قلب من ( پارت سیزدهم )
قلب من ( پارت سیزدهم )
* ویو ا/ت *
ولی کوک بود!
ا/ت : هوففف....اینجا چی میخوای؟
کوک : امممم....هیچی ، فقط اینکه.....ب.....ببخشید!
ا/ت : معلوم هس چیکار کردی ؟!
کوک : دست خودم نبود!
ا/ت : باشه گیریم که دست خودت نبود، ولی شایعه هارو میخوای چیکار کنی؟
کوک : بهت قول میدم درستشون میکنم....
ا/ت : هوم....واقعا؟!
کوک : آره.....قول میدم!
ا/ت : باشه.....ببینیم و تعریف کنیم!
کوک : ( لبخند ) ( رف )
کوک رفت و چند دقیقه بعدش معلم اومد داخل ماشین.
معلم : خب.....میبینم که واقعا بچه ی شری هستی!
ا/ت : ( سکوت )
معلم : ببین منو.....پدر اون جسیکا رعیسه یک شرکت معروفه و خیلی پولداره.....اگر اون بگه که تورو اخراج کنن یا جسیکا این رو به پدرش بگه.....اخراج میشی!
ا/ت: ( بیخیال )
معلم : بنظرت پدر و مادرت دربارت چی فکر میکنن؟ ها؟!
ا/ت : برام مهم نیست!
معلم : چی؟
ا/ت : برام مهم نیست.....اگر اون جسیکا اشتباهی کنه اون اخراج نمیشع؟
معلم : البته که میشه...
ا/ت : ( نفس عمیق )
معلم: حالا هم برو و ازش معذرت خواهی کن.....صورتش رو داغون کردی!
ا/ت : باشه.....
معلم : آفرین....!
همراه معلم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت جسیکا...واقعا هم صورتش.....ریده شده بود توش!
الکی هم گریه میکرد که توجه کوک رو به خودش جذب کنه....خوشم میاد کوک بهش محل سگ نمیده!
رفتم نزدیک جسیکا.....
ا/ت : خب......
جسیکا : ( گریه ) ازم دور شو....!
ا/ت : ( حرص و داد ) به من چه میخواستی گوه اضافه نخوری!! کی بهت اجازه داد که از من و کوک شایعه درست کنی؟!! من اصلا بهش حس ندارم و اون رو به عنوان یه دوست معمولی میبینم ، که متاسفانه دیگع نمیبینم.....کاری باهاش ندارم!!!!
جسیکا : میدونم باهات چیکار کنم!!! ( گریه و داد )
ا/ت : ایش....دختره نچسپ! ( رفت )
بعد گفتن این حرف سریع رفتم تو اتاق خودم.....اصلا حوصله هیچی رو نداشتم!
یه بالشت برداشتم و جیغ بلندی کشیدم!
حالم بهتر شد......
نمیدونم چرا هر اتفاقی میوفته که......همه چیز خراب میشه...فقط دلم میخواد بمیرمممم!
رفتم جلو آیینه و به خودم خیره شدم.....چرا همیشه مشکل از منه؟
یعنی همیشه من مقصرم؟!
* ویو کوک *
وقتی ا/ت اون حرفارو زد.....که گفت من اصلا بهش حس ندارم و دیگه نمیخواد حتا باهام دوس باشه.....انگار قلبم تیکه تیکه شد!!!
نمیدونم چم شده.....اولین باره که عاشق میشم....یعنی انقدر سخته؟!
چرا اخه؟!
مگه من چه مشکلی دارم؟
که اون انقد از من متنفره؟
رفتم تو اتاق.....در و قفل کردم....عرق کرده بودم....هوت خیلی گرم بود!
دسته خودم نبود که یهو داد خیلی بلندی زدم!!
شوگا : کوک.....!!! ( از پشت در ) حالت خوبهههه؟!! ( داد )
کوک : تنهام بزار....!
شوگا : تروخدا در و باز کن....بگو چیشدهههه!!!
کوک : برو....
شوگا : خواهش میکنم.....در و باز کن! شاید بتونم کمکت کنم!
کوک : نه نمیتونی....!!! ( داد )
شوگا : بخدا در و میشکنم!
کوک : ( در و باز کرد )
شوگا : چت شده پسر؟
هعی بچه هااااا مدرسه تموم شددددددد یهههههسسسسسس
حالا یه خبر بد.....چون پری*دم تا شب ممکنه نتونم پارت بعدی رو بزارم انقد دلم درد میکنهههههههه که اصنننننننننننن ریدمممممم تو این شانسسسس!!!
شرطا پارت بعدی:
لایک : ۲۴
کامنت : نمد :/
* ویو ا/ت *
ولی کوک بود!
ا/ت : هوففف....اینجا چی میخوای؟
کوک : امممم....هیچی ، فقط اینکه.....ب.....ببخشید!
ا/ت : معلوم هس چیکار کردی ؟!
کوک : دست خودم نبود!
ا/ت : باشه گیریم که دست خودت نبود، ولی شایعه هارو میخوای چیکار کنی؟
کوک : بهت قول میدم درستشون میکنم....
ا/ت : هوم....واقعا؟!
کوک : آره.....قول میدم!
ا/ت : باشه.....ببینیم و تعریف کنیم!
کوک : ( لبخند ) ( رف )
کوک رفت و چند دقیقه بعدش معلم اومد داخل ماشین.
معلم : خب.....میبینم که واقعا بچه ی شری هستی!
ا/ت : ( سکوت )
معلم : ببین منو.....پدر اون جسیکا رعیسه یک شرکت معروفه و خیلی پولداره.....اگر اون بگه که تورو اخراج کنن یا جسیکا این رو به پدرش بگه.....اخراج میشی!
ا/ت: ( بیخیال )
معلم : بنظرت پدر و مادرت دربارت چی فکر میکنن؟ ها؟!
ا/ت : برام مهم نیست!
معلم : چی؟
ا/ت : برام مهم نیست.....اگر اون جسیکا اشتباهی کنه اون اخراج نمیشع؟
معلم : البته که میشه...
ا/ت : ( نفس عمیق )
معلم: حالا هم برو و ازش معذرت خواهی کن.....صورتش رو داغون کردی!
ا/ت : باشه.....
معلم : آفرین....!
همراه معلم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت جسیکا...واقعا هم صورتش.....ریده شده بود توش!
الکی هم گریه میکرد که توجه کوک رو به خودش جذب کنه....خوشم میاد کوک بهش محل سگ نمیده!
رفتم نزدیک جسیکا.....
ا/ت : خب......
جسیکا : ( گریه ) ازم دور شو....!
ا/ت : ( حرص و داد ) به من چه میخواستی گوه اضافه نخوری!! کی بهت اجازه داد که از من و کوک شایعه درست کنی؟!! من اصلا بهش حس ندارم و اون رو به عنوان یه دوست معمولی میبینم ، که متاسفانه دیگع نمیبینم.....کاری باهاش ندارم!!!!
جسیکا : میدونم باهات چیکار کنم!!! ( گریه و داد )
ا/ت : ایش....دختره نچسپ! ( رفت )
بعد گفتن این حرف سریع رفتم تو اتاق خودم.....اصلا حوصله هیچی رو نداشتم!
یه بالشت برداشتم و جیغ بلندی کشیدم!
حالم بهتر شد......
نمیدونم چرا هر اتفاقی میوفته که......همه چیز خراب میشه...فقط دلم میخواد بمیرمممم!
رفتم جلو آیینه و به خودم خیره شدم.....چرا همیشه مشکل از منه؟
یعنی همیشه من مقصرم؟!
* ویو کوک *
وقتی ا/ت اون حرفارو زد.....که گفت من اصلا بهش حس ندارم و دیگه نمیخواد حتا باهام دوس باشه.....انگار قلبم تیکه تیکه شد!!!
نمیدونم چم شده.....اولین باره که عاشق میشم....یعنی انقدر سخته؟!
چرا اخه؟!
مگه من چه مشکلی دارم؟
که اون انقد از من متنفره؟
رفتم تو اتاق.....در و قفل کردم....عرق کرده بودم....هوت خیلی گرم بود!
دسته خودم نبود که یهو داد خیلی بلندی زدم!!
شوگا : کوک.....!!! ( از پشت در ) حالت خوبهههه؟!! ( داد )
کوک : تنهام بزار....!
شوگا : تروخدا در و باز کن....بگو چیشدهههه!!!
کوک : برو....
شوگا : خواهش میکنم.....در و باز کن! شاید بتونم کمکت کنم!
کوک : نه نمیتونی....!!! ( داد )
شوگا : بخدا در و میشکنم!
کوک : ( در و باز کرد )
شوگا : چت شده پسر؟
هعی بچه هااااا مدرسه تموم شددددددد یهههههسسسسسس
حالا یه خبر بد.....چون پری*دم تا شب ممکنه نتونم پارت بعدی رو بزارم انقد دلم درد میکنهههههههه که اصنننننننننننن ریدمممممم تو این شانسسسس!!!
شرطا پارت بعدی:
لایک : ۲۴
کامنت : نمد :/
۱۶.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.