(۱۲سال پیش)پارت۵
(۱۲سال پیش)پارت۵
ا.ت:ام....هه😅چشم خانم شرمنده
معلم:دیگه تکرار نشه!
ا.ت:چشم🙂
زنگ تفریح:
ا.ت:
زنگ تفریح خورد و همه ی بچه ها تو یه چشم به هم زدن دویدن بیرون من داخل کلاس موندم چون خیلی خسته بودم بلند شدم و سمت پنجره رفتم و پنجره رو باز کردم....غروب آفتاب و باد خنک بهاری هم منو غمگین میکرد هم خوشحال باعث میشد کاملا تو رویا برم و به چیزایی که اصلا برام مهم نیست فکر کنم🙂
ا.ت:هوووم...چقد هوا خوبه🙂
از پایین چشمم خورد به گلای بنفشه داخل حیاط مدرسه و یه دلیل واسه بیرون رفتن پیدا کردم!سریعا رفتم بیرون و سمت اون گلا خیلی تو نور آفتاب خوشگل بودن🥹 یکیشونو کندم و کنار گوشم لابه لا موهام گزاشتم
کوک:
مث همیشه درحال جابه جایی کتابام بودم کتابا خیلی سنگین بودن تصمیم گرفتم یجا استراحت کنم.....چشمم خورد به دختر همسایه روبه روییمون چیزی که میدیدم رو نمیتونستم باور کنم واقعا با اون گلای رو موهاش خیلی خوشگل شده بود و میتونستم بفهمم که چقدر الان خوشحاله چون خنده هاش خیلی قشنگ بود!
ا.ت:
داشتم چند تا گل میچیدم که باغبان اومد و دعوام کرد منم تا قدرت داشتم دوییدم
کوک:
داشت گلا رو میچید که یهو باغبان اومد و دعواش کرد اون لحظه تو یه چشم به هم زدن غیب شد منم خندم گرف اولین بار بود که از ته دل میخندیدم!!خودمم باورم نمیشد!!
ا.ت:
دوییدم رفتم پشت درخت حیاط در حال دید زدن باغبان بودم که دنبال من میگشت که یهوو...
ا.ت:ام....هه😅چشم خانم شرمنده
معلم:دیگه تکرار نشه!
ا.ت:چشم🙂
زنگ تفریح:
ا.ت:
زنگ تفریح خورد و همه ی بچه ها تو یه چشم به هم زدن دویدن بیرون من داخل کلاس موندم چون خیلی خسته بودم بلند شدم و سمت پنجره رفتم و پنجره رو باز کردم....غروب آفتاب و باد خنک بهاری هم منو غمگین میکرد هم خوشحال باعث میشد کاملا تو رویا برم و به چیزایی که اصلا برام مهم نیست فکر کنم🙂
ا.ت:هوووم...چقد هوا خوبه🙂
از پایین چشمم خورد به گلای بنفشه داخل حیاط مدرسه و یه دلیل واسه بیرون رفتن پیدا کردم!سریعا رفتم بیرون و سمت اون گلا خیلی تو نور آفتاب خوشگل بودن🥹 یکیشونو کندم و کنار گوشم لابه لا موهام گزاشتم
کوک:
مث همیشه درحال جابه جایی کتابام بودم کتابا خیلی سنگین بودن تصمیم گرفتم یجا استراحت کنم.....چشمم خورد به دختر همسایه روبه روییمون چیزی که میدیدم رو نمیتونستم باور کنم واقعا با اون گلای رو موهاش خیلی خوشگل شده بود و میتونستم بفهمم که چقدر الان خوشحاله چون خنده هاش خیلی قشنگ بود!
ا.ت:
داشتم چند تا گل میچیدم که باغبان اومد و دعوام کرد منم تا قدرت داشتم دوییدم
کوک:
داشت گلا رو میچید که یهو باغبان اومد و دعواش کرد اون لحظه تو یه چشم به هم زدن غیب شد منم خندم گرف اولین بار بود که از ته دل میخندیدم!!خودمم باورم نمیشد!!
ا.ت:
دوییدم رفتم پشت درخت حیاط در حال دید زدن باغبان بودم که دنبال من میگشت که یهوو...
۱.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.