" عشق اجباری " پارت ۷
" عشق اجباری " پارت ۷
وارد مغازه شدیم ، زیادی لباس عروس های خیلی قشنگ و شیکی داشتن نگاهی داشتم بهشون میکردم که مادر شوهرم صدام زد برگشت و بهش نگاه کردم ، دستش چند تا لباس عروسی بود که خودش انتخابشون کرده بود
خ.ه؛ برو اینا رو امتحان کن عزیزم
سری آهسته تکون دادم و لباس هارو ازش گرفتم
وارد رخکن شدم،لباس عروسی اول رو پوشیدم و با کمک یکی از کارمند های اونجا زیپش رو بستم
بیرون اومدم که دیدم هم خانم هوانگ هم هیونجین نشستن روی مبل ، با دیدنم دوتاشونم اول قیافه عجیبی گرفتن که دوباره به خودم از اینه نگاه کردم
با شنیدن صدای خانم هوانگ زود بهش نگاه کردم ،
خ.ه: وای .. خدای من ، خیلی بهت میاد
لبخندی بر لبش داشت که با همون لبخند به هیونجینی که بهم خیره شده بود نگاه کرد
خ.ه؛ نظر تو چیه پسرم؟
با شنیدن صدا ، زود قیافشو جدی و سرد کرد
هیونجین : .. بهتره بری بقیه رو هم امتحان بکنی ، زیادی سینه هات تو نمایشه
اینکه انقدر رک حرف زد باعث شد خجالت بکشم ، سرمو تکون دادم ..
بعد از انتخاب کردن لباس عروس حالا نوبت هیونجین بود
درحالی که داشتم آب پرتغالمو مینوشیدم بیرون اومد ، کاملا محوش شدم ، کت شلواری که تنش بود خیلی بهش میومد ، آه لعنتی چرا باید اخلاقت انقدر گند باشه ؟
اما کرواتش بسته نبود
خ.ه: بازم نتونستی خودت ببندیش نه؟
هیونجین ؛ اهوم
خانم خوانگ از سرجاش بلند شد و به سمتش رفت ، شروع به بستن کراواتش کرد ، خیلی خنده دار بود چطور یک پسر نمیتونه کراواتشوببنده؟
سعی کردم خودمو کنترل کنم تا نفهمه دارم میخندم
اما متاسفانه منو دید ، خاتم هوانگ رفت تا قیمت هارو بپرسه که نزدیکم اومد
هیوجین : به چی میخندی ؟!
رز : امم..هیچی..
هیونجین: مشخصه
خم شد و گوشیش رو برداشت و دوباره به رختکن رفت ...
" روزعروسی "
با زده شدن در اتاق آرایش،در رو باز کردم که هیونجین بود ، واقعا بی نقص بود ! هرچقدر که ملاقاتش میکردم بیشتر از قبل جذبش میشدم !
متعجب نگاهش کردم که گفت
هیونجین ؛ نمیخوای بیام تو؟!
زود رفتم عقب که اومد داخل و خودش درو بست
روی کاناپه نشست و بهم از سرتا پا نگاه کرد
رز : چطور شدم؟
بدون اهمیت به سوالم گفت
هیونجین ؛ مدل یقه اش رو عوض کردی ؟!
رز : اهوم
هیونجین ؛ اگه لازم به عوض کردنش بود همون اولی رو میگفتم برداری
سوالی نگاهش کردم
رز: نگه خودت روز اول نگفتی کنار هم نباید مث عاشقا و زن شوهر باشیم ، الانم طرز لباسم هیچ ربطی بهت نداره..
با گفتن حرفم نفسی عمیق کشید و بلند شد که عقب رفتم
هیونجین ؛ هرجور صلاحه،به هرحال به من ربطی نداره ما فقط یک زوج تقلبی هستیم و همین
اخمی کردم که کراواتشو بالا گرفت
هیونجین ؛ اینو ببند برم
پس بخاطر همین اومده بود پیشم ، منو باش فکر کردم دلش برام تنگ شده ..
وارد مغازه شدیم ، زیادی لباس عروس های خیلی قشنگ و شیکی داشتن نگاهی داشتم بهشون میکردم که مادر شوهرم صدام زد برگشت و بهش نگاه کردم ، دستش چند تا لباس عروسی بود که خودش انتخابشون کرده بود
خ.ه؛ برو اینا رو امتحان کن عزیزم
سری آهسته تکون دادم و لباس هارو ازش گرفتم
وارد رخکن شدم،لباس عروسی اول رو پوشیدم و با کمک یکی از کارمند های اونجا زیپش رو بستم
بیرون اومدم که دیدم هم خانم هوانگ هم هیونجین نشستن روی مبل ، با دیدنم دوتاشونم اول قیافه عجیبی گرفتن که دوباره به خودم از اینه نگاه کردم
با شنیدن صدای خانم هوانگ زود بهش نگاه کردم ،
خ.ه: وای .. خدای من ، خیلی بهت میاد
لبخندی بر لبش داشت که با همون لبخند به هیونجینی که بهم خیره شده بود نگاه کرد
خ.ه؛ نظر تو چیه پسرم؟
با شنیدن صدا ، زود قیافشو جدی و سرد کرد
هیونجین : .. بهتره بری بقیه رو هم امتحان بکنی ، زیادی سینه هات تو نمایشه
اینکه انقدر رک حرف زد باعث شد خجالت بکشم ، سرمو تکون دادم ..
بعد از انتخاب کردن لباس عروس حالا نوبت هیونجین بود
درحالی که داشتم آب پرتغالمو مینوشیدم بیرون اومد ، کاملا محوش شدم ، کت شلواری که تنش بود خیلی بهش میومد ، آه لعنتی چرا باید اخلاقت انقدر گند باشه ؟
اما کرواتش بسته نبود
خ.ه: بازم نتونستی خودت ببندیش نه؟
هیونجین ؛ اهوم
خانم خوانگ از سرجاش بلند شد و به سمتش رفت ، شروع به بستن کراواتش کرد ، خیلی خنده دار بود چطور یک پسر نمیتونه کراواتشوببنده؟
سعی کردم خودمو کنترل کنم تا نفهمه دارم میخندم
اما متاسفانه منو دید ، خاتم هوانگ رفت تا قیمت هارو بپرسه که نزدیکم اومد
هیوجین : به چی میخندی ؟!
رز : امم..هیچی..
هیونجین: مشخصه
خم شد و گوشیش رو برداشت و دوباره به رختکن رفت ...
" روزعروسی "
با زده شدن در اتاق آرایش،در رو باز کردم که هیونجین بود ، واقعا بی نقص بود ! هرچقدر که ملاقاتش میکردم بیشتر از قبل جذبش میشدم !
متعجب نگاهش کردم که گفت
هیونجین ؛ نمیخوای بیام تو؟!
زود رفتم عقب که اومد داخل و خودش درو بست
روی کاناپه نشست و بهم از سرتا پا نگاه کرد
رز : چطور شدم؟
بدون اهمیت به سوالم گفت
هیونجین ؛ مدل یقه اش رو عوض کردی ؟!
رز : اهوم
هیونجین ؛ اگه لازم به عوض کردنش بود همون اولی رو میگفتم برداری
سوالی نگاهش کردم
رز: نگه خودت روز اول نگفتی کنار هم نباید مث عاشقا و زن شوهر باشیم ، الانم طرز لباسم هیچ ربطی بهت نداره..
با گفتن حرفم نفسی عمیق کشید و بلند شد که عقب رفتم
هیونجین ؛ هرجور صلاحه،به هرحال به من ربطی نداره ما فقط یک زوج تقلبی هستیم و همین
اخمی کردم که کراواتشو بالا گرفت
هیونجین ؛ اینو ببند برم
پس بخاطر همین اومده بود پیشم ، منو باش فکر کردم دلش برام تنگ شده ..
۱.۷k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.