من عاشق شدم؟
ادامه.......
داشتیم با برادر نائومی و کیوکا و الیس چان ب سمت حیاط میرفتیم وقتی رسیدیم چویا و دازای و دیدم با پسرای دیگه داشتن ورزش میکردن همه دخترا چشمشون ب دازای بود دازای طوری ژست میگرفت انگار اومده رو سن
من فقط ب چویا زل زده بودم ،ی جا نشستم داشتم بقیه رو نگاه میکردم که چویا اومد سمت و کنارم نشست
چویا:حالت خوبه چرا نمیای تفریح کنیم
میسا *سرخ :چی آ......آره خوبم میام
چویا:راستی ب کارای اون دراز اهمیت نده
میسا:باشه
چویا:خیلی خوب من میرم بچه ها منتظرند
میسا:باشه
چویا :تو نمیای
میسا :نه نمیام تو برو
ک یک دفعه چویا دستمو کشید منو با خودش برد،دازای داشت مارو نگاه میکرد و پرید وسط
دازای:چوچو عاشق شدی؟! چرا ب ما نگفتی کیک عروسی رو بچینیم ؟
چویا*سرخ :خفه شو مرتیکه#٪٪#^$"٪#&"$^^"$$٪"-٪:$/٪#£؛#^$###×÷$@$×٪#@÷$(فحش ناموسی داد@-@)
دازای:وای چقدر بی ادب
میسا*لبو:چ..... چی میگی دازای
دازای محو میشود (رفته دلبری کنه(¬‸¬) )
چویا دست های میسا رو سفت میگیره
چویا*لبو:ب....ببینم تو حرفاشو باور میکنی؟
میسا:معلومه که نه
چویا دست میسا رو ول میکنه و میره پیش بقیه
میسا که عین چی لبو شده بود چویا هم همینطور(آخی بچم چقدر لبو میشه😂)
میسا میره پیش کیوکا و الیس چان تا حرف حای دازای رو یادش بره
*درحال بازی با الیس چان و کیوکا چان
دازای پیش ی مرد که موهاش سفید بود با یکی ک موهاش نصفش سفید نصفش بنفش (نیکولای و سیگما بودن)ی مرد که واسه خودش نشسته بود ب بقیه نگاه میکرد(فئودور بود)دازای هم با اون مرد که موهاش سفید بود رو کنیکیدا کرم میریختن
چویا فقط سرخ شده بود میخواستم برم پیش چویا که یک دفع اون پس مو سفیده چویا رو حل داد سمت من دازای هم منو حل داد سمت چویا و منو چویا تو بغل هم افتادیم چویا رو زمین افتاد منم بالا سرش بودم دازای و اون پسره داشتن ب هم میخندیدن چویا عین لبو شده بود
چویا در ذهن خود:دازای عوضی میکشمت
چویا:می ......میسا چی کار داری میکنی
میسا :م.....من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یاح یاح یاح ادامه واسه فردا 😂
قرار چویا منحرف بشه
امید وارم خوشتون اومده باشه کیوتا🤗
شبتون خوش🌌⭐🌃👋🏻
بای😚
۲.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.