پارت ۱۱

ب سمت در اصلی حرکت کردم
نگهبان:جایی میری (تعنه)
ا.ت:میرم تو کoنت
نگهبان:رییس گفته کسی حق نداره بره بیرون مخصوصا تو!
‌ا.ت:رییست گه خورد
جونگکوک:مثل اینکه یه بنده خدایی زبونش دراز شده نه؟
دستمو کشید و دنبال خودش برد
اونقدر دستمو محکم کشید که استخون هامو لای دستاش حس میکردم
میتونستم عصبانیت رو از تمام بدنش حس کنم
ا.ت:ولم کن لطفا
با عصبانیت تمامی ک میتونست یه شهر رو آتیش بزنه لب زد:چیشده؟بهت یکم رو دادم پررو شدی ؟هرzه
بغض به تموم چشمام چنگ میزد
ا.ت: من هرzه نیستم
جونگکوک:کی بود دیشب هرzه بازی درمیاورد؟تو بودی تو بودی ک جلوی من لخت شدی
ا.ت:چی داری میگی چ لخت شدنی
جونگکوک:اها الان میخوای جوری رفتار کنی انگار یادت نمیاد؟
ا.ت: چرا چرت میگی بعدشم تو بودی بهم تجaوز کردی
جونگکوک:چرا داری چرت و پرت میگی چه تجaوزی
کمی لباسم رو پایین دادم تا کبودی ها معلوم بشه
حس کردم چیزی داره ازم سرازیر میشه نگاه به پاهام کردم خoن بود!
جونگکوک:چیه؟فک کردی چیزی داری ک بخام بکnمت؟
خواستم به سمت در حرکت کنم
ولی با شتاب به زمین برخورد کردم
اخی بلند از زیر زبونم بیرون اومد
با هر ضربه ای که بهم میزد دیشب رو به یاد میاوردم