فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 20
ه یه دفعه اومد جلو که بوست کرد و رفتین تو تخت و خوابیدین .
چشم هات رو بار کردی دیدی تو بغل کوک و کوک لباس تنش نیست سریع پاشدی و نگاه به ساعت کردی که گفت : وای خدای من کوک بیدار شو کوکی کوک: چته چرا بلند شدی تو : دیونه دیر شد باید بریم جشن یه دفعه مثله میخ پاشد کوک : ای وای سریع رفت لباس هاش رو پوشید تو هم بعد اون رفتی پوشیدی که کوکی اومد حلقه رو داد بهت دستت کردی و چون کفشت پاشنه بلند بود تا شونه های کوکی شده بودی و میتونسی به راحتی لب هات رو بزاری رو لباش برا همین وقتی پشتش بهت بود اروم گفتی : کوک برگشت که شونه هاش رو گرفتی بوسش کردی کوک: اوه خیلی خوب بود حال کردمرفتین پایین که دیدی که جونکی هنوز لباس نپوشیده که مامان کوک بهتون نگاه کرد (اسم مامانه کوک سومی هستش برا همین س میزارم بغله مامان)مامان س:خدای من شما دوتا چقدر خوشگل شدین اصلا انگا واقعا دو تا زوج هستین کوک : اره مامان باورت نمیشه این کلمه ی زوج رو صبح تاحالا چند بار شنیدم مادر کوک اومد دستت رو گرف و گفت : کاشکی واقعا عروسم میشودی تو: ا ا ا م م چ چی مامان ت:گفتم کاشکی واقعا زن کوکیم میشودی تک خنده ای میزنی که مامان کوک میگه جونکی نمیاد میگه زشته جیمین تو خونه تنها بمون تو و کوک فهمیدین چرا این حرف رو گفته همون موقعه بابای کوکی اومدو وقتی تو و کوک رو دید اومد کف کرده بود داشتی خجالت میکشیدی که ارم باباش اومد و گفت : کاشکی تو عروسم بودی و بعد دست مامان کوک رو گرفت و رفت کوک : خب دیگه راه برگشت نداری چون هم مامانم هم بابام می خوان زنم باشی تو : مامان و بابا من که نمی خوان کوک: اون ها با خودم رفیت سوار ماشین شدیدی.
سیدیم دمه یه خونه ویلایی پیاده شدم کوک کلید رو داد به یه مرد و اومد و دستت رو گرفت و گفتی: خانم جئون بفرمایید میخندی ومیرت داخل وقتی وارد میشی همه نگاهت دارن میکنن بعد یه دفعه مامان بزرگه کوکی میاد و میگه عروسم و میاد بغلت میکنه و بعد کوک رو اروم با عمو و عمه های کوک اشنا شدی رفتین نشیتین که یه پسر جون اومد که تو گفتی: تیونگ ! کوکی :تیونگ !تو : اره اون هاشش بغله یه دختره وایساده بود کوک : چرا بغله هانا وایساده تو: هانا کیه کوک: دختر عموم تو: بیا بریم اونجا ببینیم اینجا چی کار میکنه کوک: باشه ارم داشتین میرفتین که رفتی دمه گوشه تیونگ و گفتی : اقای سکسی اینجا چی کار میکنن تیونگ انقدر ترسید برگشت و گفت : ا/ت تو اینجا چی کار میکنی کوک: همسره من نمی تونه وارد جشن های خانواده همسرش شه تیونگ: همسر تو : اره چیه جونکوک از الان عشقه منه تیونگ: یعنی شما از اون شبا داشتین تو : ن نه خیرم هنوز که رسمی نشده که کوک گفته : خوب نشده باشه اخر که باید داشته باشیم تو : عه بی حیا نشو لطفا هانا : شما تیونگ رو میشناسین تو: بله ایشون اقای که ...
چشم هات رو بار کردی دیدی تو بغل کوک و کوک لباس تنش نیست سریع پاشدی و نگاه به ساعت کردی که گفت : وای خدای من کوک بیدار شو کوکی کوک: چته چرا بلند شدی تو : دیونه دیر شد باید بریم جشن یه دفعه مثله میخ پاشد کوک : ای وای سریع رفت لباس هاش رو پوشید تو هم بعد اون رفتی پوشیدی که کوکی اومد حلقه رو داد بهت دستت کردی و چون کفشت پاشنه بلند بود تا شونه های کوکی شده بودی و میتونسی به راحتی لب هات رو بزاری رو لباش برا همین وقتی پشتش بهت بود اروم گفتی : کوک برگشت که شونه هاش رو گرفتی بوسش کردی کوک: اوه خیلی خوب بود حال کردمرفتین پایین که دیدی که جونکی هنوز لباس نپوشیده که مامان کوک بهتون نگاه کرد (اسم مامانه کوک سومی هستش برا همین س میزارم بغله مامان)مامان س:خدای من شما دوتا چقدر خوشگل شدین اصلا انگا واقعا دو تا زوج هستین کوک : اره مامان باورت نمیشه این کلمه ی زوج رو صبح تاحالا چند بار شنیدم مادر کوک اومد دستت رو گرف و گفت : کاشکی واقعا عروسم میشودی تو: ا ا ا م م چ چی مامان ت:گفتم کاشکی واقعا زن کوکیم میشودی تک خنده ای میزنی که مامان کوک میگه جونکی نمیاد میگه زشته جیمین تو خونه تنها بمون تو و کوک فهمیدین چرا این حرف رو گفته همون موقعه بابای کوکی اومدو وقتی تو و کوک رو دید اومد کف کرده بود داشتی خجالت میکشیدی که ارم باباش اومد و گفت : کاشکی تو عروسم بودی و بعد دست مامان کوک رو گرفت و رفت کوک : خب دیگه راه برگشت نداری چون هم مامانم هم بابام می خوان زنم باشی تو : مامان و بابا من که نمی خوان کوک: اون ها با خودم رفیت سوار ماشین شدیدی.
سیدیم دمه یه خونه ویلایی پیاده شدم کوک کلید رو داد به یه مرد و اومد و دستت رو گرفت و گفتی: خانم جئون بفرمایید میخندی ومیرت داخل وقتی وارد میشی همه نگاهت دارن میکنن بعد یه دفعه مامان بزرگه کوکی میاد و میگه عروسم و میاد بغلت میکنه و بعد کوک رو اروم با عمو و عمه های کوک اشنا شدی رفتین نشیتین که یه پسر جون اومد که تو گفتی: تیونگ ! کوکی :تیونگ !تو : اره اون هاشش بغله یه دختره وایساده بود کوک : چرا بغله هانا وایساده تو: هانا کیه کوک: دختر عموم تو: بیا بریم اونجا ببینیم اینجا چی کار میکنه کوک: باشه ارم داشتین میرفتین که رفتی دمه گوشه تیونگ و گفتی : اقای سکسی اینجا چی کار میکنن تیونگ انقدر ترسید برگشت و گفت : ا/ت تو اینجا چی کار میکنی کوک: همسره من نمی تونه وارد جشن های خانواده همسرش شه تیونگ: همسر تو : اره چیه جونکوک از الان عشقه منه تیونگ: یعنی شما از اون شبا داشتین تو : ن نه خیرم هنوز که رسمی نشده که کوک گفته : خوب نشده باشه اخر که باید داشته باشیم تو : عه بی حیا نشو لطفا هانا : شما تیونگ رو میشناسین تو: بله ایشون اقای که ...
۱۱.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.