میز شام چیده شد
میز شام چیده شد
قبل از سرو غذا
پدر روژینا به رضا گفت
من بی نهایت سپاسگزارم از شما
ولی از شما می خواهم ان وکالت را باطل کنید
شش ماه بعد از زندگی با رژینا اگر دوست داشتی اینکار را انجام بده
نگاه های پر سوال روژینا و واروژ و مارینا به سمت ارتور متوجه شد
رضا سرش را به زیر انداخت و چیزی نگفت
روژینا گفت
پدر می توانم بپرسم موضوع وکالت چیست
ارتور با تعجب به روژینا نگاه کرد همان وکالت بلاعزل که رضاجان به نام شما زده
روژینا نگاهی با تعجب به سمت رضا انداخت و گفت
من در جریان نیستم کدام وکالت ؟؟
رضا از خحالت سرخ شد و همچنان سرش پایین بود
ارتور با تعجب گفت
یعنی رضا هنوز با تو حرفی نزده ؟
یعنی بدون اطلاع تو ؟
روژینا به انکار سری تکان داد و گفت نه
نمیدانم شما از چه سخن میگویی ...
وکالت چه ؟؟
ارتور گفت یعنی موضوع وکالت اموال منقول و غیر منقول . کارخانه و موسسه . چند وسیله نقلبه رضا را ....
روژینا با تعحب گفت پدر از چه حرف می زنید مگر رضا اموالی دارد ؟
کدام کارخانه کدام موسسه ؟
من هیچ نمیدانم
رضا جان عزیزم موضوع چیست ؟
مارینا گفت غذا سرد میشود
ارتور موضوع چیست ؟
ارتور با تعجب گفت تو از زندگی رضا چه میدانی ؟
روژینا گفت میدانم استاد دانشگاه است و بسیار با نفوذ است و اجاره نشین البته خانه ای ثبت نام کرده است که اقساطش را بدهد مالک میشود . در موسسه ای هم کار میکند که انقدر به وجودش نیاز دارند اختیار کامل امور را ب ای استخدام و اخراج پرسنل به او سپرده اند خانواده اش ساکن مشهد هستند که بسیار مذهبی اند همین .... که زمانی که شما ارمنستان بودید و من تنها .... به من گفت نگران نباش در موسسه من کار مناسب برای تو هست فقط درس بخوان و به کار فکر نکن
بعد از انکه درسم تمام شد قرار شده در موسسه رضا مشغول شوم
از من خواسته هیچ کدام از مدیران و کارمندان موسسه نباید متوجه علاقه ما شوند حتی اگر روزی با هم ازدواج کردیم
دیگر هیچ نمیدانم .....
رضا از خحالت و شرم سر بلند نکرد لبانش را می جوید
باور نمی کنم چیزی را از من مخفی کرده باشد
با گفتن این جملات رضا صورتش را در میان دستانش گرفت
مارینا گفت عزیزم غذا سرد میشود بعد به ارتور گفت
کاش بعد از غذا موضوع را مطرح میکردی
ارتور با تعحب گفت
باور نمیکردم روژبنا خبر نداشته باشد
خودم هم مبهوت و متعجبم
و نگاهی به رضا کرد و وقتی دید که چگونه عرصه بر رضا تنگ شده
برای تغییر حال رضا
با لبخند گفت
پسر تو چه جنونی داری ؟؟؟
باطلش کن
رضا همچنان سرش پایین بود و لبانش را به دندان گرفت
بعد از غذا صحبت میکنیم
رضا جان دست پخت مادر خانومت مرا بدعادت کرده در هیچ کجا غیر از خانه از خوردن غذا لذت نمی برم
دعا را خواندند و از خدا به خاطر نعمت هایش تشکر کردند...
پایان ۵۰
قبل از سرو غذا
پدر روژینا به رضا گفت
من بی نهایت سپاسگزارم از شما
ولی از شما می خواهم ان وکالت را باطل کنید
شش ماه بعد از زندگی با رژینا اگر دوست داشتی اینکار را انجام بده
نگاه های پر سوال روژینا و واروژ و مارینا به سمت ارتور متوجه شد
رضا سرش را به زیر انداخت و چیزی نگفت
روژینا گفت
پدر می توانم بپرسم موضوع وکالت چیست
ارتور با تعجب به روژینا نگاه کرد همان وکالت بلاعزل که رضاجان به نام شما زده
روژینا نگاهی با تعجب به سمت رضا انداخت و گفت
من در جریان نیستم کدام وکالت ؟؟
رضا از خحالت سرخ شد و همچنان سرش پایین بود
ارتور با تعجب گفت
یعنی رضا هنوز با تو حرفی نزده ؟
یعنی بدون اطلاع تو ؟
روژینا به انکار سری تکان داد و گفت نه
نمیدانم شما از چه سخن میگویی ...
وکالت چه ؟؟
ارتور گفت یعنی موضوع وکالت اموال منقول و غیر منقول . کارخانه و موسسه . چند وسیله نقلبه رضا را ....
روژینا با تعحب گفت پدر از چه حرف می زنید مگر رضا اموالی دارد ؟
کدام کارخانه کدام موسسه ؟
من هیچ نمیدانم
رضا جان عزیزم موضوع چیست ؟
مارینا گفت غذا سرد میشود
ارتور موضوع چیست ؟
ارتور با تعجب گفت تو از زندگی رضا چه میدانی ؟
روژینا گفت میدانم استاد دانشگاه است و بسیار با نفوذ است و اجاره نشین البته خانه ای ثبت نام کرده است که اقساطش را بدهد مالک میشود . در موسسه ای هم کار میکند که انقدر به وجودش نیاز دارند اختیار کامل امور را ب ای استخدام و اخراج پرسنل به او سپرده اند خانواده اش ساکن مشهد هستند که بسیار مذهبی اند همین .... که زمانی که شما ارمنستان بودید و من تنها .... به من گفت نگران نباش در موسسه من کار مناسب برای تو هست فقط درس بخوان و به کار فکر نکن
بعد از انکه درسم تمام شد قرار شده در موسسه رضا مشغول شوم
از من خواسته هیچ کدام از مدیران و کارمندان موسسه نباید متوجه علاقه ما شوند حتی اگر روزی با هم ازدواج کردیم
دیگر هیچ نمیدانم .....
رضا از خحالت و شرم سر بلند نکرد لبانش را می جوید
باور نمی کنم چیزی را از من مخفی کرده باشد
با گفتن این جملات رضا صورتش را در میان دستانش گرفت
مارینا گفت عزیزم غذا سرد میشود بعد به ارتور گفت
کاش بعد از غذا موضوع را مطرح میکردی
ارتور با تعحب گفت
باور نمیکردم روژبنا خبر نداشته باشد
خودم هم مبهوت و متعجبم
و نگاهی به رضا کرد و وقتی دید که چگونه عرصه بر رضا تنگ شده
برای تغییر حال رضا
با لبخند گفت
پسر تو چه جنونی داری ؟؟؟
باطلش کن
رضا همچنان سرش پایین بود و لبانش را به دندان گرفت
بعد از غذا صحبت میکنیم
رضا جان دست پخت مادر خانومت مرا بدعادت کرده در هیچ کجا غیر از خانه از خوردن غذا لذت نمی برم
دعا را خواندند و از خدا به خاطر نعمت هایش تشکر کردند...
پایان ۵۰
۴.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.