name:belief
part:46
تهیونگ روی زمین نشست و به پایه صندلی غذا خوری خیره شد : دعوا؟...ما اونقدر کنار هم نبودیم که بتونیم دعوا کنیم...همیشه یه اتفاقی میوفته
لیا با اخمی که از نگرانی بود خم شد و کمی اب رو به تهیونگ داد : پس...چیشده؟
تهیونگ خنده ای کرد و دستش رو به معنی نمیدونی چرخوند: ا.ت .... نیستش...پدرش اونو گرفته...حتی نمیدونم کجا ... چطوری؟...کی؟...تنها یونجو اونجا بوده که دیگه حرفی نمیزنه
شروع کرد به توضیح دادن ماجرا همش دو دقیقه بود ولی دو ساعت گذشت چون با وجود اون بغضی که دیوارش و توی گلوش میساخت حرف زدن سخت بود.
تهیونگ بلند شد وبا تلو تلو خوردن سعی میکرد خودش و به اتاق برسونه
لیا گفت : بهتره دعا کنی...اینطوری اروم ترم میشی
تهیونگ پوزخندی زد و گت : بچه ها هدیه بابانوئل رو باور میکنن...شما بزرگتر ها هم دعا کردن و...
وارد اتاق شد و در و بست.
با دیدن یونجو که روی تخت خوابیده بود و گاهی صدای نفس های عمیقش میومد لبخندی زد و ارووم روی تخت دراز کشید : تقصیر منه...من هیچوقت مراقب ماماننت نبودم...خوبه که تو مراقب خودت بودی...ولی...فکر کنم جدی دیگه مامانت قرار نیست برگرده.
با کشیدن پیرهنش زیر پلکش اشکش رو پاک کرد و چشاش رو بست.
***
سرهنگ لی : کیم تو که خودت برای این پرونده درخواست دادی...حالا چرا ردش میکنی؟
تهیونگ که روی صندلی نشست بود چشاش رو با انگشتاش فشار داد و رو به سرهنگ لی برگشت : من...شرایطم اصلا خوب نبیست..نمیتونم فعلا هیچ پرونده ای رو قبول کنم
سهنگ لی اخمی کرد و گفت : چیشده؟
تهیونگ : زنم و دزدیدن...نمیتونم هیچ جا پیداش کنم...کار پدرشه ولی نمیدونم کجا
سرهنگ لی سری تکون داد و نزدیک رفت و دستشو روی شونه تهیونگ گذاشت : کمک خواستی حتما بهم بگو...من به نیروها میسپرم
تهیونگ لبخندی زد و سی به معنی ممنونم تکون داد.
***
" سه ماه بعد"
"2018"
سویون طول سالن رو طی کرد و با رسیدن به اتاق تهیونگ با همون اشکایی که روی گونه اش بود داخل شد.
تهیونگ با باز شدن در با عصبانیت سمت در برگشت اما با دیدن سوریون یکی از ابروهاش رو بالا انداخت: سوریون؟
سوریون با گریه کمی جلو تر اومد و روی زمین زانو زد: من...من..هققق..من و ببخش...من...نمیدونستم اینطور میشه هققق
تهیونگ کمی خم شد و گفت : چیشده؟
سوریون : اون..بهم گفت که ..هققق...گفت که ا.ت دو روزه بلند میشه...اما..هقق.هنوز بلند نشده...هنوز توی کماست
تهیونگ اخمی کرد و سریع بلند شد و سمت سویون اومد و بازوهاش رو گرفت : ا.ت ؟....ا.ت توی کماست؟ پس چطوری اثر انگشتش پایین دادخواست طلاق بود؟؟؟
(شاید گیج بشید یه نکته ای میگم.
زمانی که ا.ت دزدیده شده توسط پدرش ،پدرش نامه ای رو مثلا از طرف ا.ت برده دادکاه که درخواست طلاق بوده و امضا و اثر انگشت خود ا.ت هم پایین برگه بوده ولی هنوز طلاق نگرفتن و درگیر هستن)
تهیونگ روی زمین نشست و به پایه صندلی غذا خوری خیره شد : دعوا؟...ما اونقدر کنار هم نبودیم که بتونیم دعوا کنیم...همیشه یه اتفاقی میوفته
لیا با اخمی که از نگرانی بود خم شد و کمی اب رو به تهیونگ داد : پس...چیشده؟
تهیونگ خنده ای کرد و دستش رو به معنی نمیدونی چرخوند: ا.ت .... نیستش...پدرش اونو گرفته...حتی نمیدونم کجا ... چطوری؟...کی؟...تنها یونجو اونجا بوده که دیگه حرفی نمیزنه
شروع کرد به توضیح دادن ماجرا همش دو دقیقه بود ولی دو ساعت گذشت چون با وجود اون بغضی که دیوارش و توی گلوش میساخت حرف زدن سخت بود.
تهیونگ بلند شد وبا تلو تلو خوردن سعی میکرد خودش و به اتاق برسونه
لیا گفت : بهتره دعا کنی...اینطوری اروم ترم میشی
تهیونگ پوزخندی زد و گت : بچه ها هدیه بابانوئل رو باور میکنن...شما بزرگتر ها هم دعا کردن و...
وارد اتاق شد و در و بست.
با دیدن یونجو که روی تخت خوابیده بود و گاهی صدای نفس های عمیقش میومد لبخندی زد و ارووم روی تخت دراز کشید : تقصیر منه...من هیچوقت مراقب ماماننت نبودم...خوبه که تو مراقب خودت بودی...ولی...فکر کنم جدی دیگه مامانت قرار نیست برگرده.
با کشیدن پیرهنش زیر پلکش اشکش رو پاک کرد و چشاش رو بست.
***
سرهنگ لی : کیم تو که خودت برای این پرونده درخواست دادی...حالا چرا ردش میکنی؟
تهیونگ که روی صندلی نشست بود چشاش رو با انگشتاش فشار داد و رو به سرهنگ لی برگشت : من...شرایطم اصلا خوب نبیست..نمیتونم فعلا هیچ پرونده ای رو قبول کنم
سهنگ لی اخمی کرد و گفت : چیشده؟
تهیونگ : زنم و دزدیدن...نمیتونم هیچ جا پیداش کنم...کار پدرشه ولی نمیدونم کجا
سرهنگ لی سری تکون داد و نزدیک رفت و دستشو روی شونه تهیونگ گذاشت : کمک خواستی حتما بهم بگو...من به نیروها میسپرم
تهیونگ لبخندی زد و سی به معنی ممنونم تکون داد.
***
" سه ماه بعد"
"2018"
سویون طول سالن رو طی کرد و با رسیدن به اتاق تهیونگ با همون اشکایی که روی گونه اش بود داخل شد.
تهیونگ با باز شدن در با عصبانیت سمت در برگشت اما با دیدن سوریون یکی از ابروهاش رو بالا انداخت: سوریون؟
سوریون با گریه کمی جلو تر اومد و روی زمین زانو زد: من...من..هققق..من و ببخش...من...نمیدونستم اینطور میشه هققق
تهیونگ کمی خم شد و گفت : چیشده؟
سوریون : اون..بهم گفت که ..هققق...گفت که ا.ت دو روزه بلند میشه...اما..هقق.هنوز بلند نشده...هنوز توی کماست
تهیونگ اخمی کرد و سریع بلند شد و سمت سویون اومد و بازوهاش رو گرفت : ا.ت ؟....ا.ت توی کماست؟ پس چطوری اثر انگشتش پایین دادخواست طلاق بود؟؟؟
(شاید گیج بشید یه نکته ای میگم.
زمانی که ا.ت دزدیده شده توسط پدرش ،پدرش نامه ای رو مثلا از طرف ا.ت برده دادکاه که درخواست طلاق بوده و امضا و اثر انگشت خود ا.ت هم پایین برگه بوده ولی هنوز طلاق نگرفتن و درگیر هستن)
۱۲.۴k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.