فیک کوک (ناخواسته)پارت۷
از زبان ا/ت
کاش اصلا نمیومدم همین که وارده خونه شدم کفشام رو درآوردم زخمه پام باعث لنگیدنم میشد.. نشستم روی مبل گوشیم زنگ خورد..برش داشتم لونا بود
جواب دادم و گفتم : سلام لونا
گفت : سلام بلا چطوری
گفتم : خوبم تو چطوری ؟ گفت : هستم دیگه عا راستی کلک چرا نگفتی رفتی ججو
گفتم : برای خوشگذرونی که نیومدم کاری هست البته نمیومدم بهتر بود
لونا گفت : چرا مگه چیشد
گفتم : اونم اینجاست ، یه جیغ بلند کشید و گفت : وا چی میگی واقعا دیدیش سلام کردین به هم احوال پرسی چی ؟باهم دست دادین..بهش چی گفتی اون چی گفت
چندین سوال همینطوری پشت سر هم می پرسید گفتم : آروم باش بابا چخبرته میخوام هیچ صد سال سیاه نبینمش
لونا گفت : راست میگی لیاقت تو رو نداره
گفتم : اوهوم
زنگ در زده شد گفتم : لونا زنگ در رو زدن برم باز کنم بعداً زنگ میزنم بهت
گفت : باشه خوش بگذره
قطع کردم و رفتم در رو باز کردم وای جکسون بود ( برادره مورا هست دوسته ا/ت هم هست کلا باهم خیلی خوبن و راحتن) گفتم : وای جکسون اینجا چیکار میکنی( کارکتر کم آوردم مجبورم از گروه های دیگه هم استفاده کنم 😂)
خندید و گفت : تو برای چه کاری اینجایی منم برای همون اینجام پریدم بغلش گفتم : خیلی خوشحالم کردی
ازش جدا شدم و گفتم : بیا تو ، گفت : نه من تازه رسیدم خستم برم یکم استراحت کنم مزاحم تو هم نشم..
یهو جونگ کوک از خونش در اومد جکسون تا دیدش همو بغل کردن احوال پرسی اینا کردن باهم دوستن؟
جکسون روبه من کرد و گفت : خب ا/ت من دیگه برم
میخواستم حرص جونگ کوک رو در بیارم برای همین یه بار دیگه جکسون رو بغل کردم و گفتم : امشب شام با من
از هم جدا شدیم بهم چشمک زد و گفت : حتما پرنسس ولی خونه من ، خندیدم و حرفش رو تایید کردم
ازش خداحافظی کردم بدون توجه به جونگ کوک رفتم تو در رو بستم یه نفس راحت کشیدم و لبخند رضایت بخشی زدم اونم از ته دل...
( شب )
از زبان ا/ت
جکسون زنگ میزد برداشتم که گفت : ا/ت کجا موندی مردم از گشنگی گفتم : باشه بابا کدوم واحدی ؟ گفت : واحد دوم گفتم : الان میام
لباس راحتی تنم بود یه بلوز آبی آسمانی که از روی رونم بود و یه شلوارک سفید کوتاه..موهام هم گوجه ای بسته بودم دمپایی های انگشتیم رو پوشیدم گوشیم و کلید ها رو برداشتم و رفتم بیرون در رو بستم رفتم سمته آسانسور بعدها پنج دقیقه اومد بالا.. رفتم داخل طبقه رو زدم بعده چند دقیقه رسیدم به واحد دوم..در زدم که در رو باز کرد و گفت : خوش اومدی
یه شلوار گرم کن سیاه و سوشرت که زیپش تا نیمه باز بود و از زیرش بلوز نپوشیده بود ما باهم راحتیم پس مشکلی نیست
بدون تعارف رفتم تو آستین هام رو بالا دادم و رفتم سمته آشپزخونه دره یخچال رو باز کردم گفتم : خب خب چی داریم اینجا
ماشاالله نیومده یخچال رو پر کرده گفتم : کی وقت کردی این همه چیز بخری
گفت : مگه نمیدونی غذای بیرونی نمیتونم بخورم پس همین که رسیدم پرش کردم
گفتم : اسپاگتی درست میکنم ، وسایل ها رو برداشتم و رفتم سره گاز
۳۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
غذا داشت آماده میشد که زنگ خونه زده شد گفتم : جکی در رو میزنن ، گفت : رفتم
رفت در رو باز کرد داشتم اسپاگتی ها رو میریختم تو ظرف که صدای جونگ کوک رو شنیدم جکسون گفت : بیا تو ا/ت هم اینجاست باهم شام میخوریم
جونگ کوک هم بی برو برگرد قبول کرد... حداقل نهار که نتونستم کوفت کنم شامم که اینطوری
کاش اصلا نمیومدم همین که وارده خونه شدم کفشام رو درآوردم زخمه پام باعث لنگیدنم میشد.. نشستم روی مبل گوشیم زنگ خورد..برش داشتم لونا بود
جواب دادم و گفتم : سلام لونا
گفت : سلام بلا چطوری
گفتم : خوبم تو چطوری ؟ گفت : هستم دیگه عا راستی کلک چرا نگفتی رفتی ججو
گفتم : برای خوشگذرونی که نیومدم کاری هست البته نمیومدم بهتر بود
لونا گفت : چرا مگه چیشد
گفتم : اونم اینجاست ، یه جیغ بلند کشید و گفت : وا چی میگی واقعا دیدیش سلام کردین به هم احوال پرسی چی ؟باهم دست دادین..بهش چی گفتی اون چی گفت
چندین سوال همینطوری پشت سر هم می پرسید گفتم : آروم باش بابا چخبرته میخوام هیچ صد سال سیاه نبینمش
لونا گفت : راست میگی لیاقت تو رو نداره
گفتم : اوهوم
زنگ در زده شد گفتم : لونا زنگ در رو زدن برم باز کنم بعداً زنگ میزنم بهت
گفت : باشه خوش بگذره
قطع کردم و رفتم در رو باز کردم وای جکسون بود ( برادره مورا هست دوسته ا/ت هم هست کلا باهم خیلی خوبن و راحتن) گفتم : وای جکسون اینجا چیکار میکنی( کارکتر کم آوردم مجبورم از گروه های دیگه هم استفاده کنم 😂)
خندید و گفت : تو برای چه کاری اینجایی منم برای همون اینجام پریدم بغلش گفتم : خیلی خوشحالم کردی
ازش جدا شدم و گفتم : بیا تو ، گفت : نه من تازه رسیدم خستم برم یکم استراحت کنم مزاحم تو هم نشم..
یهو جونگ کوک از خونش در اومد جکسون تا دیدش همو بغل کردن احوال پرسی اینا کردن باهم دوستن؟
جکسون روبه من کرد و گفت : خب ا/ت من دیگه برم
میخواستم حرص جونگ کوک رو در بیارم برای همین یه بار دیگه جکسون رو بغل کردم و گفتم : امشب شام با من
از هم جدا شدیم بهم چشمک زد و گفت : حتما پرنسس ولی خونه من ، خندیدم و حرفش رو تایید کردم
ازش خداحافظی کردم بدون توجه به جونگ کوک رفتم تو در رو بستم یه نفس راحت کشیدم و لبخند رضایت بخشی زدم اونم از ته دل...
( شب )
از زبان ا/ت
جکسون زنگ میزد برداشتم که گفت : ا/ت کجا موندی مردم از گشنگی گفتم : باشه بابا کدوم واحدی ؟ گفت : واحد دوم گفتم : الان میام
لباس راحتی تنم بود یه بلوز آبی آسمانی که از روی رونم بود و یه شلوارک سفید کوتاه..موهام هم گوجه ای بسته بودم دمپایی های انگشتیم رو پوشیدم گوشیم و کلید ها رو برداشتم و رفتم بیرون در رو بستم رفتم سمته آسانسور بعدها پنج دقیقه اومد بالا.. رفتم داخل طبقه رو زدم بعده چند دقیقه رسیدم به واحد دوم..در زدم که در رو باز کرد و گفت : خوش اومدی
یه شلوار گرم کن سیاه و سوشرت که زیپش تا نیمه باز بود و از زیرش بلوز نپوشیده بود ما باهم راحتیم پس مشکلی نیست
بدون تعارف رفتم تو آستین هام رو بالا دادم و رفتم سمته آشپزخونه دره یخچال رو باز کردم گفتم : خب خب چی داریم اینجا
ماشاالله نیومده یخچال رو پر کرده گفتم : کی وقت کردی این همه چیز بخری
گفت : مگه نمیدونی غذای بیرونی نمیتونم بخورم پس همین که رسیدم پرش کردم
گفتم : اسپاگتی درست میکنم ، وسایل ها رو برداشتم و رفتم سره گاز
۳۰ دقیقه بعد
از زبان ا/ت
غذا داشت آماده میشد که زنگ خونه زده شد گفتم : جکی در رو میزنن ، گفت : رفتم
رفت در رو باز کرد داشتم اسپاگتی ها رو میریختم تو ظرف که صدای جونگ کوک رو شنیدم جکسون گفت : بیا تو ا/ت هم اینجاست باهم شام میخوریم
جونگ کوک هم بی برو برگرد قبول کرد... حداقل نهار که نتونستم کوفت کنم شامم که اینطوری
۱۲۹.۱k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.