عشق یک طرفه پارت ۹
۱ سال بعد
ات ویو روی مبل نشسته بودم
واقعا حوصلم سررفته بود نمیدونستم چیکار کنم رفتم پیش کوک دیدم به کیوت ترین حالت ممکن خوابیده خونآشامه کیوتتتت عررر
داشتم موهاشو نوازش میکردم که تمام بدبختیام اومد جلوی چشمم
شروع کردم به هق هق کردن
کوک ویو
خودمو زدم بخواب میخواستم ات رو اذیت کنم دیدم داره گریه میکنه برای استایل بغلش کردم گذاشتمش روی تخت روش خیمه زدم گفتم : بیب چی شده آخه
دیدم منو سریع بغل کرد منم یه بوسه ی سطحی روی لبش گذاشتم
ات ویو
بعد چند مین
هق هق کردن بهش گفتم که پدرم منو اذیت میکرده
دیدم چشماش قرمز شده گفتم چیده دیدم اعصبانی و با داد گفت
بابات قلط کرده گوه خورده که با فرشته ی من اینکارارو کرد
چند مین بعد
سر میز ناهار بودیم کوک گفت چاگیا ساعت ۸ کافیه...... اونجا باش اوکی من میرم تا جایی کار دارم باییی
گفتم اوکی اما ..... چرا چطور نکنه اتفاقی افتاده
پرش زمانی
رسیدم کافه دیدم بجز کوک و یه میز با گل های رز هیچ کسه دیگه نیست کوک برام صندلی رو کشید کنار تا من بشینم وقتی نشستم گفت
چشماتو ببند هروقت گفتم ۳ وا کن
۱
۲
۳
وا کن
با دیدن همچین صحنه ای از تعجب لکنت گرفتم باورم نمیشد کوک کوک
گفت
با من ازدواج میکنی
برگاممممم
منم سریع گفتم بلهههههههههه
لیلیلیلیلیلیییییییییییییییی
ات ویو روی مبل نشسته بودم
واقعا حوصلم سررفته بود نمیدونستم چیکار کنم رفتم پیش کوک دیدم به کیوت ترین حالت ممکن خوابیده خونآشامه کیوتتتت عررر
داشتم موهاشو نوازش میکردم که تمام بدبختیام اومد جلوی چشمم
شروع کردم به هق هق کردن
کوک ویو
خودمو زدم بخواب میخواستم ات رو اذیت کنم دیدم داره گریه میکنه برای استایل بغلش کردم گذاشتمش روی تخت روش خیمه زدم گفتم : بیب چی شده آخه
دیدم منو سریع بغل کرد منم یه بوسه ی سطحی روی لبش گذاشتم
ات ویو
بعد چند مین
هق هق کردن بهش گفتم که پدرم منو اذیت میکرده
دیدم چشماش قرمز شده گفتم چیده دیدم اعصبانی و با داد گفت
بابات قلط کرده گوه خورده که با فرشته ی من اینکارارو کرد
چند مین بعد
سر میز ناهار بودیم کوک گفت چاگیا ساعت ۸ کافیه...... اونجا باش اوکی من میرم تا جایی کار دارم باییی
گفتم اوکی اما ..... چرا چطور نکنه اتفاقی افتاده
پرش زمانی
رسیدم کافه دیدم بجز کوک و یه میز با گل های رز هیچ کسه دیگه نیست کوک برام صندلی رو کشید کنار تا من بشینم وقتی نشستم گفت
چشماتو ببند هروقت گفتم ۳ وا کن
۱
۲
۳
وا کن
با دیدن همچین صحنه ای از تعجب لکنت گرفتم باورم نمیشد کوک کوک
گفت
با من ازدواج میکنی
برگاممممم
منم سریع گفتم بلهههههههههه
لیلیلیلیلیلیییییییییییییییی
۲۲.۰k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.