"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۱۲
"ویو نادیا"
اگه بود میتونستی وقتی بزرگ شدی پزشو به دوستات بدی ....
با هم پزشو میدادیم
از اتاق بیرون زدم
بازم یه صبح با فکرایه جدید...
از پله ها رفتم پایین...
که یه دفهه جیمین جلو ظاهر شد
جیمین: صبح بخیررر....
نادیا: سلام..
چطوری صبحا انقدر انرژی داره!؟
جیمین: گشنته؟
نادیا: نه هنوز...
جیمین: پس بیا...
دستم و گرفت و دنبال خودش برد
بر عکس من خیلی حالش خوب بود..
از خونه بیرون زدیدم و وارد حیاط شدیم
اون روز که امدم اینجا تقریبا تاریکبود و ندیدم این حیاط چه قدر قشنگ و دل بازه...
هوا که بین موهامپیچید انگار تازه تونستم نفس بکشم
نادیا: کجا میبریم
بع سمت بوته ها بردتم
یکم که توجه کردم دیدم اینا بوته توت فرنگینن...
با دیدنشون چشمام برق زد، دستموول کرد و گفت:
_ مامانم وقتی منو بار دار بود همش دلش توت فرنگی میخواست...میگفت اکثر زنا اینطورینن....به نظرم تو ام بخور که بچت عینمن دوست داشتنی باشه
نادیا: چی نه اصلا نمیخواممم...
با حالت شوخی گفتم ، که گفت:
_ از خداتم باشه یکی عین من بچت باشه...نکنه خوبه بچه به تو برهه دختر توقس سلیطه ...یا اون بابایه اخمو سگ عصابش؟
جونگکوک هر چی بود برایه من خیلی خوب
نادیا: اره عین جونگکوک....
میدونستم شوخی کرده به دلمنگرفتمم چون رفیقش بوده ...
ولی من دلم برایه همون بابایه سگ اعصاب تنگ شده
یه دفعه جیمیم دست و پا شو گمکرد گفت:
_ هعی هعی دختر ...غلط کردمترو خدا گریه نکن...
تازه متوجه اشکایی شدم که میرخت
میخواستمجو و عوضکنم ولیگریم اجازه نمیداد برایه همین شوخی و گریمترکیب شد...
عین بچه ها دهن باز کردم جیغ زدم
نادیا: به بابامم میگم بیاد تو خوابتااااا
....چرا اذیتممیکنی؟
عجب ترکیبی واقعا خل شدم رفت...
رو چمنا نشستم و عین بچه ها خودم به جیغ جیغکردن زدم
جیمین: نادیا ...میدونم شوخیه ولی داری زیاده روی میکنی الان تهیونگ بیاد صد درصد باورش میشه اون موقعه منو وسط باغ دارمیزنه...
پیاز داغ و بیشتر بیشتر کردم چشمام بسته بود و فقط نِق میزدم که یه دفعه یچی امد تو دهنم...
وقتیچشما باز کردم جیمین توت فرنگیو کرده بود تو حلقم تا خفه شم...دقیقا گثل کسایی که بچه رو میزنن و هر کاری میکنن صاحبش نیاد .
وقتی توت فرنگیو جوییدم خیلی خوشم امده بود...قبل این مسخره بازیا هم با دیدنم رنگ قرمز براقشون رو بوته بد جور هوس کردم ...
جیمین وقتی دید ساکت شدم
تند تند شروع به چیدن کرد
و داد بهم
جیمین: تروخدا فقط ساکت باش...
بدون توجه بهش تک تک توت فرنگیا رو خوردم
از جام بلند شدم
که جیمین با ترس سلیطه بازیم بمنگاه کرد .
نادیا: بازیه خوبی بود
جیمین: خدا بگم چیکارت ننکنه ....
نادیا: بیا باغ و بگردیم ...
جیمین که برایه اروم بودنم هر کاری میکرد تایید کرد
part:۱۲
"ویو نادیا"
اگه بود میتونستی وقتی بزرگ شدی پزشو به دوستات بدی ....
با هم پزشو میدادیم
از اتاق بیرون زدم
بازم یه صبح با فکرایه جدید...
از پله ها رفتم پایین...
که یه دفهه جیمین جلو ظاهر شد
جیمین: صبح بخیررر....
نادیا: سلام..
چطوری صبحا انقدر انرژی داره!؟
جیمین: گشنته؟
نادیا: نه هنوز...
جیمین: پس بیا...
دستم و گرفت و دنبال خودش برد
بر عکس من خیلی حالش خوب بود..
از خونه بیرون زدیدم و وارد حیاط شدیم
اون روز که امدم اینجا تقریبا تاریکبود و ندیدم این حیاط چه قدر قشنگ و دل بازه...
هوا که بین موهامپیچید انگار تازه تونستم نفس بکشم
نادیا: کجا میبریم
بع سمت بوته ها بردتم
یکم که توجه کردم دیدم اینا بوته توت فرنگینن...
با دیدنشون چشمام برق زد، دستموول کرد و گفت:
_ مامانم وقتی منو بار دار بود همش دلش توت فرنگی میخواست...میگفت اکثر زنا اینطورینن....به نظرم تو ام بخور که بچت عینمن دوست داشتنی باشه
نادیا: چی نه اصلا نمیخواممم...
با حالت شوخی گفتم ، که گفت:
_ از خداتم باشه یکی عین من بچت باشه...نکنه خوبه بچه به تو برهه دختر توقس سلیطه ...یا اون بابایه اخمو سگ عصابش؟
جونگکوک هر چی بود برایه من خیلی خوب
نادیا: اره عین جونگکوک....
میدونستم شوخی کرده به دلمنگرفتمم چون رفیقش بوده ...
ولی من دلم برایه همون بابایه سگ اعصاب تنگ شده
یه دفعه جیمیم دست و پا شو گمکرد گفت:
_ هعی هعی دختر ...غلط کردمترو خدا گریه نکن...
تازه متوجه اشکایی شدم که میرخت
میخواستمجو و عوضکنم ولیگریم اجازه نمیداد برایه همین شوخی و گریمترکیب شد...
عین بچه ها دهن باز کردم جیغ زدم
نادیا: به بابامم میگم بیاد تو خوابتااااا
....چرا اذیتممیکنی؟
عجب ترکیبی واقعا خل شدم رفت...
رو چمنا نشستم و عین بچه ها خودم به جیغ جیغکردن زدم
جیمین: نادیا ...میدونم شوخیه ولی داری زیاده روی میکنی الان تهیونگ بیاد صد درصد باورش میشه اون موقعه منو وسط باغ دارمیزنه...
پیاز داغ و بیشتر بیشتر کردم چشمام بسته بود و فقط نِق میزدم که یه دفعه یچی امد تو دهنم...
وقتیچشما باز کردم جیمین توت فرنگیو کرده بود تو حلقم تا خفه شم...دقیقا گثل کسایی که بچه رو میزنن و هر کاری میکنن صاحبش نیاد .
وقتی توت فرنگیو جوییدم خیلی خوشم امده بود...قبل این مسخره بازیا هم با دیدنم رنگ قرمز براقشون رو بوته بد جور هوس کردم ...
جیمین وقتی دید ساکت شدم
تند تند شروع به چیدن کرد
و داد بهم
جیمین: تروخدا فقط ساکت باش...
بدون توجه بهش تک تک توت فرنگیا رو خوردم
از جام بلند شدم
که جیمین با ترس سلیطه بازیم بمنگاه کرد .
نادیا: بازیه خوبی بود
جیمین: خدا بگم چیکارت ننکنه ....
نادیا: بیا باغ و بگردیم ...
جیمین که برایه اروم بودنم هر کاری میکرد تایید کرد
۱۰.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.