سناریو از باجی پارت1
سلام کیوتام
این اولین سناریو هست که میخوام بنویسم امید وارم خوشتون بیاد
اگه اشکال تایپی داشت ببخشید دیگه😅
پارت1
سناریو از باجی کون وا/ت
ا/ت از خونه بیرو انداخته میشه و نزدیکه بود بمیره با باجی اشنا میشه و به توکیو ریونجرز ملحق میشه
خوب بریم برا سناریو کیوتا😘
ا/ت:برا کسی مهم نیست بمیرم یا زنده بمونم مامان یه روزی میام پیشت
مقبره خانوادگی ا/ت امروز روز تولد مامانشه و ا/ت هم ومده بود برا دیدن مادرش
یک ساعت بعد
مادر ناتنی ا/ت:کجا بودی دختره عوضی
ا/ت:چی
مادر ناتنی ا/ت:خفه شو برو ظرفارو بشور بعد لباسارو پهن کن
ا/ت:بـ....باشه
یه پرانتز از زندگی قبلی ا/ت مادر ا/ت وقتی ا/ت چهار سالش بود بخواطر مریضی که داشت مرد پدر ا/ت یکماه بعد دوباره عروسی کرد ا/ت تا سند چهار سالگی به کلاس رقص باله میرفت ولی بعد از مرگ مادرش رقصو کنار گزاشت
خوب برگردیم کیوتام به داستان
مادر ناتنی ا/ت:الو سلام عزیزم چی شبودیر میای باشه بای الان میدونم باحات چیکار کنم دختره عوضی هی وسایلتو جم کون و برو گمشو از خونه
ا/ت:چی
مادر ناتنی ا/ت:همین که شنیدی بابات گفت که دیگه نمیخوادت پس گفت بیرون بندازمت حالا گمش
شما وسایلتونو جمع کردید و از خونه رفتید
ا/ت:وا خیلی سرده اخه چرا من انقدر بدبختم
بعد از 20دیقه
تو پارک روی تاب نشسته بودید و به دوستتون زنگ زدید که ازش بخوای شبو خونش بزارید
ا/ت:سلام مانی خوبی
مانی دوست ا/ت هستش
مانی:سلام عزیزم خوبی چه خبر کاری داستی
ا/ت:اره ازت میخواستم بپرسم میشه امشبخونتون بمونم
مانی:معلومه که اره چیزی شده
در هین حرف زدن با مانی بودید که دیدید چند نفر باسرعت بالا از جاده گزشتند
ا/ت:وای دیونن
مانی :چیزی شده
ا/ت:نه هیچی
مانی:پس زودتر حرکت کن بیا هوا خیلی سرده
ا/ت:باشه بای ای خدایا نمیتونم تا کسی بگیرم هیچ پولی ندارم باید پیاده برم
15دقیقه قبل
دراکن :های باجی چراق متورت خراب شده درستش کن اینتوری تو جاده متور سواری نکن
باجی:خودم میدونم صبح خراب شد فردا درستش میکنم
دراکن:اخه گشاد میگی صبح خراب شده چرا همونجا درستش نکردی
باجی:تو چرا قور میزنی اگه میتونی بهم برس
دراکن:چی گفتی نفله
مایکی :کنچین بپا نمونی
شیفویو:باجی سان مراقب باش
دراکن:بابا ببندید
در همین هین ا/ت داشت از جاده رد میشود که یهو چشمش به باجی خورد که با سرعت داره سمتش میاد وباجی تازه حواسش به ا/ت شد وکونترل متر از دستش درفت وداشت صاف طرف ا/ت میرفت
در زهن ا/ت:چی نکنه قراره همینجوری بمیرم خیلی مسخرست من نمیخوام بمیرم
ولی از شانس خوب ا/ت باجی تونست متورو کانترل کنه وبه ا/ت نخرده ولی ا/ت بیهوش شد
اگه خوشتون ومد پستو به ۵تا لایک برسونید پارت بعدیرو براتون میزارم😍
😍😍😘😘
بای بای👋👋
این اولین سناریو هست که میخوام بنویسم امید وارم خوشتون بیاد
اگه اشکال تایپی داشت ببخشید دیگه😅
پارت1
سناریو از باجی کون وا/ت
ا/ت از خونه بیرو انداخته میشه و نزدیکه بود بمیره با باجی اشنا میشه و به توکیو ریونجرز ملحق میشه
خوب بریم برا سناریو کیوتا😘
ا/ت:برا کسی مهم نیست بمیرم یا زنده بمونم مامان یه روزی میام پیشت
مقبره خانوادگی ا/ت امروز روز تولد مامانشه و ا/ت هم ومده بود برا دیدن مادرش
یک ساعت بعد
مادر ناتنی ا/ت:کجا بودی دختره عوضی
ا/ت:چی
مادر ناتنی ا/ت:خفه شو برو ظرفارو بشور بعد لباسارو پهن کن
ا/ت:بـ....باشه
یه پرانتز از زندگی قبلی ا/ت مادر ا/ت وقتی ا/ت چهار سالش بود بخواطر مریضی که داشت مرد پدر ا/ت یکماه بعد دوباره عروسی کرد ا/ت تا سند چهار سالگی به کلاس رقص باله میرفت ولی بعد از مرگ مادرش رقصو کنار گزاشت
خوب برگردیم کیوتام به داستان
مادر ناتنی ا/ت:الو سلام عزیزم چی شبودیر میای باشه بای الان میدونم باحات چیکار کنم دختره عوضی هی وسایلتو جم کون و برو گمشو از خونه
ا/ت:چی
مادر ناتنی ا/ت:همین که شنیدی بابات گفت که دیگه نمیخوادت پس گفت بیرون بندازمت حالا گمش
شما وسایلتونو جمع کردید و از خونه رفتید
ا/ت:وا خیلی سرده اخه چرا من انقدر بدبختم
بعد از 20دیقه
تو پارک روی تاب نشسته بودید و به دوستتون زنگ زدید که ازش بخوای شبو خونش بزارید
ا/ت:سلام مانی خوبی
مانی دوست ا/ت هستش
مانی:سلام عزیزم خوبی چه خبر کاری داستی
ا/ت:اره ازت میخواستم بپرسم میشه امشبخونتون بمونم
مانی:معلومه که اره چیزی شده
در هین حرف زدن با مانی بودید که دیدید چند نفر باسرعت بالا از جاده گزشتند
ا/ت:وای دیونن
مانی :چیزی شده
ا/ت:نه هیچی
مانی:پس زودتر حرکت کن بیا هوا خیلی سرده
ا/ت:باشه بای ای خدایا نمیتونم تا کسی بگیرم هیچ پولی ندارم باید پیاده برم
15دقیقه قبل
دراکن :های باجی چراق متورت خراب شده درستش کن اینتوری تو جاده متور سواری نکن
باجی:خودم میدونم صبح خراب شد فردا درستش میکنم
دراکن:اخه گشاد میگی صبح خراب شده چرا همونجا درستش نکردی
باجی:تو چرا قور میزنی اگه میتونی بهم برس
دراکن:چی گفتی نفله
مایکی :کنچین بپا نمونی
شیفویو:باجی سان مراقب باش
دراکن:بابا ببندید
در همین هین ا/ت داشت از جاده رد میشود که یهو چشمش به باجی خورد که با سرعت داره سمتش میاد وباجی تازه حواسش به ا/ت شد وکونترل متر از دستش درفت وداشت صاف طرف ا/ت میرفت
در زهن ا/ت:چی نکنه قراره همینجوری بمیرم خیلی مسخرست من نمیخوام بمیرم
ولی از شانس خوب ا/ت باجی تونست متورو کانترل کنه وبه ا/ت نخرده ولی ا/ت بیهوش شد
اگه خوشتون ومد پستو به ۵تا لایک برسونید پارت بعدیرو براتون میزارم😍
😍😍😘😘
بای بای👋👋
۲.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.