هیچ مردی از من خوشش نمیاد چون جسم کوچیکه خشنم و زود پرخاش
هیچ مردی از من خوشش نمیاد چون جسم کوچیکه خشنم و زود پرخاش میکنم واسه همین هیچکس ازم خوشش نمیاد همه دخترای اینجا بعضیاشون با پای خودشون اومدن و بعضیا دزدیده شدن یکی از دخترا اسمش الا دختر کیوت و بامزه ای اونم مثل من دزدیده شده میگفت نامادری داشته و هر شب و هر ساعت با سیخ داغ میفتاد به جون تن و بدنش واسه همین فرار کرده و گیر این عوضیا افتاده
آلا:نگین عشقولیم
با خنده مصنوعی برگشتم سمتش
_هوم جانم
با ناراحتی لب زد
آلا:امشب مزایدست
با تعجب برگشتم سمتش
_مزایده چی؟!
با ناراحتی نگاهم کرد و دستمو تو دستاش گرفت
الا:خب قراره بعضی از دخترارو بفروشن اینکار رو سالی یک بار انجام میدن و دخترایی که خوشگل و هات هستن رو به مردهای عرب یا خلافکار میدن میگن هرکسی که فروخته شده عاقبتش فقط مرگ بوده و انقد شکنجشون کردن که خودشونو کشتن یا با دستای اربابشون سوخته شدن
بدنم شروع کرد به لرزیدن تو این یک سال مریضیم بدتر شد و هر شب تنگی نفس داشتم تا اینکه انقد بدتر بدتر شدم که شراره رئیس این فاحشه خونه دلش به حالم سوخت به دکتر گفت بیاد و ببینه چم شده دکتر که اومد معاینه مختصری کرد همین مونده بود ...... استغفرالله
به شراره چندتا توصیه کرد و رفت
شراره:نگین هواست به خودت باشه گفته باشم امشب مزایدست ببینم وحشی بازی یا لجبازی میکنی بخد.....
پریدم وسط حرفشو با پوزخند و لحن اروم بهش توپیدم
_اسم خدارو نبر که اسم خدا حرمت داره جنده خانم اگه تو با دین و ایمان بودی حال و روزت این نبود که زیر پسرای مردم ناله کنی و اه و اخ کنی
شراره با خشم اومد سمتمو موهای نازمو کشید از اون روزی که اومدم اینجا به ارایشگری که دخترارو برای رابطه اماده میکرد گفتم موهامو تا بالای ارنجم کوتاه کنه شایدم بیشتر،با صدای زمخت شراره به خودم اومدم
شراره:اگه من جندم پس تو چی هستی هااان یک بار دیگه ببینم زر زر میکنی زبونتو از حلقومت میکشم بیرون دختره ی چش سفید
وقتی که حرفاش تموم شد موهامو با شتاب ول کرد و بدون اینکه منتظر جوابی یا حرفی از من باشه در اتاق و باز کردو محکم بست
.
.
چند ساعتی گذشته بود که داشتم تو اشپزخونه کیک میخوردم و از همه جا غافل فکر به اینده شکست خوردم میکردم
......:نگین نگینننننننننننن ده اخه عجقولی کوجایی
هعی خدا باز این سحر معلوم نیس چی میخواد با کف دست کوبیدم رو پیشونیم و برگشتم سمت خروجی اشپزخونه و داد زدم
_اجی سحررر اینجام تو اشپزخو....
حرفم کامل نشده بود که سحر با شتاب پرید تو اشپزخونه و نگاهی مشکوکی بهم انداخت تا اینکه چشمش به کیک شکلاتی جلوم افتاد اخم کرد اما اخمش کم کم شروع به لبخند شد و لبخند شروع به قهقه و قهقه شروع به یوها ها شد.....
ادامه دارد....
آلا:نگین عشقولیم
با خنده مصنوعی برگشتم سمتش
_هوم جانم
با ناراحتی لب زد
آلا:امشب مزایدست
با تعجب برگشتم سمتش
_مزایده چی؟!
با ناراحتی نگاهم کرد و دستمو تو دستاش گرفت
الا:خب قراره بعضی از دخترارو بفروشن اینکار رو سالی یک بار انجام میدن و دخترایی که خوشگل و هات هستن رو به مردهای عرب یا خلافکار میدن میگن هرکسی که فروخته شده عاقبتش فقط مرگ بوده و انقد شکنجشون کردن که خودشونو کشتن یا با دستای اربابشون سوخته شدن
بدنم شروع کرد به لرزیدن تو این یک سال مریضیم بدتر شد و هر شب تنگی نفس داشتم تا اینکه انقد بدتر بدتر شدم که شراره رئیس این فاحشه خونه دلش به حالم سوخت به دکتر گفت بیاد و ببینه چم شده دکتر که اومد معاینه مختصری کرد همین مونده بود ...... استغفرالله
به شراره چندتا توصیه کرد و رفت
شراره:نگین هواست به خودت باشه گفته باشم امشب مزایدست ببینم وحشی بازی یا لجبازی میکنی بخد.....
پریدم وسط حرفشو با پوزخند و لحن اروم بهش توپیدم
_اسم خدارو نبر که اسم خدا حرمت داره جنده خانم اگه تو با دین و ایمان بودی حال و روزت این نبود که زیر پسرای مردم ناله کنی و اه و اخ کنی
شراره با خشم اومد سمتمو موهای نازمو کشید از اون روزی که اومدم اینجا به ارایشگری که دخترارو برای رابطه اماده میکرد گفتم موهامو تا بالای ارنجم کوتاه کنه شایدم بیشتر،با صدای زمخت شراره به خودم اومدم
شراره:اگه من جندم پس تو چی هستی هااان یک بار دیگه ببینم زر زر میکنی زبونتو از حلقومت میکشم بیرون دختره ی چش سفید
وقتی که حرفاش تموم شد موهامو با شتاب ول کرد و بدون اینکه منتظر جوابی یا حرفی از من باشه در اتاق و باز کردو محکم بست
.
.
چند ساعتی گذشته بود که داشتم تو اشپزخونه کیک میخوردم و از همه جا غافل فکر به اینده شکست خوردم میکردم
......:نگین نگینننننننننننن ده اخه عجقولی کوجایی
هعی خدا باز این سحر معلوم نیس چی میخواد با کف دست کوبیدم رو پیشونیم و برگشتم سمت خروجی اشپزخونه و داد زدم
_اجی سحررر اینجام تو اشپزخو....
حرفم کامل نشده بود که سحر با شتاب پرید تو اشپزخونه و نگاهی مشکوکی بهم انداخت تا اینکه چشمش به کیک شکلاتی جلوم افتاد اخم کرد اما اخمش کم کم شروع به لبخند شد و لبخند شروع به قهقه و قهقه شروع به یوها ها شد.....
ادامه دارد....
۴.۸k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.