فکر کردم خواهرمه ولی جن بود
سعید چرا بهم نگفتی سعید بلند شدم و گفتم ستاره چته با یه نگاه پر از اشک نگاهم کرد و گفت سعید الهی بمیرم برات مادربزرگ گفته بود اینطوری میشه من گوش نکردم گفتم ستاره از چی حرف میزنی اشکش رو از رو صورتش پاک کرد و گفت سعید یادته مامان بابا وقتی بچه بودیم بخاطر کبودی بزرگی که رو کمرمون داشتیم هی میبردنمون دکتر و دکتر میگفت یه ماه گرفتگی سادس گفتم آره مگه میشه یادم بره بخاطر اون کبودی آمپول زیاد بهمون زدن خندیدم تا جو رو عوض کنم که دیدم اصلا جواب نمیده ادامه داد مادربزرگ وقتی دید جواب نمیده ما رو برد پیش یه دعانویس و اون دعانویس گفت اون کبودی نشون شیطان و ما از نسل شیطانیم مادربزرگ بهم گفت بهت نگم تا نترسی ولی ببین به چه روزی افتادی چطور میتونم بهت نگم من یه خواهر افتضاحم با این حرف بدنم مور مور شد خواهرم گفت منم اینا رو میبینم اما طرفم نمیان منم نمیرم طرفشون تا اذیتم نکن سعید الهی بمیرم و تو این حال نبینمت برای اینکه ناراحت نباشه گفتم نه بابا آجی ببین خوبم گفت کجا خوبی ببین رگ دستت چی شده نگاه انداختم و دیدم رگ دستم زده شده بعد چند دقیقه خواهرم گفت دیشب بیدار شدم برم دستشویی دیدم داری خون ریزی میکنی بعد به بیمارستان زنگ زدم گفتن اگه دیرتر زنگ میزدم میمردی خلاصه من تلاش کردم حالش رو خوب کنم و موفق هم شدم یکم از حال خراب آوردمش بیرون و یکم خندوندمش بعد بهم گفت من میرم تا به دبیرستان برسم مامان بابا پیشت میمونن تا دوستان دیگه میرسن اگه چیزی دیدی که نباید سریع این دکمه رو بزن و بگو زندگی تا زندگی دنیا تا دنیا باشه برای اینکه خیالش رو راحت کنم گفتم باشه و بعد رفت من چون خیلی ترسیده و گیج بودم نمیدونستم چطوری اینا رو هضم کنم گفتم اگه یکم بخوابم بهتر میتونم فکر کنم اما چون میترسیدم دکمه رو گرفتم دستم و اون جمله رو هر ۵ دقیقه یک بار تکرار میکردم تا وقتی که نمیدونم چطوری خوابم برد بعد بیدار شدم دیدم یه زن با لباس بیمارستان خونی با موهایی بلند و مشکی که جلوی صورتش رو گرفته بود زیر لب داشت چیزی میگفت من همه رو میکشم و انتقام میگیرم و بعد میخندید بعد یهو موهاش از رو صورتش کنار رفت و تونستم صورتش رو ببینم چشم نداشت و به جای چشم دوتا سوراخ کاملا تاریک توصورتش بود و دهنش دوخته شده بود به هم دیگه و انگار داشت گریه میکرد بعد یکم از دور زیر لب حرف زد بعد یهو😰 .....
این داستان ادامه دارد
این داستان ادامه دارد
۳.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.