orchid p4
پول هارو روی میز شیشه ایم چیده بودم و مثل همیشه، داشتم بهشون نگاه میکردم... پدرم بخاطر همین کاغذا مرد... توی فکر بودم که در بی هوا باز شد و من بدون بلند کردن سرم و نگاه انداختن ب اون کسی ک وارد شده، نفسمو کلافه بیرون دادم و چشمامو بستم و گفتم
_مشکلت با در زدن چیه، مری؟
کایلا که در حال ادامس جویدن بود، ادامسشو باد کرد و بعد ترکوندش و گفت
-مگه باید مشکلی داشته باشم، وی؟ فقط ازش خوشم نمیاد! همین.
و بعد مثل بچه ها که در حال توجیح کردن کار اشتباشون باشن، سرشو پایین انداخت. هوفی کشیدم و بلند شدم و ب سمتش رفتم. بدون هیچ حرفی بغلمو براش باز کردم که اون دوباره شارژ شد و پرید بغلم. انقد منو فشار داد که فکر میکردم ممکنه همین الان از بین برم! درحالیکه نفسم دیگه ب معنای واقعی بالا نمیومد، ب سختی و بی نفس گفتم
_ه.. هی.. مری.. خفه شدم! لیْو..لیْو می بچ!!(ولم کن عوضی)
با این حرفم، انرژی بیشتری گرفت و منو بیشتر فشار داد که منم خسته شدم و شروع کردم ب قلقلک دادنش. اونم با خنده ولم کرد ولی من اونو ول نکردم. انقد قلقلش دادم تا گازم گرفت. و.. شاید باورش براتون سخت باشه(خدا بیامرزتش 🥲💔) ولی من احساس میکردم سگ منو گاز گرفته که ظاهرا اشتباه هم فکر نمیکردم//:
_عای وحشیِ سگ! چه مرگته چرا گاز میگیری؟
-عاو پسر.! من خیلی شل گازت گرفتم اینهمه ننه من غریبم برای چیه؟
ازونجایی ک میدونستم بحث باهاش بی فایدست، فقط انگشت فاکمو بهش نشون دادم و ب سمت میزم راه افتادم. پشت میزم نشستم و گفتم
_خب حالا ب درک. چرا اومدی اینجا؟ مطمئنم بخاطر بغل و گاز و قلقلک نبوده!
اون خندید و بعد انگار غمگین شد.
-راستش وی.. من.. من.. با جکسون دعوا کردم! سر اینکه من همش پیش توام و ب اون کم توجهی میکنم.
_نگو که گاهی اوقات اونو ول میکردی تا بیای پیش من..!
با لحن تهدید وار گفتم و باعث شدم اون اینور اونورشو نگاه کنه و با انگشتاش بازی کنه.
_هاه.. کایلا! تو الان نامزد داری دیگه اون بچه ی سابق نیستی که تنها مکان امنت من باشم! تو الان هم خودت تکیه گاهیی هم تکیه گاه داری. میدونم تحملش سخته که دیر ب دیر بیای بهم سر بزنی ولی رابطت با جک مهمتره دختر من! من اینجام. تکون نمیخورم. هیچیمم نمیشه اگه یه هفته یبار بیای بهم سر بزنی کایلای خنگ من..
اون که حرفام براش تاثیر گذار بودن، سرشو تکون داد و بلند شد.
-ممنون بابت حرفات تهیونگ.. میخام برم معذرت خاهی کنم فقط قبلش.. یه بغل دیگه بهم میدی؟(: 👈🏻👉🏻🙂
تکخندی ب کیوتیش زدم و بلند شدم و رفتم سمش و بغلش کردم. اونم اروم بغلم کرد و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد. خداحافظی کوتاهی کرد و از دفترم خارج شد...
_مشکلت با در زدن چیه، مری؟
کایلا که در حال ادامس جویدن بود، ادامسشو باد کرد و بعد ترکوندش و گفت
-مگه باید مشکلی داشته باشم، وی؟ فقط ازش خوشم نمیاد! همین.
و بعد مثل بچه ها که در حال توجیح کردن کار اشتباشون باشن، سرشو پایین انداخت. هوفی کشیدم و بلند شدم و ب سمتش رفتم. بدون هیچ حرفی بغلمو براش باز کردم که اون دوباره شارژ شد و پرید بغلم. انقد منو فشار داد که فکر میکردم ممکنه همین الان از بین برم! درحالیکه نفسم دیگه ب معنای واقعی بالا نمیومد، ب سختی و بی نفس گفتم
_ه.. هی.. مری.. خفه شدم! لیْو..لیْو می بچ!!(ولم کن عوضی)
با این حرفم، انرژی بیشتری گرفت و منو بیشتر فشار داد که منم خسته شدم و شروع کردم ب قلقلک دادنش. اونم با خنده ولم کرد ولی من اونو ول نکردم. انقد قلقلش دادم تا گازم گرفت. و.. شاید باورش براتون سخت باشه(خدا بیامرزتش 🥲💔) ولی من احساس میکردم سگ منو گاز گرفته که ظاهرا اشتباه هم فکر نمیکردم//:
_عای وحشیِ سگ! چه مرگته چرا گاز میگیری؟
-عاو پسر.! من خیلی شل گازت گرفتم اینهمه ننه من غریبم برای چیه؟
ازونجایی ک میدونستم بحث باهاش بی فایدست، فقط انگشت فاکمو بهش نشون دادم و ب سمت میزم راه افتادم. پشت میزم نشستم و گفتم
_خب حالا ب درک. چرا اومدی اینجا؟ مطمئنم بخاطر بغل و گاز و قلقلک نبوده!
اون خندید و بعد انگار غمگین شد.
-راستش وی.. من.. من.. با جکسون دعوا کردم! سر اینکه من همش پیش توام و ب اون کم توجهی میکنم.
_نگو که گاهی اوقات اونو ول میکردی تا بیای پیش من..!
با لحن تهدید وار گفتم و باعث شدم اون اینور اونورشو نگاه کنه و با انگشتاش بازی کنه.
_هاه.. کایلا! تو الان نامزد داری دیگه اون بچه ی سابق نیستی که تنها مکان امنت من باشم! تو الان هم خودت تکیه گاهیی هم تکیه گاه داری. میدونم تحملش سخته که دیر ب دیر بیای بهم سر بزنی ولی رابطت با جک مهمتره دختر من! من اینجام. تکون نمیخورم. هیچیمم نمیشه اگه یه هفته یبار بیای بهم سر بزنی کایلای خنگ من..
اون که حرفام براش تاثیر گذار بودن، سرشو تکون داد و بلند شد.
-ممنون بابت حرفات تهیونگ.. میخام برم معذرت خاهی کنم فقط قبلش.. یه بغل دیگه بهم میدی؟(: 👈🏻👉🏻🙂
تکخندی ب کیوتیش زدم و بلند شدم و رفتم سمش و بغلش کردم. اونم اروم بغلم کرد و بعد از چند ثانیه ازم جدا شد. خداحافظی کوتاهی کرد و از دفترم خارج شد...
۳.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.